سایر منابع:
سایر خبرها
روایت تکان دهنده "مرگ" در بیمارستان لقمان
نگاه کن ... نفس عمیق بکش ... پزشک اورژانس ماسک اکسیژن را به دهان زن وصل می کند. ساعت یک مادرم توی خونه تموم کرد. این از کانادا اومد. به خاطر مادرمون. گفت اگه طوریم شد، به بچه ها و شوهرم چیزی نگین. خیلی به مادرم وابسته بود. سال 65 هم که پدرم فوت کرد، اون بار هم رگش رو زد. رفته بود توی حموم رگ دو تا دستش رو با تیغ زده بود. لباساش سیاه بود، چیزی معلوم نبود. یک وقت دیدیم یه چیزی روی زمین ...
همسر شهید: یک لحظه هم فکر شهادتش را نمی کردم/همسرم تأکید داشت با مسائل کوچک از هم رنجیده نشویم
...> آمدن پیکر هاشم در خواب الهام شده بود نسیم سلطانی همسر شهید از آمدن پیکر شهید می گوید: چند روز مانده بود به عید سال 1395 خواب دیدم با هاشم در یک ماشین در یک خیابان طولانی قرار گرفتیم و هر چه می رویم این خیابان تمام نمی شود و هاشم دایم به من لیخند می زد در حالی که خیلی ناراحت بود وقتی هم از او می پرسیدم چرا نارحت هستی؟ می گفت نه من ناراحت نیستم!. ولی من و برادر شوهرم و ...
یک جزوه قرآن پزشک زن مسیحی را مسلمان کرد
ایران را هیچ وقت فراموش نمی کنم، برخورد همه اقوام و فامیل شوهرم با من بسیار خوب بود، احساس غریبی نمی کردم و فقط تنها مشکلم بلد نبودن زبان فارسی بود. وی اظهار داشت: پس از چند روز استراحت خوش وبش میهمانی و پاگشا رفتن به خانه فامیل های شوهرم به خاطر کمبود پزشک در نهاوند جنگ زده هردو به نهاوند اعزام شدیم در آن روزها من تنها پزشک زن در نهاوند بودم حضور یک پزشک زن خارجی در یک شهرستان آن ...
مرد معتاد26ساله،پیرمردی را که با همسرسابقش ازدواج کرده بود،کشت
سپری می شد و من 6 سال از بهترین دوران جوانی ام را در آن آلونک اعتیاد و فساد گذراندم. در حالی که از آن خانه تاریک و سیاه خسته شده بودم، تصمیم به ترک خانه ربابه گرفتم اما با دسیسه او مواجه شدم. ربابه زمانی که من حال خوبی نداشتم و در خماری شدید به سر می بردم دست نوشته ای مبنی بر ا ین که از من مبلغ سه میلیون و پانصد هزار تومان پول طلبکار است گرفته بود. پدرم در دادگاه به خاطر نجات من آن مبلغ ...
عراقی ها در تهران
، اصلا لهجه غلیظ عربی ندارد. او درباره موکب شان که نام مقدس ام المصائب بر سردرش خورده می گوید: پدرم اصالتا کاظمینی است. اما ما تهران به دنیا آمده ایم. ما تقریبا هر سال برای زیارت یا دیدار همشهری ها به کاظمین، نجف و کربلا می رویم. امروز چون خودمان دسته می خواهیم راه بیندازیم زودتر کار پذیرایی را شروع کرده ایم. من توی خانه خودمان هیچ وقت چای دم نمی کنم اما محرم ها خودمان موکب داریم و به کمک بچه ها پول ...
گره کور در پرونده قتل وکیل دادگستری
بازجویی قرار گرفت. وی گفت: مقتول به من توجه خاصی داشت و برایم هدیه و طلا می خرید. تا اینکه شوهرم متوجه شد و شکایت کرد. هرچند پیگیر شکایتش نشد اما مدام سامان را تهدید می کرد و دست بردار هم نبود. تا اینکه با قهر به خانه پدرم رفتم تا تکلیفم روشن شود. پس از کشف این سرنخ، پلیس همسر این زن را در خانه اش دستگیر کرد. در بازرسی از خانه متهم، یک کیف دستی حاوی مدارک خودرو و کارت شناسایی مقتول کشف شد و وی به اتهام ...
از ارومیه تا حلب 2 شهید در یک قاب+عکس
به گزارش شهدای ایران ، مریم قاسمی همسر شهید محسن باقری شهید مدافع حرم تیپ امام سجاد(ع) کازرون، تنها یک سال قبل از شهادت همسرش در بهمن ماه 94، برادرش قاسم را در تیرماه 93 در مبارزه با گروهک تروریستی پژاک از دست داده بود. در واقع دو تن از نزدیک ترین اشخاص زندگی اش جان خود را وقف امنیت و آسایش ما کردند و حالا مریم قاسمی در دلتنگی هایی که جای دو عزیز در قاب آن خالی است، دقایقی به همکلامی با ما ...
گیاه خواری در ایران بی ضررتر از گوشتخواری نیست!
عرض کردم) در مصرف گوشت، راه امساک پیشه کرده ام. اما خدا گواه است که به هیچ روی نمی توانم از خوراک قلم درگذرم. خوراکی خوشمزه و ساده و ارزان و البته مقوی که می تواند پروتئین مورد نیاز عده کثیری خورنده را تامین کند. یک قلم گاو که به دست قصاب محترم محله دو یا چند پاره شده است با مقادیری پیاز و لوبیا و عدس و گندم را در دیگی جادار با حرارت ملایم از شب تا صبح در آب بجوشانید. صبح پیش از آن که ...
زخم افیون و داغ فقر بر تن حاشیه نشینان مشهد
و حفره دهان با چند دندان شکسته و زرد آراسته شده، می گوید؛ 40 ساله است، اما بسیار پیر تر به نظر می رسد، به راحتی از اعتیادش حرف می زند و اینکه 25 سال است که تریاک مصرف می کند، شکمش را نشانم داده، ادامه می دهد: مریضم، اومدم شکمم روعمل کنم، گفتن چند روز دیگه بیا به خاطر همینه که وسایل خوابم تو دستمه، شبا تو خیابون می خوابم . خانواده اش ساکن نیشابور هستند، دو فرزند دارد از یک طرف می گوید ...
روزمرگی های خواندنی زنی با شغل خاص
و یک پایش در خانه. جوانی و زیبایی اش دکترهای بیمارستان را به اشتباه می انداخت و همه خیال می کردند که او پسرش، خواهر و برادر هستند. تا اینکه پسرش هم بعد از یک سال در بیمارستان فوت کرد. دوباره رقیه ماند و داغ از دست دادن پسرش. دید دیگر نمی تواند در آن شهر زندگی کند. به خاطر همین با برادرش که قصد آمدن به تهران را داشت همراه شد و همگی با هم از مرند به تهران مهاجرت کردند. حالا سال های سال از آن روز می ...