سایر منابع:
سایر خبرها
رفته به تاریکی می زد پیاده رفتیم، همینطور پیاده رفتیم و می پرسیدیم که می رسیم هم جوابی نمی دادند. فکر می کنم 6 صبح فردا گفتن حالا بشینید. ستون می رفت سمت مرز ایلام که بزنیم برویم داخل عراق. در حد یک گردان بودیم. وقتی حرکت کردیم گفتند خیلی سبک با خودتان وسیله بردارید چون ممکن است اینقدر خسته شوید که همه را بندازید. ارتفاعات شاخ شمیران را تصرف کردیم که پر بود از سنگ. می دانستیم برای یک مدت موقت است ...
گردان= نیروی خوش صدا آجر= پنیر مونده و خشک شده آچار فرانسه= مسءول تدارکات یگان و کسیکه به امور مختلف .مسلط بود آچار همه کاره= چفیه(پارچه ای که ازآن به جای باند زخم،سفره،حوله و... استفاده میشد) موقعیت سلطان بانو=منزل،زندگی با خانواده دکمه تقوا=دکمه بالایی پیراهن اهل دل= طعنه به افراد شکمو صفحه کلاج= کوکو سیب زمینی مصیبت= آنکس که هیچکس از دستش در امان نبود نماز بشمرسه= نمازی که خیلی سریع در شبهای عملیات خوانده میشد ...
.... افراد تاریخ سازی مانند سید جمال الدین اسدآبادی، به خود اجازه نمی دهند که گرفتار عدم قطعیت ها و ابهامات شوند. به جای آن، آن ها همه توجه و تلاش خود را به رغم ابهامات بر آن چه می توانند انجام دهند متمرکز می کنند تا موقعیت خود را بهتر کنند. آن ها به دلیل مشکلات از ادامه راه باز نمی ایستند * تزآخر. نکته آخر این که باید بر آن چه مهم است تمرکز کنیم. باید تلاش کرد میان تصمیمات اصلی و فرعی ...
! بدا به حال آنهایی که چشم دیدن توفیقات دولت را ندارند و فکر می کنند این سرعت عمل در حل تلخ ترین مشکلات اجتماعی به طرفه العینی سناریو بوده است و نزدیک انتخابات همه چیز بوی بهره برداری سیاسی می دهد! وقتی شمایی که در برج عاج زندگی می کنی و دغدغه ات این است که خانه چند هزار متری ات را بزرگ تر کنی ، بشنوی فقیری شب به خاطر فقرش برود در قبر زندگی کند تا از سرما نجات پیدا کند، خب احتمالاً بغض گلویت را فشار می دهد و شرمساری در سیمایت آشکار می شود و دستور می دهی مشکل را حل کنند ! به همین راحتی . ...
دیده می شد. اغلب دژبانی را برمی گزید و به کمین ها نمی رفت. حاجی فرستاده بود دنبالم. رفتم سمت سنگر عملیات. پتو را که کنار زدم، دیدم کیارش هم توی سنگر نشسته. سلام کردم و وارد شدم. حاجی طبق عادت همیشگی اش که موقع ورود همه، تمام قد می ایستاد، جلوی پایم تمام قد بلند شد و گفت: خوش اومدی آقاجواد، بشین داداش. به سمت کیارش رفته و دستم را به سوی وی دراز کردم و گفتم: مخلص بچه های بالا هم ...