سایر منابع:
سایر خبرها
فهرست های 19 و 20 لاک پشت پرنده رونمایی شدند
زندگی که قهرمانان قصه ها و شعرهایمان خواهند شد، افتخار می کنیم. یادشان گرامی. افسانه شعبان نژاد نیز پیش از خواندن شعرهایش گفت: به نظرم آتش نشانانی که رفتند، زیباترین شعر هستی را سرودند و خودم را قاصر از این می دانم که برای آنها شعری بنویسم؛ من آتشم ولی مقابل تو از خجالت آب می شوم/ و در میان دست های مهربان تو اسیر هرم آفتاب می شوم. واقعا آنها آفتاب بودند، آفتابی که مقابل بزرگی و عظمت آنها از ...
فال روزانه - فال امروز شما شنبه 9 بهمن 95
اکنون واقع بین بودن و صداقت داشتن خیلی اهمیت دارد، بنابراین در این موقعیت سعی کنید که به خودتان شک و دودلی راه ندهید. آن سیه چرده که شیرینی عالم با اوست***چشم میگون لب خندان دل خرم با اوست گر چه شیرین دهنان پادشهانند ولی***او سلیمان زمان است که خاتم با اوست تعبیر: ایمانت را قوی تر کن تا از رنج ملامت نجات یابی. گرفتاریت برطرف می شود. اگر در عین غمگینی خندیدی شاهکار ...
عناوین روزنامه / فال روزانه - شنبه 9 بهمن 95
واقع بین بودن و صداقت داشتن خیلی اهمیت دارد، بنابراین در این موقعیت سعی کنید که به خودتان شک و دودلی راه ندهید. آن سیه چرده که شیرینی عالم با اوست***چشم میگون لب خندان دل خرم با اوست گر چه شیرین دهنان پادشهانند ولی***او سلیمان زمان است که خاتم با اوست تعبیر: ایمانت را قوی تر کن تا از رنج ملامت نجات یابی. گرفتاریت برطرف می شود. اگر در عین غمگینی خندیدی شاهکار کرده ای ...
ملکه ی خدا
روزی دختره داشت سرش را می شست که پسر پادشاه دید کلیدی به دم موهای دختره بسته است. با خودش گفت این کلید نباید معمولی باشد که او این طور قایمش کرده. باید سری داشته باشد. زود رفت و طوری که دختره بو نبرد، کلید را از دم موهایش باز کرد. وقتی دختره رفت سراغ رفُت و روب، پسر پادشاه همراه افتاد تو غار و کلید را به این قفل زد و به آن قفل زد تا آخر سر به قفلی خورد و باز کرد. وارد اتاقی شد و دید خالی خالی است و ...
ماه عسل، سفر رویایی یا یک ایده احمقانه؟!
، چون این کار با باران سازگار به نظر می رسید، اما باغبان از پشت تلفن به من اطلاع داد که سیلاب لحظاتی پیش راه ورودی را شسته و از بین برده است. سپس همین مرد، بدون اینکه چیزی از او بپرسم، به من گفت که اگر قصد غواصی با لولۀ تنفسی داریم این نوع بارانِ شدید موجب می شود آب های کم عمقِ قابل غواصی با لولۀ تنفسی گل آلود شوند (این ها مکان هایی بودند که مواد شسته شده از جاده به آنجا برده می شود) و کوسه ها در ...
سنگ صبور
می کرد و سوزنی می کشید بیرون و برمی گشت پیش همدمش. یکی دو روز که گذشت، دختر کولی بو برد تو آن اتاق خبرهایی هست که فاطمه نمی خواهد این یکی ازش سر درآورد. فردا که شد، تا فاطمه راه افتاد، دختره هم سایه به سایه اش رفت. فاطمه هم که رفت تو اتاق و درش را چفت کرد رو خودش، دختر کولی از درز در نگاه کرد و دید جوانی خوابیده رو تخت و فاطمه نشسته بالای سرش و بلند بلند دعایی می خواند و یک کارهایی می کند. خوب ...
بلبل سرگشته
سرویس اندیشه جوان ایرانی ؛ بخش شعر و ادبیات: نویسنده: محمد قاسم زاده یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کی نبود. در زمان های قدیم زن و شوهری بودند که دختر و پسری داشتند و این ها خیلی با هم مهربان بودند و هم دیگر را دوست داشتند. پسره یک شیر از دختره بزرگ تر بود. اما خوشی شان خیلی دوام نداشت و وقتی که پا گذاشتند تو هفت و هشت سالگی، زد و مادره عمرش سرآمد و مرد و رفت زیرخاک. پدره ...
پیر خارکن و آجیل مشکل گشا
؟ رهگذر گفت: تو ببرش. کاری به این کارها نداشته باش. فقط یادت باشد که ماه به ماه آجیل مشکل گشا بخر و هیچ وقت هم این نذرش را فراموش نکن. خارکن با خودش گفت بهتر است که تو این گوشه ی بیابان دل پیرمرد را نشکند. چون داشت آفتاب غروب می کرد، رفت و پشته ی خارش را برداشت و برگشت به شهر و پشته ی خار را فروخت و مثل هر روزه با پولش نان و گوشتی خرید و رفت خانه. اما نصفه شب که همه خواب بودند، یکهو دختر ...
سفره ی ابوالفضل
، زنش را تو جنگل پیدا کند، مانده بودند که چی بگویند، اما چون نمی خواستند دل پسر یکی یک دانه شان را بشکنند، گفتند بهتر است کلاه خودش را قاضی کند. شاه زاده امروز و پادشاه آینده باید دختر پادشاه همسایه یا دختر فلان وزیر را بگیرد. ولی پسره زیر باز نرفت و پادشاه هم که دید مرغ پسره یک پا دارد، کوتاه آمد و گفت حالا که این علف به دهن تو شیرین شده، او حرفی ندارد. دختره را فرستادند حمام و لباس شاهانه ای تنش ...
تاج الملوک
خواندند و عاقبت شرط بستند تا حرف شان را ثابت کنند. جن دومی رفت و نزهت الزمان را که تو خواب بود، آورد و گذاشت نزدیک تاج الملوک که خواب خواب بود. جن اولی زود خودش را به شکل کک درآورد و رفت تو تنبان تاج الملوک و بیدارش کرد. پسره تا چشم باز کرد و دختری به آن خوشگلی را کنارش دید، بند دلش لرزید و گرفتار دختره شد. اما هرچی دختره را صدا زد، او بیدار نشد. آخر سر گفت می داند کار پادشاه است، اما او سر عقل آمده و ...
سام و ملک ابراهیم
شلوغ پلوغ است و جیم شدم و گوشه ای قایم شدم. منتظر ماندم و تا عروس و داماد تو اتاق تنها شدند، زودی داماد را با شمشیر کشتم و دختره را برداشتم و از راه هواکش بخاری از خانه زدیم بیرون و رفتیم پیش ملک ابراهیم. بی معطلی هر سه تا سوار اسب شدیم و فرار کردیم رو به ولایت مان. اما ملک ابراهیم کیسه ای خرما با خودش آورده بود و تند و تند می خورد و تخم خرما را می انداخت رو زمین، صبح که شد و حاکم یا همان پدر ...
نارنج و ترنج
...> کنیز گفت: باد بردش. پسر پادشاه نا نداشت قدم بردارد. خودش غلطی کرده و حالا باید هرطور شده، جمع و جورش کند. شل و وارفته جلو رفت و رخت هایی را که آورده بود، داد به دختره و او پوشید و آمد پائین. زود نشست رو تخت روان و غلام ها برش داشتند و راه افتادند به طرف قصر. اما پسره تا خواست پشت سر کنیز سیاه برود، چشمش افتاد به درخت نارنج، زود از ریشه درش آورد و تا رسید به قصر، کاشتش تو باغچه ی جلو اتاقش. پسره ...