سایر منابع:
سایر خبرها
روایت خواندنی "دختران کره ای" از ایران +تصاویر
.... فقط در مورد چند موضوع آشنایی داشتم؛ مثلاً کشور اسلامی و مسلمان یا درباره برنامه هسته ای و... فکر می کردم همه جای ایران بیابان و دشت باشد چون ایران هم کشوری در خاورمیانه است و به خاطر همین از ایران کمی می ترسیدم. فکر می کردم ایران کشور خطرناکی باشد. اولین بار چه زمانی به ایران سفر کردید؟ ایران چقدر شبیه چیزی بود که فکر می کردید؟ شمیم: سال 2014 برای یادگیری زبان فارسی به ...
ارتباط کثیف دختر جوان با شوهر خاله اش / شبانه به خانه ام رفتم و ترانه را در کنار همسرم دیدم
طاهر را با دختر خوانده خواهرم دیده است. من هم شبانه به مشهد آمدم و او را در منزل خودم دیدم. این بود که پنهانی با پلیس تماس گرفتم و آن ها دستگیر شدند. من هم قهر کردم و به منزل پدرم رفتم. مدتی بعد همسرم تماس گرفت و گفت من با ترانه ازدواج کرده ام اگر می خواهی برگردی باید در کنار او زندگی کنی اما من قبول نکردم. تا این که 5 ماه بعد از من خواست تا فرزندم را به او بسپارم. من هم لجبازی نکردم و ...
ابوطالب: در هی یو آمریکایی های خوب بیشتر از بدها هستند
وقتی با پدر و مادرت خداخافظی می کردی، می رفتی که نیایی. من دانش آموز بودم، لوازمم را به برادرکوچکترم می دادم و می رفتم بعد از عملیات هم البته به عشق پلومرغ مامان می آمدم. هنوز هم این احساس دارید که اگر دوباره جنگی بشود، بروید به جنگ؟ بله، این از ذات جنگ است. وقتی می رفتم عراق همه خانه و زندگی ام را به خانمم سپردم و گفتم یا چهار ماه دیگر می آیم یا نمی آیم. از این دو حالت خارج ...
16 ساعت کار در روز برای دختر فراری با آرایش غلیظ / شب ها به خانه فرهاد می رفتم
بود پرسیدم چرا فرار کردی؟ گفت : مدتها بود که داشتم به این موضوع فکر می کردم از محیط خانه بیزار بودم ، از سخت گیری های پدرم ، از بحث و جدلی که بین خانواده ام هر روز تکرار می شد ، خسته شده بودم. در خانواده ، پدر و مادرم همیشه به برادر هایم توجه و علاقه نشان می دادند و دو برادرم نیز بیشتر باهم سرگرم بودند. پدرم معتاد است و سر این موضوع والدینم همیشه با هم اختلاف دارند. پدرم بدخلق و عصبی ...
برای فرزندخواندگی با ما تماس بگیرید/ بی سرپرستی پایان دنیا نیست
به گزارش ایسکانیوز و به نقل از روزنامه آرمان امروز من اصلا با کسی دوست نمی شوم. تنهایی بهتر است. از وقتی که خودم را شناختم پر از عقده بودم. از دوران مدرسه بگیر تا الان که 27 ساله هستم و دارم با کار کردن در خانه های مردم خرج زندگی ام را در می آورم. این حرف های دختری است که دوست دارد آیسان صدایش کنیم. از او شرح حالش را می خواهیم که می گوید: می دانید تنهایی و بی کسی یعنی چه؟ به خدا اگر بدانید که من چه می گویم تا جا پای من نگذارید، نمی فهمید که درد ...
قول نداده ام فقط داستان های شیرین بنویسم
شما شکل گرفت؟ به دلیل گذر زمان است یا همیشه در شما بوده؟ از موقعی که یادم است این دغدغه را داشته ام. بچه که بودم – هنوز به مدرسه نمی رفتم – یک روز از مادرم خواهش کردم پیر نشود و همیشه جوان بماند. هنوز مرگ را نمی فهمیدم و زوال خودم را. به زوال کسانی که از من بزرگ تر بودند و دوست شان داشتم – هنوز همه را دوست داشتم – فکر می کردم و می ترسیدم. بعد نوبت درک زوال خود شد، با دیدن تغییرات در بدن ...
مادری که بخاطر زندگی سنگ می شکند!
خانه داشتیم که آنها را در پلاستیکی ریختم و به دخترم دادم و گفتم آنها را در روستا بفروش و با پولش، کرایه ات را حساب کن. او ادامه می دهد: نمی دانستم چه کنم، فردا هم در پیش بود و دستان من خالی، آن شب تا صبح از شدت ناراحتی خوابم نبرد، بعد از نماز صبح همان طور که به بالا آمدن خورشید از کوه خیره شده بودم، فکری به سرم زد. صبح زود به روستا رفتم و با خرید پُتک و دیلم به دل کوه زدم تا با شکستن ...
موتورش را فروخت به سوریه برود
محافظ او بود. *فهمیدم باز دسته گل به آب داده قطعا همه چیز در ید قدرت خداوند است، اما وقتی دیدم چندین بار از اتفاقات متعدد نجات یافت، احساس کردم باید این ها، نشانه هایی برای من باشد. به طور مثال یک بار که خواب بودم، احساس کردم یک چیزی از بالای سرم با سرعت عبور کرد و محکم کوبیده شد به دیوار اتاق، ناگهان از خواب پریدم و چشم هایم را که باز کردم، متوجه شدم که دوباره مسعود، دسته ...
زیبایی های زندگی ورزشی یک قهرمان!
مجروحیتم و عفونت ها بیشتر شد. مثلا" این تب ها اگر هر 6 ماه یک بار بود، شد ماهی یک بار! کل زندگی ام را فلج کرده بود. مثلا" من درسم را می خواندم. صبح که می خواستم بروم سر جلسه امتحان، تب و لرزم شروع میشد! دوستانم به شوخی می گفتند مهدی مشمول ماده 48 شد. می رفتم بیمارستان می خوابیدم، نمی فهمیدند تب های مدیترانه ای ست. ده روزی مرا بیمارستان نگه داشتند، دیدند قوی ترین آنتی بیوتیک ها هم به من ...
قتل پدر پس از ازدواج دوم
....متهم به قتل صبح دیروز در مقابل بازپرس مدیر روستا ایستاد و به تشریح جزئیات قتل پدرش پرداخت: چند سال قبل با دخالت های مادربزرگم؛ پدرم دوباره ازدواج کرد. این درحالی بود که مادرم با تمام کم و کاستی های زندگی پدرم ساخته بود. بعد از آمدن همسر جدید؛ پدرم با رفتاری بسیار بد، مادرم را از خانه بیرون کرد. من که از این وضعیت بشدت ناراحت وعصبانی بودم روز حادثه به سراغ پدرم رفتم تا از او بخواهم که اجازه ...
شوهرم میخواست من رابطه نامشروع داشته باشم!
آمده بود، از جاساز برمی داشتم و می رفتم و در دستشویی یا پشت بام می زدم و برمی گشتم. آن موقع بچه مدرسه ای بودم و وقتی درگیر مواد شدم، صبح قبل از مدرسه رفتن موادم را می کشیدم. یک ماه از مصرفم می گذشت که یک روز طبق معمول رفتم سرجاسازشان تا مواد بردارم. اما نبود. از مادرم پرسیدم مواد را کجا گذاشته ای تو را به خدا به من هم بدهید چند تا دود بگیرم، درد دارم. پدرم که فهمیده بود مواد می کشم سیلی ...
پس از شکست عشقی، به مواد مخدر پناه بردم
از اعتیاد چه شغلی داشتی؟ سماور سازی داشتم. پول مواد را از کجا تهیه می کنی؟ زباله جمع کن هستم. درباره حادثه قتل توضیح بده؟ من و مقتول بچه یک محل هستیم. چندین سال است که او و دوستش در محل مواد می فروشند و من هم از آنها مواد می خرم. شب حادثه مقداری زباله فروختم و تصمیم گرفتم با پولش مواد تهیه کنم به همین دلیل در پارک به سراغ مواد فروش رفتم که ...
آریا عظیمی نژاد: برای ساخت آلبوم ساقی سرمست کتاب های مقتل معتبر را مطالعه می کردم
درونی بیافتد و جوششی باشد و بعد بوسیله مطالعه و سواد آن را ترمیم کرد. وی ادامه داد: پدرم نویسنده بودند و من در خانه ای متولد شدم که تمام دیوارهای آن پر از کتاب بود. طیف کتاب هایی که در کتابخانه ما بود بسیار متفاوت بود و معمولا کتاب هایی را دم دست من می گذاشتند که مناسب سن من باشد و اینگونه مطالعات مرا هدایت می کردند و این تاثیر بسزایی در علاقه من به کتاب و کتابخوانی داشت. ...
یک سال کتک خوردن در مدرسه!
به گزارش جمهوریت؛ پرویز خرسند درباره تنبیه بدنی دانش آموزان نوشت: محصل که بودم، آرام بودم و مغرور. با وجود وضع نابسامان خانوادگی و کوچ های اجباری مداوم به خاطر شغل پدرم، بار این تنهایی و بی کسی را در غروری که پشت سکوتم پنهان شده بود، حمل می کردم تا اینکه قرعه به نام بجنورد افتاد. پدرم از آن استوارهای ارتشی بود که همیشه دلش می خواست رئیس باشد نه مرئوس و از آنجایی که هیچ راهی جز رفتن به ...
به شایعات توجه نکنید، حالاحالاها در استقلال هستم
. سختی هم زیاد کشیدم برای همین است که می گویم کاش پدرم زنده بود و با موفقیت من او هم خوشحال بود. * دوست داری دوباره کشاورزی کنی؟ - خیلی. یک آرامش عجیبی در کشاورزی داشتم. دلم برای آن روزها تنگ شده. فرصت شود دوباره کشاورزی هم می کنم. * بچه شیطونی هم بودی؟ - همه فوتبالیست ها شیطنت بچگی را داشتند. این شیطنت ها را نداشتند که فوتبالیست نمی شدند. * خُب ...
زنده باد تئاتر داستان گو
نغمه ثمینی و کیومرث مرادی پس از 17 سال تجربه همکاری و پس از تجربه های موفقی همچون شکلک ، خانه ، رازها و دروغ ها ، خواب در فنجان خالی و... دیگر بار به خانه اول همکاری شان بازگشتند و افسون معبد سوخته را روی صحنه آوردند؛ نمایشی که این شب ها در سالن استاد سمندریان تماشاخانه ایرانشهر روی صحنه می رود و پانته آ بهرام، مهدی پاکدل و حمیدرضا آذرنگ در آن ایفای نقش می کنند. با نغمه ثمینی، نویسنده و کیومرث ...
شهادت دختر 8 ساله علیه پدر متهم به قتل
مادرم را کتک می زد. سپس خواهر مقتول در جایگاه حاضر شد. او گفت: یک روز از شوهرم ناراحت بودم و برای گلایه از او به خانه خواهرم رفتم و درباره شوهرم با او صحبت می کردم که به من گفت شوهر او هم کتکش می زند. بدنش را به من نشان داد که جای کبودی و زخم داشت و معلوم بود بارها کتک خورده است. خواهرم آن قدر از سوی شوهرش اذیت می شد که بین همسایه ها مشهور شده بود. ضمن اینکه همسایه ها هم گفته اند همیشه ...
متهم به قتل: کلونازپام آخر خلاف است
: چندین سال قبل پدر و مادرم فوت کردند و من پیش برادرم زندگی می کردم؛ حدود 8 سال است که شیشه مصرف می کنم و قرص کلونازپام مصرف می کنم، شب وقوع قتل به پارک پمپ بنزین مسعودیه رفتم و قصد داشتم از دوستانم شیشه بخرم در همین حین مقتول آنجا آمد و به فروشنده مواد مخدر گفت که به من شیشه ندهد؛ من نیز به مقتول گفتم این موضوع به تو ربطی ندارد و همین باعث آغاز درگیری بین من و مقتول شد. وی ادامه داد: در ...
دنیا زیر چرخ های ویلچر سعید می چرخد
...، بخشی از زندگی من شده بود. مخصوصاً سفرهای هیجان انگیز. او می گوید : اولین باری که با هیجان آشنا شدم، در دوران دانشجویی بود. پدر یکی از دوستانم در فرودگاه سمت آبیک کار می کرد. من همراه دوستم به فرودگاه رفتم و به پیشنهاد پدرش، برای اولین بار سوار هواپیمای فوق سبک شدم. واقعاً تجربه متفاوتی بود. البته خلبان کم نگذاشت و مانورهایی که در هوا داد فوق العاده بود و یک پرواز عادی نبود. از آن ...
گرانفروشی شیشه به جنایت ختم شد
.... سال ها بود که به همراه برادرم زندگی می کردم. پدر و مادرم فوت شده بودند. می ترسیدم به خانه برگردم چون مطمئن بودم پلیس در تعقیب من است. به خیابان ها رفتم و شب را روی کارتن کنار کوچه ای خوابیدم اما خیلی زود گیر افتادم. چند سال است که معتاد شده ای؟ 8سال. همین مواد زندگی ام را به نابودی کشاند. من هرگز فکرش را نمی کردم که روزی لب به مواد بزنم اما در زندگی ام شکست خوردم که ...
از مقتول کینه به دل داشتم
.... آنجا بود که رضا- مقتول- و دوستانش مقابل خودرو قرار گرفتند و خواستند از راه دیگری به خانه برویم. گفتم که مسیرم طولانی می شود، منتظر می مانم تا دسته عبور کند و بعد حرکت می کنم. رضا اما اصرار داشت که من دور بزنم و از راه دیگری عبور کنم. من از قبل با رضا اختلاف داشتم. دایی او برای همسر و مادرم ایجاد مزاحمت کرده بود و سر این موضوع با هم مشاجره کرده بودیم و کینه رضا را به دل داشتم. آن شب هم وقتی با ...
- پالت - به قرنطینه می رود!
سمت تجربه کردن بروم. کاور کردن نه تنها چیز بدی نیست بلکه لازم هم هست. یک وجه دیگر آن این است که حداقل ما وقتی کاور می کنیم، می گوییم که داریم کاور می کنیم. چون نمی خواهیم مثل آدم هایی باشیم که از نربان یک سری های دیگر بالا می روند. مثلا عباس مهرپویا؛ من اعتراف می کنم که خود من اولین بار اسم او را در کتاب خوانده بودم و از روی آن رد شده بودم. تا اینکه امید قطعه خانه بر دوش از مهرپویا را برایمان ...
روایت - ابراهیم گلستان - از مجادله با چپ گرایی
بلند شو و بیا. همین موقع هدایت گفت ولش کن به این چه کار داری. این دارد برای خودش کار می کند و شما دارید مزخرف می گویید. حالا که کوبیده و آمده این جا دارد کار اساسی می کند دوباره ول کند و بیاید تهران توی کنگره که چه شود؟ اتفاقا من رفتم به آن جا! روی صندلی نشستم. نه حرفی زدم نه کاری کردم، نه کاره ای بودم. تماشا می کردم. کلِ کنگره یک کار تبلیغاتی بود اما به هرحال من آن جا بودم. کل شب های ش را هم بودم ...
علی انصاریان؛ عشقِ سینمایی که فوتبالیست شد!
می کرد. دقیقا. بعد بچه های دیگر داد می زدند و می گفتند بشین! بیشتر فیلم های بروس لی مثل اژدها وارد می شود و خشم اژدها را من آنجا دیدم. دیدن این فیلم ها که تمام می شد، وسط حیاط مدرسه همه شروع می کنند همدیگر را زدن! وقتی به خانه برمی گشتم لباسهایم پاره بود و بدنم هم مثل بدن بروس لی، جای پنجه های خونی بود! (می خندد) دعوا کردن های من از آنموقع شروع شد. واقعا تب و تاب سینما داشتم و تحت ...
دخترم با پدرش در خانه بود / زمانی که از سرکار به منزل آمدم رنگ از چهره دخترم پریده بود + جزئیات
کوچکم را بغل کرده بودم تا برای او شیرخشک درست کنم اما قوطی شیرخشک روی زمین ریخت که بعد از آن پدرم ناراحت شد و مرا کتک زد. این زن ادامه داد: درحالی که رنگ از چهره دخترم پریده بود ولی من که دفترچه خدمات درمانی نداشتم از ترس هزینه های زیاد بیمارستان او را به مرکز درمانی نبردم تا این که به پیشنهاد دیگران فکر کردم چون قسمتی از پای او کبود شده است بهتر است دخترم را نزد پیرزن رگ گیر ببرم تا رگ ...
تلفن های من به ماری!
: تو هم میدانی تماسهایت چقدر برایم مهم بود ؟ هیچوقت بچه ای نداشتم و همیشه منتظر تماسهایت بودم. به او گفتم که در این مدت چقدر به فکرش بودم . پرسیدم آیا می توانم هر بار که به اینجا می آیم با او تماس بگیرم. گفت : لطفآ این کار را بکن ، بگو می خواهم با ماری صحبت کنم. سه ماه بعد من دوباره به آن شهر رفتم. یک صدای نا آشنا پاسخ داد : اطلاعات. گفتم که می ...
سفر به قطب جنوب (سفرنامه)
به گزارش بولتن نیوز، 16 ساله بودم که کتاب سفرنامه برادران امیدوار را از کتابخونه مدرسه گرفتم.طبق عادت همیشگی اول کتاب را ورق زدم . .....قطب جنوب ...... قطب شمال ......همان روز خواندم ...نه یک بار بلکه چند بار ... خوب یادم هست که با هیجان خاصی بابام را صدا کردم و گفتم ...من می خوام برم قطب جنوب ..می خوام برم قطب شمال ...و پدرم که مات و مبهوت فقط نگاهم می کرد،گفت باشه ،،برو بابا ...ولی اول باید بری ...
خداحافظی عمو حبیب با خاطرات تلخ و شیرین کتابفروشی کنار پیاده رو
از کتاب برای فروش درب خانه مان آمده بود، هیچ کدام از کتاب هایی که همراه داشت به درد من نمی خورد اما با تحت تاثیر قرار دادن احساسات انسان دوستانم زمانی که رفت، منِ مرد مجرد مانده بودم با چند جلد کتاب مراقبت های دوران بارداری و تربیت فرزند. حرف حبیب کتابی اینه که باید جلوی جریانی که فروش کتاب رو با دستمال کاغذی و جوراب فروختن یکی کرده، گرفته بشود، اعتلای فرهنگ کتابخوانی یا اینکه کتاب به ...
پسر جوان از دیدن وضعیت پدرش در ساختمان نیمه کاره خشکش زد
اینجا می ماند تا از وسایل و لوازم ساختمانی نگهداری کند. امشب برای پدرم شام آورده بودم که با جسد دست و پا بسته اش مواجه شدم. بدین ترتیب با دستور بازپرس جنایی، جسد قربانی جنایت به پزشکی قانونی منتقل شد.تحقیقات برای رازگشایی از این جنایت خاموش نیزبه کارآگاهان جنایی تهران سپرده شد. ایران 110 این اخبار را از دست ندهید: دخترم با پدرش در خانه بود / زمانی که از ...
یک ماه بعد از شهادتم به خانه برگشتم
به خانه عمویم که همسایه مان بود بردند و از پشت بام آنها به خانه خودمان رفتم. یادم می آید از پله های خانه خودمان می خواستم بیایم پایین که دیدم مادرم پایین پله ها ایستاده. هی مرا می دید، گریه می کرد و می خندید. خیلی حالت عجیبی داشت. من هم برای اینکه او و دیگران را دلداری بدهم می خندیدم و می گفتم چرا با خودتان اینجوری می کنید. من که گفته بودم چیز ی ام نمی شود، بادمجان بم آفت ندارد. بعدش آنها داستان ...