سایر منابع:
سایر خبرها
نگذارید شهدای مدافع حرم فراموش شوند
زهرا برای دیدارشان رفتم. 36 سال است که ازدواج کرده ام. خداوند سه دختر و سه پسر به من عطا کرد که دو پسرم در خردسالی به رحمت خدا رفتند. تنها پسرم مصطفی حصاری متولد 1374 بود که در سن 18سالگی شهید مدافع حرم شد. پس چه شد که تنها پسرتان را راهی سوریه کردید؟ مصطفی کارگری می کرد. هیئتی بود و تا کلاس هشتم هم بیشتر درس نخواند. پسرم دو بار برای اعزام اسم نوشت که حقیقتاً چون سنش کم بود، من و ...
ایثار رزمنده ها و دراز کشیدن بر روی سیم خاردار
جواد عبدالهی، یکی از رزمندگان دوران دفاع مقدس، در گفت وگو با خبرگزاری بین المللی قرآن(ایکنا) از خراسان رضوی، با اشاره به اینکه اولین اعزام من به جبهه سال 1363 بود که همزمان با عملیات میمک یا همان عملیات عاشورا بود، اظهار کرد: اما من در آن عملیات حضور نداشتم، آن زمان 16 ساله بودم. دومین اعزام من سال 1364 بود که در عملیات والفجر8 حضور پیدا کردم. این جانباز دفاع مقدس با بیان اینکه در عملیات ...
6 شهید کهگیلویه و بویراحمدی که امروز به درجه رفیع شهادت نایل آمدند
...> شهید در روستای گرد و متولد شد به درس خواندن تا دوم ابتدایی ادامه داد به علت فقر مالی نتوانست به تحصیلاتش ادامه دهد و به کار کشاورزی مشغول شد و بعد از شروع جنگ به جبهه اعزام شد و در عملیات زیادی شرکت کرد و عاقبت شهید شد. از زمانی که خداحافظی کردند و رفتند گفتند که در راه خدا می خواهیم برویم ، در راه امام حسن و امام حسین شهید شویم، سه بار به جبهه رفت هر چه می گفتیم نرو می گفت راه ما ...
از خادمی موکب های اربعین به مقام دفاع از حرم رسید
منزل مادر همسرم دعوت بودیم از شهید خبر آوردند که در پادگان در حال گذران مراحل آموزشی برای اعزام دوم است که من بسیار ناراحت شدم که مرا با خود نبرده است به پادگان رفتم و با شهید و فرمانده صحبت کردم اما فرمانده نپذیرفت و من از این قافله جاماندم تا اینکه در اعزام دوم برادرم به شهادت رسید. چه تاریخی و چگونه به شهادت رسید؟ روز 23 بهمن سال 94 به شهادت رسید و براساس آن چیزی که من از دوستان شنیدم ...
من مرگ را در مقابل زندگی کردن خفت بار با ستمگران جز میعادت نمی بینم
گفته بودی 100 تومان جلو به من رسید که در حال آموزش بودم و 100 تومان دیگر بعد که در یگان دریایی کنار رود کارون بودم به من رسید و پولی از بچه های دوستم گرفته بودم و چند قطعه عکس گرفتم و 12 تا است و این یک عکس از همان آنها است و در مورد مدرسه که نامه از طرف مدرسه به من رسیده بود به فرمانده مان گفتم چون می خواهی بروی به جزیره حالا نمی توانی بعد هر وقت که به جبهه رفتی می توانی امتحان بدهی و بعد می آیم به ...
می گفت با این وضع سوریه نمی توانم به زندگی خودم فکر کنم
پیکرم را در امامزاده بی بی هاجر در حسن آباد قم خاکسپاری کنید که اجرا نشد. چه مدت در جبهه مقاومت بودند؟ حدود دو ماهی از اعزام دومش در جبهه سوریه می گذشت که یک روز حسین در خرداد 1396 تماس گرفت و گفت منطقه ای که هستیم را شیمیایی زده اند. اگر اتفاقی افتاد و من شهید شدم پیگیر جنازه ام باش. بر اثر عوارض شیمیایی به شهادت رسید؟ راستش من نتوانستم از نحوه شهادتش اطلاعاتی بگیرم. ولی وقتی ...
دانش آموزی که به آرزوی مفقودالاثر شدن خود رسید / 35 روز مجاهدت و شهادت در شلمچه
گفته هم رزمانش روز بعد در یک عملیات شهید شده و جنازه اش را نمی توانند برگردانند. 35 روز از رفتنش به جبهه نگذشته بود که شهید شده بود ولی محمد و دیگران که از این موضوع مطلع بودند تا پایان جنگ این موضوع را مطرح نکردند. وی خاطرنشان کرد: جنگ که تمام شد جسته وگریخته از شهادت محمود باخبر شدم، اما چون جنازه اش را ندیده بودم نمی توانستم باور کنم که هرگز برنمی گردد؛ بنابراین همیشه به اخبار رادیو ...
راه زهیر را درپیش گرفت که با حسین همنشین شد
سفارش می کرد و خودش هم به این امر اهتمام ویژه ای داشت . با این حال نمازش را به گونه ای دلنشین ادا می کرد که دوست و همکار عبدالمهدی کاظمی هم نماز خواندنش را دوست داشت من عاشق قنوت گرفتن عبد المهدی در نمازهایش بودم؛ طوری دست هایش را بالا می گرفت که یاد قنوت گرفتن شهدا می افتادیم؛ دیدن قنوت عبد المهدی حس معنویت عجیبی را منتقل می کرد . تا اینکه تصمیم می گیرد برای دفاع از حریم اهل ...
شهیدی که در روز تولدش به آرزویش رسید + وصیت نامه شهید
باشیم . یا تو دوست داری که حضرت زهرا(س) از تو شکایت کند و بگوید که چرا فرزندت را نفرستادی که فرزند مرا یاری کند . یقین دارم که این طور نیست، مادرم دنیا اصلا ارزش آن را ندارد که ما در آن خوش باشیم و خوش زندگی کنیم. مادرم من یک امانتی بودم که خداوند به شما عطا کرده است. حال زمان آن رسیده است که این فرزندت را در راه خدا فدا کنید اگر خداوند ان شاءالله قبول کند. مادرم ...
چرا کوروش منشورش را صاف ننوشت؟!
! جمع کنید این بازی مضحک رو. من خودم سه تا کتاب تاریخی توی کیفم دارم! شاه گفت: بردیا ! این ها که هنوز اینجا هستند و سرشان روی تنشان است! دیدی از پس یک کار کوچک هم برنمی آیی آن وقت توقع ها داری! بردیا گفت: شاه بابا جان! چشم الان ترتیبش را می دهم. منتظر یک تشویقی، تحسینی چیزی بودم که دریغ شد. رفقای ما را از زمین بلند کرد که با خودش ببرد. بیژن داد زد: ای بابا ! مسئول ...
راه های شکرگزاری و آثار آن
نورانیتی به قلب ها و دل ها و منزل ها می دهد، خلاصه ارتباط ما را با پیغمبر برقرار می کند. اگر یادتان باشد شخصی که مبتلا به گناه چشم بود، خیلی آلوده بود و می گفت: طوری بودم که دیگر نمی توانستم گناه نکنم. ولی نیت کردم و چند هزار صلوات نذر کردم، با خدا عهد بستم. خدایا این چیزها را که از دل و جان بیرون نمی رود، بیرون کن. بعد از گفتن این صلوات ها چیزهایی که به من وابسته بود از بین بردم و همه ...