سایر منابع:
سایر خبرها
ارتیباط با اجینَه در خانَه ی دعانَویس
با لیباس های پر از خاک و کولنگ بی دوش بی درِ خانه دعانَویس روان شدم تا برایم دعا نوشته کوند. داخل خانَه شدم و در اتاق تنگ و تاریکش نشسته کردم. ابتدا گفت: نام مادرت چیست؟ با عصبیت از جایم بلند شدم و گفته کردم: نام مادرم را مَی خواهی چَکار؟ مگر خودت خواهر مادر نداری؟ گفت: خاک بر سرت کونند. مَی خواهم حروف ابجد بَگیرم و برایت سر کتاب را باز کونم. لایَ ...
جانبازی که دوبار طعم جانبازی را چشید!
شدنش می گذرد. فاش نیوز: آقای گل محمدی لطفاً از اولین اعزامتان به جبهه برایمان بگویید. - من برای اولین بار با شناسنامه فرد دیگری به جبهه رفتم، درحالی که 16سال هم نداشتم. پس از گذراندن آموزشی و دو یا سه ماهی که در جبهه بودم، پدرم آمد و مرا به عقب برگرداند و با عصبانیت گفت: "بیا لااقل با نام خودت برو تا زمانی که جنازه ات را پیدا کنند مشکلی پیش نیاید"! من هم چون مشکل شناسنامه ...
حلب تا موصل زیر چتر امن تکاور ایرانی
می کرد. اما این دفعه نماند که خداحافظی گرم بکند. مثل اینکه اگر بایستد و خداحافظی گرم کند دلش اینجا گیر می کند. کوله پشتی اش را انداخت روی دوشش و برنگشت که این طرف را نگاه کند، خیلی دلم تنگ شد. من هم ایستادم و نگاهش کردم اینقدر نگاهش کردم تا در آن جمعیت خجالت کشیدم. سوار ماشین شد و رفت. مثل این بود که این بیست و سه سال ندیده بودمش و می خواستم این لحظه را از دست ندهم تا جلوی چشمم هست سیر نگاهش کنم ...
حلب تا موصل زیر چتر تکاور ایرانی
که رفتیم برای مهران سوار شود؛ همیشه یک خداحافظی گرمی می کرد. اما این دفعه نماند که خداحافظی گرم بکند. مثل اینکه اگر بایستد و خداحافظی گرم کند دلش اینجا گیر می کند. کوله پشتی اش را انداخت روی دوشش و برنگشت که این طرف را نگاه کند، خیلی دلم تنگ شد. من هم ایستادم و نگاهش کردم اینقدر نگاهش کردم تا در آن جمعیت خجالت کشیدم. سوار ماشین شد و رفت. مثل این بود که این بیست و سه سال ندیده بودمش و می خواستم ...
لبخند انار دامغان کنارسروناز شیراز
... از کوچه های چشمان قهوه ای ات فال گرفتم چشمان تو تلخ تر است یا فال من؟ چشم هایت را باز می کنی. به من نگاه می کنی. سر تکان می دهم که نمی دانم. چشم هایت قهوه ای است و فالت تلخ. می خواهم تعبیر فال تلخت را بگویم. اما به قول مهدیه شامانی: تمام حرف های دلم را برای خودم تعریف می کنم برای خودم برای دو فنجان خالی روی میز ...
اس ام اس آرزو کردن برای دوستان (6)
...> و تو را از دل آن کس که دلت در دل اوست, حضرت دوست جدایت نکند... ! ! ! ! خداوندا دستهایم خالی است و دلم غرق در ارزو ها ، یا به قدرت بیکرانت دستانم را توانا گردان یا دلم را از ارزو های دست نیافتنی خالی کن... ! ! ! ! اگر خداوند یک روز ارزوی انسان را براورده میکرد من بی گمان دوباره دیدن تو را ارزو میکردم و تو نیز هرگز ندیدن مرا انگاه نمیدانم براستی خداوند کدامیک را می پذیرفت! ! ! ! ...
گفت و گو با زهرا عبدی نویسنده و شاعر درباره زندگی و زمانه اش
سختی بگیریم! چون تمام چارچوب ها مقرر شده است و از همان گریه ی اول تولد تا شیون پایان، ما را در کلیشه جای داده اند و اگر کسی بیرون از این قاب باشد، به یقین گمراه است و اولین کار ما فراخواندن او به قاب مقرر است و وای به روزی که او به چارچوب برنگردد و بر همگان واجب است که به هر شکلی و با هر ابزاری! که می تواند، باید به فرد بیرون از قاب افتاده، بفهماند که آن بیرون بودن، چقدر هزینه دارد. در جایی خواندم که ...
یک شب و 9 شهید !
خانه هایشان خراب می شد و در رختخواب کودکان شیرخواره و وسط زمین بازی کودکان خردسالشان فرود می آمد، سرنوشت را برایشان زیر و رو می کرد. دزفول و اهواز و خرم اباد هم نداشت. جنگنده ها تا وسط تهران آمده بودند. چه زندگی های بسیاری که با بمب های صدام در هشت سال جنگ تحمیلی ویران شد و چه ارزوهای بزرگی و کوچکی که بر باد رفت و خون هزاران انسان بی گناه بود که سرانجام صدام و جنایت هایش را رسوا و انقلاب اسلامی را ...