سایر منابع:
سایر خبرها
کلیشه برعکس!
راه پله ها و به جماعت داخل فکر کردم. بعد هم بلند شدم کفشم را از بین کفش های کنار در پیدا کنم که نظرم به یکی شان جلب شد. آن را برداشتم و به زحمت پا کردم. بعد هم زنگ در را زدم. چند دقیقه بعد میزبان جلوی در بود. تا مرا دید خواست در را به رویم ببندد اما قدم چند سانتی بلندتر شده بود و به زحمت حفظ تعادل می کردم. برای همین با تعجب نگاهم کرد و کم کم همان طور خیره پایین آمد ببیند که چرا بلند شده ام. وقتی نگاهش به کفش های پاشنه بلند یکی از خانم های میهمانی رسید که پا کرده بودم، گفتم: کلیشه برعکس! ...
حرف های هومن سیدی؛ از قهر شهاب حسینی تا انتقاد از 20:30
: سوپراستار بودن ویژگی های منحصر به فردی دارد لزوما با توجه به بعد بازیگری نمی شود که به یک کسی بگوییم سوپراستار و منتقدان باید دراین باره بیشتر تحلیل کنند نه من، همان طور که در جشن حافظ هم دیدیم که به او تندیس دادند. به بدترین جایی که یک بازیگر می توانست برسد رسیدم کارگردان خشم و هیاهو در پاسخ به این سوال که در کارنامه بازیگری اش اشتباهاتی وجود دارد حرف آرش ظلی پور را تایید و از ...
تأخیر در قصاص چشم به خاطر ابتلا به بیماری
که دو نفر از دوستانم به نام داوود و محمد دنبالم آمدند و خواستند به سر کوچه بروم. لباسم را پوشیدم و رفتم، اما وقتی متوجه شدم آنها به خاطر دختر جوانی درگیر شده اند، برگشتم و گفتم این موضوع ربطی به من ندارد. از این حرفم داوود ناراحت شد و کینه کرد. شاکی در ادامه گفت: فردای آن شب، آنها سوار موتور بودند و من داشتم با خودرو از خیابان رد می شدم که ناگهان سدراهم شدند و خواستند پیاده شوم. اعتنایی نکردم و ...
ترور شخصیت جایگزین ترور فیزیکی شده است
برگرفته از نگاه و رفتار اعتقادی و ریشه ای باشد ارزش دارتر می شود. یک بار رفتم استخر دیدم یک شخصیتی در حال شنا است. کنجکاو شدم محافظ او کجاست، که دیدم محافظ در رختکن نشسته است، به او گفتم اگر شخصیت مورد حمله سوء قصد قرار بگیرد چه می کنید؟! گفت نه اینجا امن است به او گفتم دقیقا اشتباه همین جاست نقطه ای که فکر می کنی امن است دقیقاً پر خطرترین منطقه است که دشمن از همان جا نفوذ می کند. نوع رفتار محافظ باز می ...
عامل به علم
به تندی گفت: من فلانی را گذاشته ام در بوشهر برود کار برای خدا کند رفته حرف های سیاسی زده است گرفتنش سرهنگ فلانی آمده است که فلانی مأمور تو در بوشهر بود است گرفتنش گفتم طبق مقررات با او برخورد کنید.) این را که گفتم آقای مدنی فرمود این هم مورد سوم. یک نکته مهم از شهید مدنی حیاست. و این که هر حرفی می زد به همان هم عمل می کرد. وقتی شهید مدنی شهید شد واقعاً متاثر شدم چون عاشقش بودم. ولی باید بگویم قضیه شهید مدنی در زمانی اتفاق افتاد که ترورها زیاد شده بود و پوستمان کلفت شده بود. ولی با این وجود خیلی ناراحت و متاثر شدم. ...
ماجرای جنایت منافقین علیه سیّد 17 ساله/ می گفت ما اینجا بایستیم و بعثی هاخواهران ما را اسیر کنند؟
رفتم ، برگشتم و دیدم آن نفر دست چپش را آورد بیرون و دست من را گرفت و گفت مادر من اسماعیل هستم . گفتم چرا اینجایی؟ گفت مادر نترس تمامی اعضای بدنم سالم است و فقط قلبم گلوله خورده . بعد من دادی کشیدم و بیدار شدم و پدرش گفت چه شده؟ و من خوابم را برایش تعریف کردم و گفتم اسماعیل شهید شده. پدرش گفت خیر است. چند روز بعد از این خواب برادر زاده شوهرم آمد دنبالم زنجان که به تهران برویم. من گفتم می ...
آن شب فهمیدم کاره ای نیستم/ اگر غدیر درک می شد عاشورا رخ نمی داد
این را می گوییم. با همسرم به همان شیرینی فروشی رفتیم که هر سال از آنجا برای جشن خرید می کردیم. اینجا بود که من متوجه شدم کسی نیستم و همه چیز از جای دیگر انجام می شود. وقتی به شیرینی فروشی مراجعه کردم مغازه دار به من گفت کجایی؟ شیرینی و آجیلت را کنار گذاشتم چرا نیامده ای ببری؟ من به روی خودم نیاوردم و گفتم الان پول همراهم نیست، میتوانم شیرینی و آجیل را بگیرم و بروم و پول را بعد از تعطیلی ...
زن شیک پوش دختران زیبا را شناسایی می کرد تا مدلینگ شوند/عکس های دختران آنها را به قهقرا کشاند
....عضو مدلینگ همچنین گفت: من با شرط این که عکس ها را فقط خانم ها نگاه می کنند و کاری غیر از عرف و اخلاق در آنجا صورت نگیرد، قبول کردم و به محل مدلینگ رفتم. همان روز اول تا وارد ساختمان شدم چند مرد و زن را دیدم که خیلی صمیمی کنار هم کار می کردند. ابتدا فکر کردم اعضای یک خانواده اند، اما بعد که پرسیدم گفتند خانواده نیستیم، اما همه مثل خواهر و برادر هستیم. بعد هم یک لباس کمی باز به من دادند تا پرو کنم. به ...
شیرین با دوست علی سرو سری داشت /دختر وقتی جلوی در رفت صحنه وحشتناکی دید!
روز نو : تمام دنیا برای من در اتاق سه در چهار روی خرپشته خلاصه شده بود.همان اتاقی که در آن درس می خواندم و موزیک گوش می دادم. رنگ سبز و سفید دیوارهایش را هنوز هم بخوبی به یاد دارم. حتی تابستانی که با علی آن اتاق را رنگ کردیم هم به یاد دارم. 9 سالم بود که به خانه مادر جون نقل مکان کرده و اتاق سه در چهار رویایی را برای خودم آماده کردم.اتاقی که تک تک آجر هایش بوی زندگی می داد برایم ...
خیر مدرسه سازی که خود بیسواد است
دارم و همواره آرزویم این است که هیچ کودکی در این سرزمین بی سرپرست نباشد. برادر بزرگ من حاج محمد مدرسه ای را در حسن آباد اردبیل ساخته بود که یک روز به من گفت این موضوع را به هیچ کس نگفتم و اولین بار موضوع را با من در میان گذاشت برای اولین بار اخوی بزرگم مرا پیش حاج جواد قرآن نویس برد و تاکید کرد که اگر می توانی تو هم مدرسه بساز البته به غیر از این حضور در مجمع خیرین مدرسه ساز مرا به پیش ...
زنده بادزندگی
، بخش مهمی از زندگی ام به حساب می آید. از قدیم خیلی دوست داشتم با مردم معاشرت کنم؛ در زمان دانشجویی، برای خوردن چای از سمت دانشگاه به سمت چهارراه ولیعصر می رفتم و در پارک شهر، ساعتی می نشستم و چای می خوردم و در همین رفت و آمدها با آدم های جالبی آشنا می شدم. مثلا یک روز آقایی کنار من نشست و سوالی درباره مجسمه داخل پارک پرسید و در ادامه، شروع به تحلیل حال و هوای آن مجسمه کرد. بعد همان لحظه یک سگ بزرگ ...
حیف می شد اگر به مرگ طبیعی از دنیا می رفت
تصادف ما شود. همیشه می گفتم خدا رضا را خیلی دوست دارد و نمی گذارد به مرگ طبیعی برود. آخر شهید می شود. من به همسرم خیلی وابسته بودم. مراسم استقبال و بدرقه اش برای مأموریت رفتن را هر ساعت از شبانه روز بود برایش می گرفتم. طاقت دوری اش را نداشتم. رضا اعتقاد داشت اگر قرار است 20 سال دیگر با بیماری و در بستر از دنیا بروم چه بهتر که با شهادت بروم. مزار شهید رضا خرمی نرسیده به چهار راه مولوی امامزاده ...
عثمان محمدپرست: شکایتی ندارم
. همان هم شد که ساز زدم، که زندگی ام تغییر کرد. که حالا این شدم. بعد تعریف می کند. از گذشته که حرف می زند؛ انگار درد راحتش می گذارد: یک خیاطی بود آن وقت ها دوتار می زد گاهی. خب مردم هم تفریحی نداشتند. هیچ چیز نبود در اینجا. نه تفریحی، نه چیزی. مردم دورش جمع می شدند. من هم خیلی دوست داشتم، بنشینم کنارش و ساز زدنش را ببینم. همین طور یک گوشه می نشستم و ساز زدنش را نگاه می کردم. یک روز گفتم آقا سازت را ...
مارسلو : هر کاری برای تیته می کنم
تیم ملی بازی کرده ام. همراه با تیم پروازهای 20 ساعته انجام می دادم، آن هم در حالی که در صندلی متوسطی نشسته بودم و حالا که در صندلی خوبی نشسته ام، آیا فکر کرده اید که به تیم نمی آیم؟ هر زمان که مرا بخواهید، در دسترس شما خواهم بود. آن تماس برای من همه چیز بود. در واقع اولین باری بود که در طی یازده سال حضور در تیم ملی برزیل، یک سرمربی تیم ملی با من تماس می گرفت. خودم را برای تیته می کشم و هر کاری که بتوانم انجام می دهم تا یک مدال طلا به ویترین افتخارات پدربزرگم اضافه بکنم. ...
خاطره جالب ستاره رئال از کهکشانی شدنش
به گزارش " 11نیوز " ؛ قدمت حضور مارسلو مدافع چپ برزیلی در رئال مادرید به 10 سال رسیده و او حالا یکی از کاپیتان های تیم است. ستاره برزیلی درباره چگونگی حضورش در رئال مادرید می گوید: یک نفر از باشگاه رئال با من تماس گرفت و گفت دوست داری که راهی تیم ما شوی و جواب من بله بود. همه چیز زود آماده شد و من راهی اسپانیا شدم. باور کنید که تنها فکر می کردم که قرار است با هم صحبت کنیم و مذاکره ای ...
ویژگی های اخلاقی امام هادی(ع)
فرزند عطا فرمود و عمرم نیز اکنون از هفتاد سال فزون شده است. من نیز امامت کسی را که از دلم آگاه بود، پذیرفتم و شیعه شدم.(10) خیران اسباطی نیز در زمینه آگاهی امام از اسرار می گوید: نزد ابوالحسن الهادی(ع)، در مدینه رفتم و خدمت ایشان نشستم. امام پرسید: از واثق (خلیفه عباسی) چه خبر داری؟ گفتم: قربانت شوم! او سلامت بود و ملاقات من با او از همه بیشتر و نزدیک تر است. اما الآن حدود ده روز است که او ...
چرا کارآفرینان باید همه چیز و همه کس را مورد سوال قرار دهند
...> ییتس در مصاحبه ای، در مورد این پرسش که چرا تجربه ی بدترین سناریویی که در ذهن دارید می تواند به شما قدرت بیشتری ببخشد و از طرف دیگر، اهمیت دفاع از ایده ها چیست، باورهای خود را به این شرح توضیح داد: از وقتی شرکتتان را تأسیس کردید، به عنوان یک راهبر چقدر تغییر کردید؟ وقتی در شروع کار هستید و شرکتتان را تأسیس می کنید، معمولاً فقط خودتان و شریکتان و یک تیم کوچک هستید. به تدریج ...
یادی از پرویز یاحقی، از نوابغ موسیقی
...: برای فراگیری آواز به منزل استاد حسین یاحقی (دایی پرویز) می رفتم. یک روز او میهمان داشت و فرصت تعلیم مرا نداشت. همان طور که مشغول پذیرایی از میهمان ها بود چند بار مرا که در انتظار نشسته بودم دید و بالاخره پرسید امروز می بایست به شما درس بدهم؟ ' من در پاسخ گفتم بله استاد، قرار بود امروز ابوعطا کار کنیم ولی اگر وقت ندارید من می توانم وقت دیگری خدمت برسم. استاد گفت نه، یک لحظه صبر کن ...
شبنم قلی خانی و همسرش در مراسم اکران + عکس
تجربه کرده اند و به راحتی این دو موضوع را در کنار هم مدیریتی کرده اند. اگر بچه دار شوید، چه نامی برایش انتخاب می کنید؟ – شبنم: راستش دوست دارم بچه های دو قلو داشته باشم، یک دختر و یک پسر! در مورد اسمشان هم تا به حال فکر نکرده ام اما قطعا اسمی انتخاب خواهیم کرد که در همه جای دنیا بتوانند به راحتی او را صدا کنند. مثلا اسم من طوری است که دوستانمان در استرالیا نمی توانند به ...