سایر منابع:
سایر خبرها
به جرم انتشار کتاب محاکمه شدم
و خیرین شهر کرمان که هنوز هم یتیم خانه او در این شهر محلی برای نگهداری کودکان بی سرپرست است. صنعتی زاده تعریف می کند: پدربزرگ و مادربزرگم فقط یک بچه داشتند که پدرم بود، به این جهت پدرم من را فرستاد کرمان، پیش آن ها که جای او باشم. به این ترتیب، من به کرمان آمدم. پدربزرگ من به کلی کر بود. مادربزرگم به شدت وسواسی و مذهبی. از صبح تا شب قرآن می خواند و با کسی حرف نمی زد. همین خانه ای که حالا دفتر ...
حکایت سید محمود ؛ گرفتن عکس شهادت در آتلیه برادر +عکس
...> خصوصیات رفتاری شهید سید محمود سید محمود خیلی مهربان و دل رحم بودند خیلی اخلاقشان با بچه های فامیل خوب بود به طوری که به عمو مهربان بین بچه ها معروف بودند فوق العاده شخصیت معنویی داشت. خیلی به نماز اول وقت اهمیت میداد. به ولایت فقیه پایبند بود. در طول این 8 سال زیارت عاشورا را مرتب هر روز و هر شب میخواند و دوست و آشنا را به خواندن زیارت عاشورا سفارش میکرد . خیلی به فقرا کمک میکردند . به ...
گلوریا: بابانوئل و حاجی فیروز با هم دوست هستند
. ولی الان اگر به بچه ها تراول هم بدهی، می گویند برو بابا این چیه! در روزهای خوش عید، میانه ات با ضدحالی به نام پیک نوروزی چطور بود؟! خیلی وحشتناک. پیک نوروزی کابوس شب های عید من بود. تو هم از آن دانش آموزانی بودی که تازه یازدهم یا دوازدهم عید سراغ حل تکالیف می رفتی؟ حتی دیرتر. خوش به حال خانم هاردی که احتمالا با چنین کابوسی آشنایی ندارند. ...
بچه ها مرا عمو کچله صدا می زنند!
دیدم دوستان سوار ماشین شدند و به سمت پارک ساعی رفتند. حدود سی چهل نفر هم آنجا بودند. من به تهیه کننده که رفیقم هم بود گفتم حالا که تا اینجا آمدیم، چک ما را هم بدهید. اما به جایش به من گفت که تا اینجا آمده ای، در تستی که برای اجرای برنامه می گرفتند شرکت کن. تا آن موقع من اجرا نکرده بودم و بیشتر بازی بلد بودم. باورتان نمی شود آن لحظه تست دادم و از میان 40 نفر من انتخاب شدم و آبان ماه سال 1369 اولین ...
شهید بذله گوی یگان ویژه فاتحین را بیشتر بشناسید
: موقعی که گلوله به سرش اصابت کرد، کنارش بودم. دیگر هیچی نفهمیدم. همان جا وسط جاده نشستم. خمپاره مثل باران می آمد. بچه ها داد می زدند؛ بلند شو بیا این طرف. ترکش می خوری. ولی من در حال خودم نبودم. یوسف آمد، دست مرا گرفت و با خودش برد. این بار صدای علیجان بود که از بی سیم شنیده می شد. سراغ محمد را می گرفت. می پرسید چرا جواب نمی دهد؟ گفتم: بی سیم نزن. دیگر جواب نمی دهد.گفت: چی شده؟ گفتم: تیر ...
نامه های قائم مقام فراهانی: از زن و موش می ترسم
خاطر شدم و امیدوارم هر جا باشید خدا با شما باشد و محافظت کند. اسحاق که حالا آنجاست، بی مرد نیستید، صادق هم طفلی چندان کار اینجا ندارد. پی بردیم نمی خواهد او را به سرکشی خانه بفرستم اگر راضی شود و خرجی راه بدهم برسد ان شاءالله می فرستم. از قحطی و بی چیزی خراسان خبر ندارید، دستی از دور بر آتش دارید. خواهر قائم مقام و مرحمت های شاهانه یکی از موضوعاتی که در نامه های قائم مقام به آن ...
7 راه برای افزایش برکت عید
نجات داد. الآن او فلان شهر آلمان است. من با تو می آیم تو برو سخنرانی کن و من هم بروم فامیلم را ببینم. چون او را می شناختم گفتم: خوب با پول خودت می آیی، بیا. همین آقایی که غرق شده و نجات پیدا کرده الآن از اساتید مهم دانشگاه است. اما می گفت: بچه بودم این مرا نجات داد. این مهم است. چند شب پیش یک خلبانی گفت: من با شما کار دارم. منزل ما آمد و گفت: من بچه فلان شهر هستم. تو در فلان شهر زمان شاه ...
تازه داماد پرکشیده از ارتفاعات جاسوسان
برای آدم خیلی عزیز است ولی من دوست ندارم به مرگ طبیعی، تصادف و بیماری از دنیا بروم، مرگ یک بچه شیعه باید با شهادت باشد، حیف که کلی زحمت در این دنیا بکشی ولی به مرگ طبیعی از دنیا بروی . او عادت داشت نماز را با غم و اندوه بخواند و سرش را کج بگیرد و حتّی در نماز از خوف الهی گریه می کرد، وقتی که به او می گفتیم: شما باید خوشحال باشی که نماز می خوانی و با خدا راز و نیاز می کنی! چرا اینجوری نماز می خوانی ...
از تغییر روش زندگی اعضاء با مغزشویی تا شگردهای پ. ک.ک برای تداوم حضور افراد در فرقه/ اعضای پژاک در ...
های ناشی از تروریسم، خشونت طلبی و افراطی گری را نمایان می کند. ” سالها پیش یعنی تقریباً در سن 14 سالگی با این گروه آشنا شدم. من زیاد در سیاست و این چیزها نبودم، فقط یه چیزهایی شنیده بودم “ جملات بالا جملات یک دختر کُرد ایرانی است به نام زینب جلالیان است که فریب تیلسغات پ. ک.ک را خورده و در برهه ای از زمان گرفتار این گروهک شده است. داستان زندگی “زینب جلالیان” داستان زندگی ...
آخرین خداحافظی مسلم
چی از خدا در این دنیا میخواستم به آن رسیدم، حالا وقت رفتن است و باید بروم و شهید شوم. مادرم از این حرفش ناراحت شد و گفت: آقا مسلم شما هنوز 24 ساعت هم از مراسم عقدتان نگذشته است. این چه حرفی است که میزنید؟ شما تازه اول زندگی هستید، نباید چنین حرفی بزنید، مسلم در جواب گفت : مادر جان مرگ حق است و بالاخره همه باید یک روزی از این دنیا برویم پس بهتر است تا دلبسته این دنیا نشدیم زودتر شهید شوم. و اگر ...
هوشنگ مرادی کرمانی: در ظاهر آرامم، از داخل ویران!
. حالا که بحث سفر شما به سوئد شد، کمی از سفرهایی که می روید و چیزهایی که می بینید و برایتان جالب است، بگویید. سال ها پیش به روستای کوچکی در استکهلم رفته بودم که از روستای سیرچِ ما هم کوچک تر است، اما کتاب خانه ای بزرگ دارد. آن ها در برابر ایرانی ها احساس مسئولیت می کنند. می گویند این ها مهمان ما هستند، نباید زبان مادری شان را فراموش کنند. فکر کنید این جا هزینه کنند نروژی ها ...
سعید راد: قواعد بازی در سینما به هم ریخته!
از این کارگردان های اول نهایتا دوتا مستند ساختند ده دقیقه ای! و در دوفیلم هم دستیار بوده اند! سینما اینطوری نیست! الان در آمریکا کسانی هستند که چنیدین سال است که دستیارند و هنوز هم دستیارند چون قرار نیست کارگردان باشند! من 72 تا فیلم کار کرده ام. حالا شما از من بپرسید چرا کارگردانی نمی کنی؟ خب چون من بازیگرم. این ها دو دنیای متفاوت است. اما اینجا چون سهل الوصول شده و همه می خواهند بیایند. با سر و ...
دکتر معروف ایرانی که با منشی و یک خانم دیگر به صورت پنهانی بود!
حسابش واریز کرده بود، دید ناچار لب به اعتراف گشود. دختر جوان طراح این اخاذی ها را خواهرش که منشی دکتر است، معرفی کرد. با به دست آمدن این سرنخ، ماموران خیلی زود به مطب پزشک رفتند و در حالی که الهام پشت میز نشسته بود و از ورود ماموران شوکه شده بود، دستگیر شد. الهام که خواهرش را در خودروی پلیس دید، فهمید رازش لو رفته است و گفت: حقوقم کم بود و بارها از دکتر خواسته بودم بیمه ام کند اما نپذیرفته بود. وقتی فهمیدم رازی دارد که نمی خواهد خانواده همسرش بدانند دست به کار شدم و از خواهرم خواستم همکاری کند. ابتدا نپذیرفت و وقتی شنید پول را بین خودمان تقسیم می کنیم وسوسه شد. ...
حکایت شهادت مجتبی ؛ پرواز با رمز یا علی +تصاویر
. ولی مجتبی با خودش قول و قرار دیگر داشت، هرطور شده خودش را بین بچه ها جا داد. نیروها از تاریکی شب استفاده کردند تا خود را به نقطه مورد نظر برسانند؛ فرمانده (سردار شهید محمد جعفرخانی) آخرین توجیهاتش را انجام داد و آماده درگیری شدند. یکی از بچه ها می گوید: متوجه مجتبی شدم که زخمی شده، فوراً خودم را به کنارش رساندم. در میان تیر و ترکش و سر و صدا و تاریکی شب تلاش می کردم که او را پانسمان ...
عشق و محبت را به یکدیگر عیدی بدهیم
داشتند عیدی می دادند. آموزش اخلاق از خانه باید رفتار و اخلاق درست را از خانه به بچه ها یاد داد وقتی پدر و مادر با هم راجع به مسائلی مختلف صحبت می کنند و بچه ها گوش می دهند، باید بدانند که همین صحبتها می تواند روند رفتاری بچه را تغییر دهد. والدین بالید این را بدانند که تک تک رفتارهایشان و تک تم صحبت هایشان روی بچه ها تاثیر دارد. اخلاق خوب و بد اول از خانه شروع می شود، بعد به ...
لحظه تحویل سال تیراندازی می کردیم
نزدیک بودم به گرفتن مدال، به هدفم برسم. کم توانی ام برای رقابت با رقبایم باعث شد که نتوانم مدال بگیرم و ششم شدم. * دلیلش چه بود؟ دلایل زیادی وجود دارد. مهم ترین دلیلش خودم بودم که باید خیلی توانایی ام را بالا می بردم. باید بتوانم یک مبارزه گر خوب و شجاع باشم. در میدان های بزرگی مثل المپیک نیاز است که ورزشکار شجاع و جسور باشد. شاید من آن را در حد خوب نداشتم. * شانس هم ...
پدر شدن در سن بالا، کدام بازیگران سینما؟ (1)
گروه ترجمه نی نی بان: به طور معمول، یک زن فرصت محدودی برای مادر شدن دارد. مهم نیست تا چه حد دیر یا زود بچه دار شوید، به محض شروع یائسگی، احتمال بچه دار شدن تقریبا از بین می رود. اما مردان با چنین محدودیتی مواجه نیستند و هرچقدر هم پیر، از موهبت پدر شدن برخوردار خواهند بود. به گزارش بی بی سی، در حالی که توانایی یک زن برای تولید مثل پس از سن مشخصی به شدت کاهش می یابد – شاید به همین خاطر بود که در ...
تغییرات در سمت های ارشد نظامی: "سال جابه جایی ژنرال ها"
منطقه نفت شهر و سومار و خان لیلی مستقر شدیم، اما چند روزی نگذشته بود که در همان منطقه، یک درگیری در منطقه نفت شهر در ارتفاع سان واپای معروف در نفت شهر رخ داد. من فرمانده گروهان در خان لیلی بودم. ساعت 00:23 مرا به مرکز گردان احضار کردند و فرمانده گردان دستور داد، سریع دسته خمپاره انداز 120 میلی متری سنگین گردان را تحت امر بگیرم و بلافاصله، به سمت نفت شهر حرکت کنیم و همان شب عراق را در آنجا بکوبیم ...
تو آن همه سگ داشتی اما خودت پارس میکردی...
.... حالا می ترسم اما. زیاد. از باد حتی. از باران حتی. از رادیو حتی. از کفش هام. از پیچ و مهره های ماشین ام. از دندان هام. و از همه بیش تر از بچه هام. مثل مرگ از این چیزها می ترسم. زیاد می خندیدم آن روزها. از ته دل. حالا نمی خندم. خوب می شنیدم صدای دیگران را آن روزها. خوب می دیدم دیگران را. حالا نمی شنوم. نمی بینم. بعد همه چیز سرعت گرفت. انگار با شلیک گلوله ای شروع مسابقه ای ...
شمسایی:"گاد فاد"فوتسال نیستم!
شوخی های زیادی می کردم و صمیمی بودم، اما زمانی هم که لازم بود، مطیع مربی بودم. اکنون این چرخه چرخیده و خودم مربی شدم. الان هم با بازیکنم بسیار صمیمی هستم و حتی خانه بازیکن ها می روم، اما در کار شرایط فرق می کند. در خانه چه شخصیتی داری؟ کلا خیلی صبور هستم و صبرم زیاد است، اما خدا نکند صبرم لبریز شود، آن وقت نمی توانم جلوی خودم را بگیرم. رابطه ات با دخترانت همیشه ...
همسر شهید: وقتی که حاج حمید شب به خانه آمد گفت: درست است امسال نمی توانم شما را به مسافرت ببرم ولی تهران ...
به خواستگاری ات بیاید، نمی دانم چه حسی بود داشتم، خوشحالی، حجب و حیا، ولی هرچه بود همراه با نگرانی های مخالفت های پدرم بود. چون پدرم نظرش بر این بود من هنوز بزرگ نشده ام ، چه طور می توانم یک زندگی را جمع کنم و به طور مستقل زندگی کنم. شب خواستگاری پدرم به حاج حمید گفت : پری لباسهایش را مادرش می شوید، کیف مدرسه اش را مادرش جمع می کند، چه طور می خواهد بیاید خانه تو و خانه داری کند؟ حاج حمید گفت : اگر ...
تو فکر یک سقف
.... پژمان جمشیدی: بازی در نقش بهرام بر عهده من است. او راننده تاکسی فرودگاه و از بچه های باحال و با صفای پایین شهر است. بهرام بسیار خانواده دوست است و می خواهد به عنوان مرد خانواده قابل اتکا باشد. بهرام همه زندگی اش را فروخته و مدتی با خانواده همسرش زندگی کرده، به این امید که صاحبخانه شود، اما سرش کلاه گذاشتند و حالا مالباخته و گرفتار است. او و همسرش با چند خانواده مالباخته دیگر همخانه ...
همسر شهید امینی: می گفت 10 عید هم که شده به خواستگاری ات می آیم تا پدر راضی شود/ همسر شهید پورهنگ: سال ...
ایشان هم آب آورند. حسین هم مدام به من اشاره مرموز می کرد، اما متوجه منظورش نمی شدم. همگی بلند شدیم که برویم. خانم خانه به من عیدی دادند. رو کردم به حسین که شما هم به بچه های شان عیدی بدهید. گفت: "حالا برویم." گمان کردم دارد خسیسی می کند. از کیفم پول در آوردم دادم به خانم خانه گفتم: "ما که بچه های شما را زیارت نکردیم. این عیدی را از طرف ما بدهید به بچه ها. به اصرارپول را از من گرفت . واقعیتش دوست ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی+عکس
کنی تا تموم بشه ایمون زائد 3تا گل به استقلال زده. 36. من اول فکر میکردم "مادرخرج" یه فحشه، بعد یه بار رفتیم بیرون من مادرخرج شدم فهمیدم از صدتا فحش هم بدتره. وقتی عکس بچه ای که تازه به دنیا اومده رونشونت میدن میگن ببین چقد خوشگله شبیه فرشته هاس 37. لباسا رو ریختم تو ماشین لباسشویی روشنش کردم. راه افتاد سمت در گفت من شب دیر میام شام منتظرم نمونین. 38 ...
سفره هشت سین سپیده خداوردی با پسرش سانیار
...> - ببینید سانیار زیاد شیطون نیست، زیادی پر انرژی و کنجکاوه یا شاید هم ما مثل قدیمی ها نمی توانیم پا به پای بچه بدویم فکر خمی کنیم بچه های مان شیطون هستند ولی در کل من از شیطنت ها یا بازیگوشی های سانیار خسته نمی شوم، بیشتر از اینکه توانم آنقدر نیست که پا به پایش باشم ناراحت می شوم. اهل ورزش کردن هم هستید؟ - ای وای. دست روی دلم نگذارید که خون است. ورزش کمترین زمانش برای من پیاده ...
روایت نماینده سازمان ملل از احیاء دریاچه ارومیه: آرام آرام به زندگی باز می گردد
به یاد دارم که بر روی سطحی بی آب، نمکی، و مرده ایستاده بودم و این منظره همان بستر دریاچه بود که دلیل بی آبی نمایان شده بود. آب رفته بود اما باد نه. این باد تمام نمک های بستر دریاچه را بلند کرده و به اطراف پخش می کرد. به خاطر باد زیاد دانه های نمک به صورت من برخورد می کرد و وارد ریه های من و زمین های کشاورزی اطراف دریاچه می شد. تصویری که می دیدم صحنه ای بود که در تصوراتم از سیاره مریخ تجسم می کردم ...
یک فنجان چای نوروزی با امیرعلی دانایی
دنبال نقشه راه است برای رسیدن به یک اتفاق ویژه در سال 96، حاصل این گفت و گوی مفصل پیش روی شماست. | امیرعلی تو فوتبالیست بودی چه شد که سر از بازیگری در آوردی؟ – از کودکی عاشق فوتبال بودم و طبیعتاً از مدرسه و گل کوچک و مسابقات مدارس شروع شد، پرویزخان ابوطالب اولین مربی ام بودند مردی بزرگ که بسیاری از فوتبالیست های موفق ملی از شاگردان ایشان بودند. پرویزخان خیلی به فوتبال من ...
یک فنجان چای نوروزی با رضا یزدانی
برخی موفق بودند و برخی زود کنار رفتند. برخی مخاطب خاص داشتند و برخی مخاطب عام، در میان افرادی که مخاطب خاص داشتند هم بودند افرادی که مخاطب خاص تر داشتند. این افراد در انتخاب سبک و سیاق اجرایی به دنبال خلق بودند، به دنبال فاصله گرفتن از تکرار، در واقع لازمه هنر را در خلق و خلاقیت شناختند تا از تکرار و مسیری که همه رفتند (حالا یا رسیدند یا نرسیدن) فاصله بگیرند. رضا یزدانی از آن دست خوانندگانی است که ...
علت دلخوری سیدحسن خمینی از امام چه بود؟/ اتفاقی عجیب در جاده های شمال!
کردند که من پایم به بلندگو گیر کرد و صدا با خش خش پخش شد. آقا تشری به من زده و گفتند: بچه اینقدر به این سیم ها دست نزن.در حال و هوای بچگی خودم، دلخور شدم اما وقتی مراسم تمام شد و سوار ماشین شدیم تا به خانه برگردیم، آقا من را کنار خودشان نشاندند و از من دلجویی کردند. خاطره خواندنی رهبر انقلاب کانال تلگرامی پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری، خاطره رهبر انقلاب از دیدار ...
در بیرون از خانه سالار صدایم می زنند/ در ایران بازیگر را به چشم دلقک می بینند/ بعضی وقت ها کودک می شوم
مهندسی کشاورزی بودم/ در دوران مدرسه اساتیدم را به نحو احسن تقلید می کردم آناج: اگر شما بازیگر نمی شدید دوست داشتید چه کاری را انتخاب کنید؟ از کودکی تا سوم راهنمایی چند تا کار برای خودم انتخاب کرده بودم. در حیاط برای خودم گل و به خصوص لوبیا می کاشتم و فکر می کردم عاشق مهندسی کشاورزی هستم. بعدها به مهندسی کامپیوتر علاقه مند شدم و بعد به مهندسی مکانیک ... به هر حال بچه بودم. در ...