سایر خبرها
گزارش میدانی از پارس آباد، خانه آتنا اصلانی و محل قتل او
دارهای این منطقه آتنا و پدرش را هر روز می دیدند که همراه وانت شان سر چهارراه می آیند و بساط لباس های رنگارنگ دخترانه را برای فروش پهن می کنند. خانه بهنام و پریناز (مادر و پدر آتنا) آن طرف این میدان است. یک آپارتمان سه طبقه با نمای آجری رنگ و در فلزی که شیشه های آینه ای دارد. نوید روبه روی آپارتمان خانه آتنا در مغازه پست کار می کند. او هر روز شاهد رفت و آمدهای آتنا و پدرش بوده و می گوید: آتنا ...
روز کنکور می ترسیدم خواب بمانم!
آزاد قبول شدم. اما نرفتم. می دانید چرا؟ چون یکی از دلایل نرفتنم همین شغل خبرنگاری بود. چون ما هر روز در گزارش هایمان با دانشگاه آزاد چالش داریم. گفتم اگر بروم دیگر نمی توانم از دانشگاه آزاد انتقاد کنم و دستم بسته می شود. احساس کردم اگر دانشجوای این دانشگاه شوم دیگر نمی توانم به عنوان خبرنگار خوب کار کنم. کنارش هم قصه اعزام به سوریه و عراق هم پیش آمد که باعث شد به کل نخواهم بروم. یعنی از ...
مادر آتنا، برادر متهم و اهالی شهر از قتل می گویند
افتاده است، گفت و تشریح کرد که چطور مأموران به قاتل رسیدند و جسد آتنا پیدا شد. او گفت: خانه بهنام، پدر آتنا و محل کارش تقریبا صد متر با هم فاصله داشت، من به بهنام لباس می دادم و او دستفروشی می کرد و لباس می فروخت. آتنا بیشتر اوقات پیش پدرش بود و در مسیر خانه تا جایی که پدرش بساط می کرد، رفت و آمد داشت و روز حادثه بهنام گفت چند ساعتی است که دخترم نیست، گفتم آتنا مرتب می آید و می رود. حتما ...
ترفندهای نافرجام قاتل آتنا برای فرار از مُجازات
پیدا نکند. بازجو در ادامه از قاتل می پرسد: چگونه این دختربچه بی گناه را ربودی و کشتی؟ که اسماعیل پاسخ می دهد: آتنا بعضی از روزها همراه پدرش می آمد مقابل مغازه ام و کنار بساط پدرش مشغول بازی می شد و دیدن طلاهایش وسوسه ام می کرد. گاهی هم به مغازه ام می آمد و آب می خورد. آن روز هم وقتی آتنا وارد مغازه ام شد دهانش را محکم گرفتم تا به خلوتگاه مغازه ام بکشانم اما شروع به تقلا کرد و خواست دستم را ...
لولیتا و آتناهای امروز
آب بخورد و چون کسی آن جا نبود، به طرفش رفتم. خواستم نقشه ام را اجرا کنم اما او شروع کرد به فریاد زدن. برای همین دستم را روی دهانش گذاشتم و وقتی به خودم آمدم که دیگر نفس نمی کشید. ترسیده بودم و جسدش را داخل ساکی گذاشتم و آن را به پارکینگ بردم و در بشکه پلاستیکی مخفی کردم تا سر فرصت در محلی خلوت رها کنم اما چند روز بعد به عنوان مظنون دستگیر شدم و ... بیش از 60سال از انتشار کتاب لولیتا اثر ...
راز مرگ آتنا با اعترافات قاتل فاش شد
...؛ چرا که آتنا آن روز 6 النگو، انگشتر و گوشواره همراه خود داشت و احتمال می رفت که قربانی دزدان طلا شده باشد. درحالی که خبر گم شدن دختربچه در شهر پیچیده و همه را نگران کرده بود، تیمی از کارآگاهان پلیس آگاهی وارد عمل شدند. در محلی که پدر آتنا دستفروشی می کرد، چند مغازه و بانک وجود داشت که مجهز به دوربین های مداربسته بودند. مأموران به بازبینی فیلم های ضبط شده توسط این دوربین ها پرداختند. ...
پدر آتنا اصلانی: هرچه زودتر قاتل دخترم را اعدام کنید
دادنش به همراه خانواده محترم و عزیزش محزون و متأسف هستیم. وی از قوه قضائیه خواست در اسرع وقت و با دقت به پرونده این جنایت رسیدگی کند. زودتر قاتل دخترم را اعدام کنید صدای پدر آتنا، از پشت تلفن گرفته است. پدرش نه اشک می ریزد و نه فریاد می زند. فقط یک کلمه از دهانش بیرون می آید و آن اعدام است. می گوید ما اعدام می خواهیم. شوک حادثه در صدای بهنام اصلانی شنیده می شود. سکوت های ...
پرونده آتنا و جای خالی قانون حمایت از کودکان و نوجوانان
پارچه ای بود و جسد آتنا در آن قرار داشت. بررسی ها نشان داد او در همان زمان ناپدیدشدن، به قتل رسیده است. قاتل پس از مقاومت های اولیه، سرانجام به جنایت خود اعتراف کرد و گفت: دو، سه روزی بود که با دیدن آتنا و طلاهایش وسوسه شده بودم. روز حادثه به مغازه ام آمد که آب بخورد و چون کسی آن جا نبود، به طرفش رفتم. خواستم نقشه ام را اجرا کنم اما او شروع کرد به فریاد زدن. برای همین دستم را روی دهانش ...
سر رضا را صله بردند برای صدام!
. مغازه تراشکاری حاج رمضان، برادر بزرگ شهید رضائیان، جایی که باید برای بهتر آشنا شدن با این شهید سر بریده جنوب، پای صحبت برادر بزرگ بنشینیم. انتهای مغازه روی میز حاج رمضان سه عکس خودنمایی می کند: عکس پدر و دو فرزند شهیدش. حاج رمضان تعدادی عکس قدیمی از برادر و همرزمانش را زیر و رو می کند. پشت یکی از عکس ها اسم افراد داخل عکس نوشته شده؛ همه آدم های توی عکس و نویسنده اسامی امروز جز شهدا هستند ...
صندلی پدر بزرگ
صندلی پدربزرگ وقتی چشممان به آن صحنه افتاد، همگی برای چند لحظه پلک هم نزدیم. با نوری که داشت چشمانم را کور می کرد، از خواب بیدار شدم. از اتاق بیرون رفتم و نگاهی به راهرو انداختم. مثل همیشه سوت و کور... از پله ها پایین رفتم و به صحنه همیشگیِ جلوی راه پله خیره شدم. پدربزرگ با صندلی اش... اما این بار فقط صندلی بود. یعنی نه ...
جسد آتنا سالم بود/ او برای آب خوردن به مغازه قاتل نرفته بود/ اسماعیل برایم ترشی آورد
می کند. وی می گوید: دو فرزند داشتم. آتنا و آسنا اشک مجالش نمی دهد. جای خالی آتنا داغ دلش را تازه و تازه تر می کند. پدر آتنا درباره روزی که آتنا گم شد، توضیح می دهد: آن روز صبح، آتنا همراه من به محل کسب و کارم آمد. در جای همیشگی خود در خیابان پزشکان بساط کرده بودم و مشغول کار شدم. تا اینکه ساعت چهار بعداز ظهر آتنا در کنارم نبود، از آن جایی که خانه استیجاری ما با محل بساط کردن من فاصله بسیار کمی ...
10نکته از شماره 10رئال که مونیخی شد
.... او وقتی هنوز 17 ساله بود اولین بازی اش را برای بانفیلد انجام داد و با تیمی که هیچ گاه سابقه قهرمانی در آرژانتین را نداشت قهرمان لیگ شد. پس از آن در رقابت های کوپا لیبرتادورس هم شرکت کرد و 5 گل هم در این رقابت های معتبر آمریکای جنوبی زد. خامس خاطره جالبی از آن روزها تعریف می کند: پول زیادی در میان نبود و یادم می آید برای صرفه جویی با پدر و مادرم فقط در حد یک دقیقه تلفنی حرف می زدم. ...
واکنش دولتی ها به قتل آتنا اصلانی
برایش کشیده بود. همچنین به گفته دادستان اردبیل انگیزه قاتل 40 ساله برای قتل، آزار و اذیت جنسی اعلام شد. قاتل در اعترافات خود گفته که دو سه روزی بود که با دیدن آتنا و طلاهایش وسوسه شده بودم. روز حادثه به مغازه ام آمد که آب بخورد و چون کسی آنجا نبود، به طرفش رفتم. خواستم نقشه ام را اجرا کنم اما او شروع کرد به فریاد زدن. برای همین دستم را روی دهانش گذاشتم و وقتی به خودم آمدم که دیگر نفس نمی ...
سه روایت از تجاوز به کودکان؛ آموزش اولویت خانواده ها شود
و هنرمندان با بازنشر این تصاویر سعی در یافتن این کودک داشتند اما بالاخره پس از گذشت 22 روز این ماجرا، جسد تکه تکه شده آتنا در بشکه ای پر از خاک در منزل یکی از دوستان پدرش در همان حوالی پیدا شد. براساس این خبر روزی که آتنا برای خوردن آب به مغازه رنگرزی دوست پدرش در همان نزدیکی رفت دیگر باز نگشت، قاتل 42 ساله مدعی شد به خاطر مشکلات مالی کودک را دزدیدم زیرا آتنا چند قطعه النگو و گوشواره ...
بعد از 34 سال دوباره سردار
: جگرم تکه تکه شده است. . دو هفتۀ آخر زندگی چندان حالش خوب نبود و مدام زیر لب ذکر می گفت. لحظات آخر زندگی اش صلوات فرستاد و یک باره یک تکه جگر از دهانش بیرون آمد و آن وقت بود که به راحتی چشمانش را بست و از دنیا رفت. به واقع جگرش تکه تکه شده بود و دل مادرم خون بود، اما گلایه ای نمی کرد. پس به راحتی رضایت ندادند؟ برادرم تنها پسر و ته تغاری خانواده بود و نمی توانم در چند جمله، تمام خوبی هایش ...
همه ماجرای گم شدن آتنا اصلانی و اعتراف های قاتل
فریاد زدن. برای همین دستم را روی دهانش گذاشتم و وقتی به خودم آمدم که دیگر نفس نمی کشید. ترسیده بودم و جسدش را داخل ساکی گذاشتم و آن را به پارکینگ بردم و در بشکه پلاستیکی مخفی کردم تا سر فرصت در محلی خلوت رها کنم اما چند روز بعد به عنوان مظنون دستگیر شدم و رازم فاش شد. به گفته دادستان پارس آباد ، پس از اعترافات مرد جنایتکار، طلاهای دختربچه که متهم آنها را در مغازه اش جاسازی کرده بود، کشف شد ...
وداعی غم انگیز با آتنا
دیدن آتنا و طلاهایش وسوسه شده بودم. روز حادثه به مغازه ام آمد که آب بخورد و چون کسی آنجا نبود، به طرفش رفتم.خواستم نقشه ام را اجرا کنم اما او شروع کرد به فریاد زدن. برای همین دستم را روی دهانش گذاشتم و وقتی به خودم آمدم که دیگر نفس نمی کشید. ترسیده بودم و جسدش را داخل ساکی گذاشتم و آن را به پارکینگ بردم و در بشکه پلاستیکی مخفی کردم تا سر فرصت در محلی خلوت رها کنم اما چند روز بعد به عنوان مظنون ...
بعد از مصاحبه من استقلال روی نوار پیروزی افتاد/ حضور در استقلال؟ به این باشگاه نه نمی گویم
کمک کنم که از همین جا اعلام می کنم که هر کمکی از دستم ساخته باشد برای موفقیت نساجی قائمشهر دریغ نمی کنم زیرا واقعا حیف است تیمی با این همه هوادار در لیگ برتر حضور نداشته باشد. تا به حال سابقه مدیریت یا مشاوره ای در لیگ آزادگان دارید؟ بله، من پیش از این هم یکبار به عنوان مشاور در خدمت تراکتورسازی، زمانی که این تیم در لیگ یک حضور داشت، بوده ام که با دعوت آقای شفق، مدیرعامل وقت ...
گاهی بهشت می لغزد و زیر پای مردی غریبه قرار می گیرد
برف همه جا را سفید کرده بود. تن گر گرفته ام را به برف سپردم. آرام روی برف های پشت بامِ طبقهِ سومِ خانه پدری دراز کشیدم. درست رو به قبله و پشت تک اتاق 12 متری که اتاق خودم بود. زیر آن برف فقط چند ثانیه توانستم چشمان را باز نگهدارم. پلک ها فرو افتاد و دانه های برف برای دقایقی کوتاه جا خوش کرد. بعد هم با قطره های اشکم در هم آمیخت و آرام آرام از انتهای پلک های بسته به گوشم راه پیدا کرد ...