سایر منابع:
سایر خبرها
سراغ این مرد را از اهالی مریوان بگیرید/ بالاخره تمام شد!
.... گفت: نماز خواندی؟ گفتم: نه! گفت: بلند شو! دارد قضا می شود. بلند شدم بچه ها را صدا زدم. ممقانی هم وضو گرفت. نماز خواندیم. ممقانی با این که جوان بسیار آرامی بود، آن روز خیلی عجله داشت. با عجله بسیار حرکت کرد که برود سمت خط. گفتم: ممقانی بگذار من بروم. گفت: نه! بحثمان شد. بالاخره پس از کلی بگو مگو او رفت. دیگر ممقانی را ندیدیم. به آن آرزویی که داشت رسید. *حزب من به اندازه ممقانی به مردم ...
چند روایت معتبر درباره سرداری که کار و فعالیت را عبادت می دانست
می کردند. در آرایشگاهها، فروشگاهها و حتی مغازه ها این عکسها را روی در و دیوار نصب می کردند و احمد هر جا این عکسها را می دید پاره می کرد. کمتر پیش می آمد که صاحب مغازه یا فروشگاه، شکایت احمد را برای ما بیاورند چراکه پدر احمد، رئیس پاسگاه بود و مردم حرمت او را نگه می داشتند. من هم اگر کسی می آمد و شکایت می کرد؛ لبخند می زدم؛ چون با کاری که احمد انجام می داد، موافق بودم. او همچنین برخی ...
رهنما: در همسایه ها بی خیال ازدواج، فقط پول!
...، نعیمه نظام دوست، سمانه پاکدل، پوراندخت مهیمن و آذین رئوف اشاره کرد. حضور موفق و پررنگ بهاره رهنما در این مجموعه تلویزیونی فرصتی مغتنم شد تا به ترتیب ذیل با او گفت و گویی داشته باشد. همسایه ها را چگونه دیدید؟ سریال همسایه ها خیلی مرا جذب کرد و آنرا دوست دارم. با اینکه در چند ماه گذشته مشغله های بسیاری داشتم و حتی یک عمل جراحی در میانه کار برای من پیش آمد ...
شهرداری که دبیرکل حزب شد
یک ملاقات رسمی داشتند که آن زمان من قائم مقام بنیاد مستضعفان بودم. بعد از مدت کوتاهی با کمال میل اعلام آمادگی کردم. در همان اولین انتخابات بعد از عضویتم، به عنوان عضو شورای مرکزی انتخاب شدم . کارنامه : از استانداری فارس تا دبیرکلی مؤتلفه سال 57 معاون سیاسی استاندار کرمان و چند ماه هم استاندار فارس شد. دو سال بعد، اما به استانداری خراسان رسید. تا سال 62 هم سکاندار خراسان بود و ...
سرقت مسلحانه با هدیه پدر
جوان پرده از راز زورگیری هایش بردارد. مسلم به مأموران گفت: 10 ماه پیش از زندان آزاد شدم و پدرم که در وضعیت مالی خوبی قرار دارد، یک کارگاه خیاطی را در اختیارم قرار داد و پول خوبی به دست می آوردم. در این مدت نیز با یکی از دخترهای فامیل ازدواج کردم و پدرم به عنوان یادگاری، یک اسلحه کلت ساچمه ای به من هدیه داد. وی افزود: از نظر مالی تأمین بودم؛ تا اینکه چند بار قرص روان گردان خوردم و باعث شد ...
عصر پاییزی در آموزشگاه رنگدان
کرد بگویید. بهمن 1357 در روستای 'نیر' به دنیا آمدم. در پنج سالگی به سنندج کوچ کردیم. از همان زمان علاقه شدیدی به این کار داشتم و به تمام بچه های مدرسه نقاشی هدیه می دادم و همین باعث می شد که من مرتب درگیر نقاشی باشم. سؤال های زیادی داشتم اما کسی نبود به من جواب دهد. آن قدر تمرین می کردم تا خودم به جواب می رسیدم. اول دبیرستان بودم که به دلیل ازدواج ترک تحصیل کردم. علاقه شدیدی به ادامه ...
ماجرای عجیب ترین داعشی+ تصاویر
...، افسوس می خورد مصاحبه با محمد در زندان محمد در یک زندان فدرال ایالات متحده در حبس است. او آماده اولین مصاحبه طولانی اش با CNN شده و پس از شنیدن سوال به شکلی عصبی می خندد و می گوید: دقیقا بگویید از کجا شروع کنم؟ امروز اولین روز از حکم حبس 8 ساله اوست. محمد به جرم "تلاش برای پیوستن و کمک به داعش" محکوم شده ولی ابدا عقاید افراطی ندارد. او می گوید به خاطر "عشق و ...
بررسی زندگی و آثار آلبرتو موراویا، نویسنده ایتالیایی
...: موراویا می گوید: در سال 1943 ابلاغی با دستوری محکم و قاطع صادر شد که دیگر به هیچ عنوان نباید بنویسم. او را وادار کردند برای سینما به عنوان منبع درآمد کار کند: دو نمایشنامه باری کاستلانی بدون امضار نوشت، شلیک هفت تیر و زازا. در طی چهل و پنج روز به عضویت روزنامه کوررادو آلوارو با نام پوپولودی رما درآمد. خودش می گوید: فاشیسم با آلمانی ها بازگشت و من باید فرار می کردم چرا که شناسایی شده بودم ...
منو رها کن از این هوای آلوده
... . فرزندانم پز اختراع پدرشان را می دهند... همین که تصمیم گرفتم ساخت موتوربرقی را کنار بگذارم همه چیز روی غلتک افتاد؛ موتوری که از روز اول دنبالش بودم ساخته شد. با همان قدرت موتور و توان باتری. موتوری که پس از یک سال تلاش شبانه روزی و سفر به چین و زندگی در یک کارگاه کوچک ساخته شده بود و سرعتی حدود 100کیلومتر بر ساعت داشت. یک باتری 48 ولتی هم روی آن بسته شده بود که پس از طی کردن ...
محمد چرم شیر: به عنوان یک تئاتری حالم خوب نیست
مجله اینترنتی کمونه (Kamooneh.com) : راستش برای انجام این گفت وگو هیچ بهانه ای نداشتیم. نه کتاب تازه ای از او منتشر شده است و نه نمایشنامه ای جدید روی صحنه دارد اما چه بهانه ای مهم تر از اینکه محمد چرم شیر هر سیصد و شصت و پنج روز سال را در حال نوشتن نمایشنامه های تازه خودش و خواندن نمایشنامه نامه های جوان ترهاست. پس با همین بهانه سراغ او رفتیم در دفتر زیبایش که پر از رنگ و موسیقی ...
21 سالگی ازدواج کردم، البته دیر بود
سعی کنند در اولین فرصت ممکن ازدواج کنند به ویژه دختران عزیز جامعه ما. قبل از ازدواج 2 یا 3 ماه فرصت پیدا کردم که با همسرم آشنا شوم هر چند که خانواده ایشان را سال ها می شناختم و با برادر و پدر ایشان سال ها معاشرت و رفاقت داشتم و از اینکه آن ها دختری یا خواهری دارند مطلع نبودم نکته جالب این است که مادر بنده چند ماه قبل از من پرسیده بودند که خانواده فلانی که خانواده خوبی هستند دختری ندارند که برای ...
از همسربی غیرتم متنفرم / او از من می خواست با مردان دیگر ارتباط بر قرارکنم !
زد و گفت مگر نمی بینی ما به خاطر همین مواد بدبخت شده ایم؟ نمی بینی زندگی مان را به باد داده ایم؟ چرا می خواهی خودت را بدبخت و بیچاره کنی؟ گفتم من نمی خواستم بکشم و مستاجرمان یادم داده است. تا اسم او را گفتم، پدرم رفت و کل اسباب و اثاثیه شان را ریخت توی کوچه. مدرسه را هم گذاشتم کنار. چون چند بار به خاطر سیگار کشیدن از ناظم مدرسه تذکر گرفته بودم. اما هیچ وقت زیربار نرفتم و همیشه می گفتم نه. یک روز ...
تباهی با ظاهر فریبنده
، قبول نکردم و گفتم همین که از میان آن همه دختر در آن مراسم که همه مجذوب تیپ و قیافه و صدای خوش او شده بودند، مرا انتخاب کرده، باید کلاهم را بالا بیندازم. دیگر تحقیق نیاز نیست و اگر بخواهیم درخواست او را بی جواب بگذاریم، شاید نظرش تغییر کند! خلاصه با یک دنیا امید و آرزو پا به خانه ای گذاشتم که بخت آن نیما (مرد رویاهای من) بود.در عرض مدت کوتاهی فهمیدم که او نه مرد زندگی و نه اهل زندگی کردن است. برای او ...
ارتباط های بیرون از خانه زن چاق شوهرش را بی آبرو کرد
. با مصرف شیشه کمی آرام شده بودم و به این امید که مشکل بدنی ام نیز حل بشه وکمی لاغر بشم، با شور و احساس ویژه ای شیشه مصرف می کردم. مشکلت حل شد؟ هرگز! هم خودم سوختم و هم زندگی اطرافیانم را سوزاندم. روز به روز مصرفم بیشترمی شد تا این که همه اعضای خانواده دیگر متوجه تغییر رفتارمن شده بودند. من که زنی خانه دار وهمسری مهربان برای همسرم و همچنین مادری فداکار برای فرزندم بودم اکنون ...
دردسر ارتباط شوم داشتن خانم منشی با دو مدیر یک شرکت
فروتر می رفت. بیستمین بهار عمر راسپری می کردم که آن ازدواج لعنتی شکل گرفت.ازدواج خودت؟ نه بابا. فرشته خواهر کوچکترم ازدواج کرد و رفت سر خانه بخت. با ازدواج فرشته نابود تر شدم! چرا؟مگه ازدواج بده؟! نه. ولی همیشه میگن آسیاب به نوبت. من دختر بزرگتر خانواده بودم مگه احترام به بزرگتر واجب نیست؟ نه خانم؟ با گفتن این جمله دلم سخت به حالش سوخت. بازهم بغض سراسر ...
قاچاق دختران ویتنامی به چین چه علتی دارد؟
خوشی را آنجا گذراند. تنها چیزی که پس از آن شب به خاطر می آورد، قاچاق شدنش به کشور چین است: همراه با چند دختر دیگر سوار ماشین بودیم و عده ای هم مراقب ما بودند. روستاهایی که در مرز شمالی بین ویتنام و چین قرار دارند، شکارگاه مناسبی برای قاچاق دختران جوان هستند. دخترهای 13 ساله و کوچکتر را به بهانه های مختلف فریب می دهند و با قایق، موتور و ماشین به آن سوی مرز قاچاق می کنند. زنان ...
زن شوهردار به خاطر ارتباط کثیف دستگیر شد / طاها کاری کرد که من در ارتباط زشت دل به شاهرخ ببندم
تحصیل کرده و بافرهنگ رفتار کنم. سال اول دانشگاه را تمام کرده بودم که شبی مادرم با خوشحالی از ازدواج من و طاها سخن گفت. او عنوان کرد زن دایی ام مرا برای پسرش خواستگاری کرده است. از حرف های مادرم تعجب کرده بودم چراکه همه می دانستند او فردی بیکار و بی مسئولیت است اما مادرم از ترس این که مبادا کس دیگری به خواستگاری ام نیاید، شروع به تعریف و تمجید از خانواده برادرش کرد و گفت طاها بعد از ازدواج ...
ارتباط شوم نوعروس با هم دانشگاهی اش / هانیه را در کلانتری که دیدم خشکم زد
خانواده اش از ترس آّبروی شان به خواستگاری رفتند. سور و ساط عروسی جور شد. لیلی و مجنون ازدواج کردند. اما پس از مدت کوتاهی ،عروس و داماد عاشق به ناکجاآباد زندگی خود رسیدند. عروس خانم به اتهام رابطه نامشروع با پسری جوان دستگیر شد. آتش خیانت، کانون زندگی آنها را سوزاند و خاکستر کرد. جالب این که هنوز از هم جدا نشده بودند او اسم دخترهای فامیل را ردیف کرده و برای خودش ...
من عاشق پسر داییم بودم / همدیگر را ملاقات کردیم و من کلید در ورودی مجتمع را به او دادم
قتل شوهر خود را اجرا کرده اند. ناصر در اعترافاتش به کارآگاهان گفت: یک روز قبل از جنایت و طی تماس تلفنی با الهام متوجه درگیری شدید بین الهام و همسرش شدم. بسیار عصبانی شدم و تصمیم گرفتم تا این بار پژمان را بکشم. به بهانه تحویل دادن پژو 207 به خانه مقتول رفتم. مقتول قصد داشت مرا به خانه مان برساند اما با طرح این موضوع که با یکی از دوستانم در شهرک حکیمیه قرار ملاقات دارم، از وی خواستم تا ...
نادر روز بارانی مرا به خانه اش برد و در را قفل کرد و ...
.... اما هنگامی که خود گرفتارمشکل شدم؛ فهمیدم همه کسانی که دچار انحراف و اشتباه شده اند، ذاتاً بی بند و بار نبوده اند؛ بلکه اغلب آنها نیز به مانند من، بیش از حد به خودشان اطمینان داشته و به راستی از همین نقطه ضعف بزرگ،ضربه خورده اند. هنگامی که در کنکور دانشگاه قبول نشدم. تصمیم گرفتم شغلی پیدا کنم. تنها مادرم به خاطر دغدغه هایی که نسبت به محیط کار آینده من داشت، با اشتغال من ...
جنایت در خانه مجردی
... من پسر عمه ام را کشتم وی در بازجویی ها به قتل پسرعمه اش اعتراف کرد و به کارآگاهان گفت: به خاطر شوخی زشتی که او با من انجام داده بود کینه به دل گرفته بودم تا اینکه روز پنجشنبه از طریق لوله گاز خودم را به داخل بالکن خانه رساندم و از آنجا وارد آپارتمانش شدم، زین الدین در حال مشاهده تلویزیون بود که به طرفش حمله ور شدم و در حالی که روی زمین دراز کشیده بود، خودم را به روی سینه اش رساندم و با ...
وقتی پدرم ارتباط غیر اخلاقی منو پسر همسایه را فهمید...../3 بار خودکشی نافرجام دختر 18 ساله
روزگارم را سیاه خواهد کرد . آن موقع حماقت کردم و با خوردن دارو می خواستم به زندگی خودم پایان بدهم. خانواد ه ام فوری مرا به بیمارستان رساندند و نجات یافتم. اما از آن به بعد زندگی ام با مرگ هیچ تفاوتی نداشت، پدرم به رویم نگاه نمی کرد و مادرم هم سخت گیری هایش را دو برابر کرده بود. این دختر جوان گفت: دچار افسردگی شده بودم و احساس حقارت می کردم. برادرانم نیز با دیده تحقیر آمیزی مرا می دیدند. دومین ...
43000 هزار بار تجاوز به زن نگون بخت + عکس
به گزارش تهران پرس ” کارلا جاسیتنو ” اهل مکزیک در یک گفتگوی تکان دهنده پرده از واقعیتی تلخ برداشت . او می گوید در سن 12 سالگی ازدواج کرده و از سن 16 سالگی تا کنون 43000 بار مورد تعرض و تجاوز قرار گرفته است.این زن جوان در توضیح این امار وحشتناک می گوید :12 ساله بودم که توسط یک قاچاقچی انسان با پول از خانواده ام خریداری شدم . خانواده ای بی مسئولیت که مرا به هدایای ناچیز فروخت . قاچاقچی ...
زمانی که سوار موتور دوست پسرم بودم پدرم ما را دید
که از این ازدواج پشیمان شده بود، با هم کلاسی ام رابطه برقرار کرده بود؛ حتی خبردار شدم خاطرخواه دخترعموی مطلقه اش هم شده است. صبر کردم تا بچه ام را به دنیا بیاورم. بعد از تولد فرزندم برزو و خانواده اش حتی به دیدنم هم نیامدند. حدود ده روز گذشت. بچه را برداشتم و به خانه پدرشوهرم رفتم. برزو به صورت بچه نگاه هم نمی کرد. او می گفت اصلا از کجا معلوم این بچه من است. شنیدن این حرف ها برایم سنگین و تحمل ...
نامزدکشی به خاطر سوء ظن
او را نداشتم، باور کنید من دوستش داشتم.در پایان جلسه محاکمه قضات وارد شور شدند تا حکم را صادر کنند. گفت و گو با متهم: چرا نامزدت را کشتی؟ همه چیز یک حادثه بود... شغلت چه بود؟ کارگر اداره برق بودم. آیا مواد مخدر مصرف می کردی؟ نه. چرا به همسرت شک داشتی؟ نمی دانم، فکر می کردم با کسی رابطه دارد. ...
پشیمانی پسر شیشه ای پس از قتل
حرف می زد. اما مدتی بعد متوجه شدم او و دوستانش مرا بیهوش کرده و مورد تجاوز قرارداده اند. به همین خاطر روز حادثه مهدی را در پارک با چاقو کشتم. به دنبال اعترافات پسر جوان؛ او به بازسازی صحنه قتل پرداخت و روز گذشته با حضور در شعبه ششم دادسرای جنایی تهران آخرین دفاعیات خود را مطرح کرد. اما او این بار اظهارات تازه ای مطرح کرد و گفت: واقعیت ماجرا این بود که دو روز قبل از جنایت پولی برای ...
کتاب جدید از فیلسوف ضد هگل
آدم های مهمی نبوده اند و در قرن نوزدهم دو گروه هگلی داریم: هگلی های دولت گرا یا ارتجاعی و هگلی های جوان. در شاخه هگلی های چپ مهم ترین خط فکری از مارکس نشئت می گیرد. پس جایگاه کیرکگور کجاست؟ از این منظر، او موقعیت طنز آمیزی دارد. او دشمن هگلی های دانمارکی است که ما هیچ کدام از آنها را نمی شناسیم. حتی رساله مفهوم آیرونی که خیلی هگلی است بیشتر رساله ای است که در تنش بین جنبش رمانتیک اولیه (تحلیل آنها ...
دوست دخترم به خانه مان آمد / در اتاق خواب موضوعی را با او مطرح کردم که او به شدت عصبانی شد
در اتاق این پسر شدند و به همین دلیل او را بازداشت کردند. ناصر در دور تازه بازجویی ها باز هم اتهام قتل را انکار کرد و گفت: من و سوسن با هم دوست بودیم و قرار ازدواج داشتیم. روز حادثه سوسن به خانه ما آمد و بعد از کمی صحبت خواست از آنجا برود که پایش سر خورد و به زمین افتاد. سر سوسن به دیوار خورد و او فوت شد. من که به شدت ترسیده بودم جنازه را در کیسه ای نایلونی گذاشتم، آن را از خانه بیرون بردم و در سطل ...
روایت خانم دباغ از قیام 15 خرداد
پس از گذشت ده ماه آزاد کند. مردم گروه گروه به دیدار ایشان می شتافتند، با شنیدن اخبار قم؛ من نیز شایق بودم که به دیدار مرشد و مرادم بروم. از حاج آقا دباغ خواهش کردم که مرا به قم و دیدار امام ببرد. او ابتدا به دلیل مشغله زیاد و نداشتن اجازه از صاحب کارش با این سفر موافق نبود. اما سرانجام در برابر اصرارهای من تسلیم شد. خدا می داند که چقدر برای رفتن به قم از او خواهش کردم و او به دو ساعت حضور در قم ...
رفتار تهیه کننده معمای شاه با من دردناک بود
باره با او گپی زده ایم. علت و انگیزه ای که شما را همواره در حوزه هنر (فیلم، تئاتر و سریال) کودک و نوجوان نگه داشته است، چیست؟ من همیشه در این آثار دنبال رؤیای کودکی ام می گردم؛ چون بچگی نکرده ام و در همان سال ها کودک کار بودم. پدرم روی ماشین کار می کرد و من مجبور بودم در مغازه اش بایستم و با آدم هایی مثل شاگرد جوشکار و مکانیک در ارتباط بودم؛ یک بچه محصل که هیچ جایی برای بازی ...