سایر منابع:
سایر خبرها
پدر و نامادری با پسر 10 ساله کاری کردند که با پای خود به کلانتری رفت
ازدواج کرد، من دو برادر ناتنی هم دارم. نامادری ام مرا دوست ندارد. همیشه اذیتم می کند و بین من و بچه هایش فرق می گذارد. پدرم اعصاب ندارد که با او حرف بزنم و بگویم من را هم دوست داشته باشد، یک سال به مدرسه رفتم. بعد هم گفتند نان اضافی نداریم به تو بدهیم و باید سرکار بروی . در یک کارگاه سرکار می رفتم. پدرم پول هایم را از من می گرفت و اگر می فهمید یک آدامس برای خودم خریده ام، کتکم می زد. چند ...
مرگ او پایان جسارت بود...
ساله نیز از ایشان رویگردان بودند، آنها را در منزل خویش مخفی کرد که البته برایش عاری از عقوبت نبود. تا جایی که به یاد دارم جلال آنان را دوست داشت، به خاطر جسارت و شجاعتی که در مواجهه با دستگاه حکومت از خود نشان می دادند. حضور در یک حزب یا جریان سیاسی هرگز برای او حجاب حق نشد، از همین روی نقش آفرینی در حزب توده مانع از آن نبود که شباهت نواب و یارانش را با خود نبیند. همین آزادگی در سال های بعد ...
شهیدی که آرزویش، شهادت در سجده بود
انتخاب کرده فقط گوش می کرد، هر چند که به یاد دارم او عاقبت با حرف های شوخی و جدی رضایت پدر را جلب کرد. (راوی خواهر شهید یوسف شریف) در ماموریتی بین راه پیاده شدیم تا نمازمان را در مسجد و به جماعت بخوانیم. رفتیم، اما به نماز مغرب نرسیدیم. ایشان (شهید یوسف شریف) مجبور بود نماز مغرب را به نماز عشای امام جماعت اقتدا کند که همین باعث می شد نتواند نماز مستحبی غفیله را بخواند؛ چون ...
تبدیل ویرانه ها به یک جهان فانتزی
ناگهانی پدرم را از دست دادم و سراسر وجودم را غم و اندوه فرا گرفت. وابستگی زیادی به پدرم داشتم و به شدت تلاش می کردم که با غم از دست دادن پدر کنار بیایم. و این تلاش برای سال ها ادامه داشت. به یاد دارم که از خودم می پرسیدم که چرا در حالی که هر روز بدتر از دیروز می شود، باید ادامه بدهم؟ البته دوستان و اطرافیان هم مشغول درمان من شدند؛ تو به کمک نیاز داری. تو به پزشک نیاز داری. تو ...
روایتی از مراسم عروسی یک فرمانده در مسجد
مولایی تقدیم شما می شود. اولین خواستگارم را خود شهید موحد دانش فرستاد برادر بزرگترم که ایشان هم شغل پدر را انتخاب کرده و کارمند صنایع دفاع بود سال 57 ازدواج کرد. بعد از او لیلا که چند سال از من بزرگتر بود در سال 60 عروسی کرد. به واسطه این دو ازدواج من با این موضوع تا حدودی آشنا بودم. اولین خواستگاری که برایم آمد دوست خود حاج علی بود. شهید موحددانش در شهرک خاورشهر ...
حافظ ناظری: راه پدرم را ادامه نمی دهم
حافظ ناظری با بیان این که راه پدرش را ادامه نمی دهد، گفت: راه پدرم در نهایت به شهرام ناظری ختم می شود و جامعه دو شهرام ناظری را نمی خواهد و هیچ فرعی هم از اصل آن بهتر نمی شود. برای همین من و هر هنرمند دیگری، هر کدام باید راه خود را برویم. حافظ ناظری – نوازنده و آهنگساز – در نشست خبری کنسرت ناگفته در کرمانشاه، اظهار کرد: همیشه از کودکی درپی تغییر بودم و هیچ گاه مقلد بودن را دوست نداشتم ...
مهربانی های گل احمد را فراموش نکرده ایم
آشنایی با شهید گل احمد حسینی صومعه را این طور شروع می کند و می گوید: آن وقت در ده، هر دختری که قرار بود برای زندگی به تهران بیایید، از نظر خیلی ها خوشبخت به نظر می رسید؛ اما من دوست داشتم نزدیک پدر و مادرم باشم. زندگی در شهر به نظرم پیچیده بود. قدیم خیلی هم رسم نبود، دختر و پسر حتی بعد از بله برون زیاد با هم صحبت کنند. به همین دلیل هنوز شناخت کافی درباره همسرم نداشتم. با این حال، طوری حرف می زد ...
نیم جسمش فدای وطن و نیم دیگر فدای حرم شد
همین وقتی بحث سوریه به میان آمد، گفتم طاقت ندارم. چرا بحث می کنی؟ گفت نه، من دوست دارم بروم. شش ماه روی من کار کرد و آن قدر گفت تا من هم راضی شدم و گفتم برو. همسرم می گفت مرگ حق است چه آنجا بروم و چه اینجا بمانم هر زمان عزرائیل بخواهد بیاید سراغ آدم می آید. همیشه می گفت انی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم را باید در عمل نشان داد. تنها زیارت عاشورا خواندن که فایده ندارد. همان شبی هم که می خواست برود ...
نمی خواست مثل آقازاده ها باشیم
.... وقتی به مدرسه رفتم تمام داستان های قرآنی را بلد بودم. خیلی همراه بچه ها بود و همیشه شعارش این بیت مولوی بود: چون که با کودک سر و کارت فتاد/ پس زبان کودکی باید گشاد . بعد ها اگر در مقابل بچه های خودمان عصبانی می شدیم، پدر این بیت شعر را برایمان می خواند. به دختر و پسر یک اندازه احترام می گذاشت. هیچ وقت احساس نکردم که نوع رفتار پدر با دختر ها و پسر ها با هم فرق می کند ...
مدافع حرمی که دخترش 17 روز بعد از شهادتش به دنیا آمد/ همسر شهید: خیلی دوست داشت حلما را ببیند، ولی عشقش ...
دارم بپوشم. دیگر شما مخالفت نکن . گاهی اوقات از ظاهر برخی مذهبی نماها انتقاد می کرد. ریاکاری را دوست نداشت. عشق شهدایی شهید میثم عاشق شهدا بود. هر سال دوکوهه می رفتیم. خودش به عنوان خادم الشهدا می رفت آنجا. سال اول ازدواج مان، روز اول عید و سال تحویل در خانه بودیم، ولی از سال دوم ازدواج برای خادمی شهدا به مناطق عملیاتی جنوب رفت. من خیلی سختم بود چون عید خانه نبود. حدود 20 ...
در راه مانده
پیاده شد و بچه خواهرم را از ما گرفت و آورد داخل ماشین خودشان که هوایش گرم تر بود. مرد جوان باک بنزین ما را پر کرد و زن جوان همچنان داخل ماشین نشسته بود و بچه خواهرم را در آغوش گرفته بود و او را نوازش می کرد. آنها مسافران جنوب بودند و قصد داشتند به بندر عباس بروند. زن جوان دوست داشت با ما هم صحبت شود. می گفت: 15 سال است ازدواج کرده ام و فرزندی ندارم. از همه علاقه مندی هایش به بچه خواهرم مشخص بود که ...
با یک دود و دو دود، کامل دود شدم!
به گزارش ایمنا، اعتیاد شدید او را نحیف کرده بود و رنگ و حالی برایش نگذاشته بود، توان حرف زدن نداشت. حین خرید موادمخدر در یکی از محله ها دستگیر شده بود، این پا و اون پا می کرد، انگار وقت مصرف موادش شده بود. گفت: خانم می توانم بنشینم، توان ایستادن ندارم! به اتاق مشاوره هدایتش کردم. بعد از نشستن یک لیوان آب به دستش دادم و از گذشته و زندگی اش سوال کردم. خنده تلخی کرد و گفت : حال زار مرا می بینی ...
رکورد جدید 22 کیلوگرم شیشه!
دهید؟ من زندگی بدون هیجان را دوست ندارم، حتی پدر و مادرم هم می دانند که من همیشه دوست دارم از طریق هیجان معرفی شوم و نه چیز دیگری. هنر من تزریق هیجان به مردم است. از این کار لذت می برم. جسور بودن را دوست دارم. زمانی که شش ساله بودم به خاطر جسارتم ، شیشه را بلعیدم و امروز هم به خاطر همین جسارت، خوردن شیشه را ادامه می دهم. خطرناک ترین شیشه ای را که تا کنون بلعیده اید به یاد ...
مسافر ایران شد تا رزمنده سوریه شود
مدافع حرم شوم. من آمده ام که برای دفاع از اسلام و عمه سادات بروم بعد تو از من می خواهی که به افغانستان برگردم. بعد از اینکه مرحله اول عازم شد و به مرخصی آمد، سعی کردم با او صحبت کنم تا شاید پشیمان شود اما هنوز مرخصی اش تمام نشده بود که بار سفر بست تا مجدداً برود. گفتم داداش، این راهی که شما می روی 99 درصدش خطر است. یک درصد امید برگشت از منطقه را داری. گفت من هم همین را آرزو دارم. آرزوی شهادت دارم ...
همسر دلخواه پدرم!
تهیه و مصرف موادش بود و هیچ توجهی به من نداشت، شاهین هم پیاله و یار غار پدرم و از دید پدرم بهترین آدم روی زمین بود. به همین خاطر بدون توجه به خواسته های من ، قرار و مدار ازدواج را گذاشت و تا خواستم به خودم بیایم، دیدم سر سفره عقد هستم! جواب بله به عاقد برای من کلامی گنگ و نامفهوم بود که با (بله) بازی عمو زنجیر باف، برایم تفاوت چندانی نداشت، نه از عشق و محبت همسرانه فهم درستی داشتم و نه از راه و ...
عزت اللهی: بعید است به هامبورگ بروم
جایگزین تیموریان نام می بردند؟ من هیچ وقت خودم را با آقای تیموریان و همینطور آقای نکونام مقایسه نمی کنم چون نه از لحاظ تجربه و نه از لحاظ فوتبالی هنوز به سطحی نرسیده ام که خودم را به جای این دو بازیکن بگذارم و فقط سعی می کنم وظایفی که سر مربی تیم ملی بر عهده من گذاشته است را به خوبی انجام دهم و با تمرینات زیاد ضعف های خودم را پوشش دهم. سبک زندگی شما در روسیه چطوری است؟ یک روز خود را ...
دعوای برانکو و کی روش خنده دار است
به اینکه از یک سالگی در سوئد بودید؛ این موضوع جالب است. بله، پدر من در خانه با ما به زبان فارسی صحبت می کند و به همین دلیل مشکلی از این بابت نداریم البته گاهی برای پیدا کردن کلمات درست به مشکل بر می خورم اما سعی می کنم زبانم را بهتر کنم. این نکته را هم بگویم که تا به حال با هیچکس جز پدرم فارسی صحبت نکرده بودم. منتظر باشیم که یک روز پویا اسبقی به ایران بیاید؟ امیدوارم این اتفاق رخ بدهد. خودم خیلی دوست دارم که به ایران بیایم اما یک مقدار شرایط سخت است و در واقع به رویا می ماند. ...
ستاره های هالیوود، وقتی دانش آموز بودند...
. دمی لواتو 7. خواهر من همکلاس دمی لواتو بود. او می گوید که دمی لواتو بی نهایت بی ادب و گستاخ بود و با تمام مردم بد رفتاری می کرد. یک روز او برای فیلم برداری به شهر دیگری رفت و هیچ وقت بازنگشت. بدون اغراق می توان گفت که همه از رفتن او خوشحال شدند. ان هتوی من از طریق یکی از دوستانم با ان هتوی آشنا شدم. او واقعا مهربان و دست داشتنی بود و حتی پس از این که ...
ویژگی ترجمه خرمشاهی؛ اوج فخامت قلم در جزء پایانی
قرآن بسیار انس داشتم و می خواندم، برخی اوقات دور از چشم پدر به سینما می رفتم و مادرم می گفت؛ اگر نان خوب از نانوایی نخری، به پدرت می گویم که سینما رفته بودی. از وقتی خودم را شناختم عاشق قرآن شدم؛ چرا که قرآنی جذابیتی وحیانی دارد و من برای نخستین بار واژه وحیانی را مورد استفاده قرار دادم که اکنون رواج یافته است. این مترجم قرآن گفت: زمانی که 13 - 14 سال بیشتر نداشتم دوست داشتم قرآن را با ...
پدرم در روز تولدم به خانه بازگشت و بهترین هدیه را به من داد/ زینبی(س) شدن میراث اوست که حفظ می کنم
خروج داده نمی شد گروه تفحص بعد از پاک سازی شهر او را پیدا کرده و به میهن بازگرداندند. وی در پایان خاطر نشان کرد: از همین جا به پدرم می گویم، زینبی(س) شدن میراثی گرانبها است که از سوی او به من رسیده و تا ابد با جانم آن را حفظ خواهم کرد و میدانم که بازهم پدر شهیدم سخنانم را خواهد شنید، می خواهم همانطور که او برایم باعث افتخار شد، من نیز برایش باعث افتخار باشم. انتهای پیام/ ...
گفت وگو با خانواده آتش نشانی که تصویرش جهانی شد
به گزارش فرهیختگان، نگین در حالی این حرف ها را می گوید که چندین بار صدایش از گریه شدید قطع می شود و دوباره ادامه می دهد. نگین همان دختر 19 ساله ای است که تصویرش در کنار مادر و برادرش در آغوش پدر آتش نشان، بارها در صفحات مجازی و رسانه ها دست به دست شد تا به رسانه های خارجی هم رسید و ده ها بار منتشر شد. حالا پس از معروف شدن این عکس، سراغ خانواده ام ...
مشاور 12ساله آقای وزیر!
اما او منکرش نمی شود و می گوید: بیشترعاشق بسکتبال هستم. هرچند این روزها اصلاً فرصت رفتن به سالن و تمرین ندارم اما در میان ورزش ها این رشته را بیشتر دوست دارم. مطالعه اش هم خلاصه می شود به کتاب های برنامه نویسی و اسطوره ای که مرتبط با کارش هستند. البته مادرش می گوید این روزها وقت بیشتری پای برنامه های تلویزیونی سپری می کند، آن هم شبکه های علمی اما خودش هم می گوید: تماشای کارتن را هم دوست دارم. با ...
کابوس آوارگی
خود را پیدا کرد و به عنوان سرپرست کارگران انتخاب شد. همان جا بود که با یکی از پیمانکاران شرکت آشنا شد. مهرداد هم از همسرش جدا شده بود؛ خوش سر زبان بود و ریحانه خسته از سال ها دوندگی به امید پیداکردن یک تکیه گاه پیشنهاد ازدواج او را پذیرفت؛ بعد پیشنهاد مهرداد، بلافاصله به خانواده ام خبر دادم. واکنش برادرهایم خوب نبود. مهرداد که سرمایه ای نداشت به خانه ای که من رهن کرده بودم پا گذاشت. چند ...
حجاب مانع پیشرفت در ورزش نیست
سینه اش می درخشد. دختر کونگ فو کار سردرودی از زبان خودش نسرین باشعور متولد سال 1371هستم، کارشناس تربیت بدنی و یک خواهر کوچک تر از خودم دارم به نام نفیسه، پدرم شغل آزاد داشته و مادرم نیز خانه دار است. چرا از میان این همه رشته ورزشی کونگ فو را انتخاب کردید؟ من از سال 1380 یعنی از سن 9 سالگی ورزش را شروع کردم و در رشته های مختلف ورزشی فعالیت داشتم اما از روی علاقه زیادی که به ...
خاطره دکتر افشین استوار از ساختمان پلاسکو
بسیار سرد بود و سلاح موثر من در برابر این سرما کاپشنی بود که تابستان همان سال پدرم از مسافرتی از دوبی برایم سوغات آورده بود. یک کاپشن خوشگل و ضخیم مشکی که حسابی آن را دوست داشتم و در پاسخ به هر کسی که می پرسید از کجا خریده ای با افتخار می گفتم که پدرم از دوبی برایم آورده است. آن روز از کلاس که برگشتم، اتاق بی نهایت سرد بود. با عجله قبل از اینکه لباس هایم را درآورم، از یک پیت نفتی در حیاط نفت کشیدم و ...
جایزه ای را که مصطفی هیچ وقت از پدرش نگرفت
گرفتن جایزه ای از پدرش عنوان کرده است: زمانی که کلاس دوم ابتدایی بودم پدرم به من قول داد چنانچه توانستی از مدرسه ات یک جفت کفش جایزه بگیری من برای تو دوچرخه می خرم که من از آن روز به بعد بسیار کوشش کردم تا بالاخره روز چهارشنبه ششم اسفندماه سال 55 از مدرسه جایزه گرفتم و خوشحال به منزل آمدم ولی بعد از دو روز غیبت پدرم متوجه شدیم که ایشان بر اثر تصادف دنیارا وداع گفته است . موفق نشد امام را ملاقات ...
پدرم باعث شد تا ارتباط من و سروش به یک عشق هیجانی تبدیل شود / سروش نامردی کرد و گولم زد
.... این کار فقط برای از وضعیت اسف بار خانه بود و بس. پدرم به موادمخدر اعتیاد دارد. او دنبال کار خلاف می رود و سر این مسئله همیشه با مادرم درگیر است. دعواهای تکراری آن ها جو خانه را متشنج کرده است . مادرم فقط مثل یک کلفت کار می کند و همیشه دلگیر و افسرده است. دوست داشتم درس بخوانم و ادامه تحصیل بدهم. اما من هم از نظر روحی آشفته بودم و نتوانستم به دانشگاه بروم. حالا هم چنین اشتباهی کرده ام و... اخبار زیر را از دست ندهید: ...
مردم با چشمان گریان در صف های اهدای خون
.... این ها برادر و فرزند همه مردم هستند. من گروه خونی کمیاب دارم. معمولاً هم برای اهدای خون می آیم. این بار با دل و جان آمدم تا خون اهدا کنم. بعضی از کسانی که در صف ایستاده اند، اهداکننده های مستمر هستند. دست کم سالی دو بار برای اهدای خون می آیند. تا خبر را شنیده اند برای کمک آمده اند. مجید صباحی، 28 ساله می گوید: آن آتش نشانی که امروز خبر شهادتش را دادند، خیلی جوان بود. همسن و سال خودم. حتی جوان ...
متاگپ | رازهای بدل ایرانی لیونل مسی
... واقعیتش، خیلی وقت پیش به من می گفتن خیلی شبیه مسی هستی بر می گرده به پنج شش سال پیش. الان مدل موها رو دقیقا شبیه لئو زدی دیگه. نه من مدل موهام همین جوری بود.. پس مسی از شما تقلید کرده.. دیگه حالا آرایشگرش پیج من رو نگاه می کرده ..نمی دونم. ولی نه پنج شش سال پیش بهم می گفتن اما من پیگیر این داستان نبودم. اولین بار پدرم گفت بیا یه لباس ورزشی بگیر ...
90/ صفایی و دادکان بهترین روسای فدراسیون بودند
اختیاریه تهران هستم. 90: شغل پدر و مادر؟ مادرم خانه دار بودند و پدرم شغل آزاد داشتند. 90: چطور به فوتبال وارد شدید و از کجا شروع کردید؟ دایی بنده مربی فوتبال بودن و تیم داری می کردند فوتبال را از همان تیم محله مان شروع کردم و اولین مربی ام دایی ام آقای قاسم خلج بودند. تا 15 سالگی در تیم محله مان بازی می کردم. تا یک روز جمعه که مسابقه داشتیم ...