سایر منابع:
سایر خبرها
وقتی مسعود ده نمکی دنبال خرِ بابابزرگ رفت!
سنگر برگشتم. باز تلاش کردم سید محمود را از خواب بیدار کنم، اما انگار نه انگار. تعجب کردم که چرا بقیه با این همه سر و صدا تا حالا از خواب بیدار نشده اند. دوباره گوشی بی سیم را برداشتم و گفتم: برادر! من کلی توی جاده خاکی منتظر شما موندم. مگه شما دنبال خر بابابزرگ نبودی؟ چرا سر قرار نیومدی؟ طرف پشت بی سیم زد زیر خنده. به دنبال او خنده همه بچه ها از زیر پتوهایشان بلند شد. تازه ...
فلکه اول
، دنبال شان کردم و توی یک کوچه بن بست گیرشان آوردم. اما دیر فهمیدم اینها کیف قاپ حرفه ای هستند و تا آمدم فرار کنم، خودم را هم لخت کردند... همان گوشه نشستم و زنگ زدم برایم لباس بیاورند. بار آخر دیگر نقشه ای اساسی کشیدم. زدم به سیم آخر و تصمیم گرفتم از طریق یک خانم، ازش نقطه ضعف بگیرم، اما مرتیکه با خانم ازدواج کرد. وقتی هم به زنم و مادرزنم گفتم، اول داد چندنفر تا می خوردم من را زدند، بعد هم مادرزنم را طلاق داد. همه چیزش را هم به نام زن جدیدش زد که به خانم من ارث و میراثی نرسد. خلاصه وقتی توی دل کسی جا ندارید، با قضیه کنار بیایید و اوضاع را بدتر نکنید. ...
گلایه شدید زلزله زدگان کرمانشاه از رسیدگی نامناسب دولت پس از یک ماه؛هرچه داریم از مردم داریم
رنگارنگ با توجه به مقطع شان در کانکس جمع شده اند. تجمع دانش آموزان در کانکس بالاست. میز و نیمکتی نیست. دخترها روی زمین نشسته اند و کفش هایشان را بیرون کانکس جا گذاشته اند. یکی از معلمان از بچه ها لیست چیزهایی که لازم دارند را می نویسد. یکی کفش ندارد و دیگری مانتو و آن یکی کیف و دفتر و کتابش را زیر آوار جا گذاشته. آن طرف تر چند خانم به بچه هایی که روپوش مدرسه ندارند، روپوش می دهند و دخترها ...
چرخه بسته سه چرخه های متعفن
خیابون پر می شه از آب و آشغال؟ از سر بی میلی و با لهجه غلیظ افغانی جواب داد؛ یک ساعت دیگه همه شونو جمع می کنم با لحنی که نه نشانی از خنده داشت نه عصبانیت گفتم یعنی این همه وقت مقواها را ریختی توی جوی آب که یک ساعت بعد جمعشون کنی قبلا با این بچه ها صحبت کرده بودم و می دانستم خیلی راحت حاضر به صحبت نمی شوند، اما انگار سعید با آنهایی که تا آن شب دیده بودم فرق داشت، از قضا دلش می خواست کسی رو ...
رد پای صیاد دل ها حوالی بهشت زهرا
دادم و به خانه برگشتم. گفتم فردا گزارشش را به ایشان می دهم. چند ساعت بعد خودشان تماس گرفتند و پی گیری کردند. گفتم انجام شد. پرسیدند چرا خبر نداده ام و من گفتم قصد داشته ام فردا به ایشان اطلاع بدهم. خیلی از دستم عصبانی شدند و گفتند من دلواپس بودم، باید اطلاع می دادید و اگر دوستتان نداشتم، حتماً تنبیهتان می کردم. شهید صیاد این طور دلش برای مردم می تپید و کارشان را دنبال می کرد. من هر چه یاد گرفته ...
برادرم جاشوآ
بغل دستم ایستاده بود پوزخند زد و به من سقلمه زد. ولی هم چنان گریه ام بند نمی آمد. بعد از مراسم رفتم تا به جاش تبریک بگویم. لبخند بزرگی تمام صورتش را گرفته بود. بابابزرگ، مامان و بابا هم به او تبریک گفتند. حتی آقای بودن هم آمد و به او گفت خیلی عالی نواخته و دستش را فشرد. آقای بودن، الکس وقتی برادرش ساز می زد، مثل یک بچه کوچولو گریه وزاری راه انداخته بود. این را کریگ بدجنس که ...
حکایت آب هفت گری های عمه رعنا
کام می زد. شیشه های ایوان از فرط تمیزی انگار نبودند و صندلی ننوی داخلش آنقدر لاک الکل خورده بود از دست عمه که تلوتلو می خورد. عادت داشت خودش همه چیز را رنگ کند و برق بیندازد. شب که شد گفت: عمه جان صبح من مهمان دارم خدیجه خانم میاد آب هفت گری داریم، تا ظهر خودم آماده می شم بیایید دنبالم. عمه رعنا به تنهایی دایره المعارفی از رسم و سنن های قدیمی بود. گفتم آب هفت گری چیه عمه؟ گفت: ما تهرانی ...
خداداد عزیزی : برخی شیطنت ها سوءتفاهم ایجاد می کند
برای تیم کشورم داشت اما گلم به عربستان هم خاطره انگیز است. *دریبل زدن 4، 5 بازیکن عربستان برنامه قبلی شما بود یا ناگهانی شد؟ خداداد عزیزی : من دنبال برد تیم ملی بودم نه گل زدن، در آن صحنه دریبل زدم تا توپ را به یکی از بچه ها پاس بدهم ولی دیدم مدافع عربستان تکل زد، سریع زدم سر توپ! نفر بعدی شان هم تکل زد دوباره سر توپ زدم که روی چمن لیز خورد و رفت! در کل 20 ثانیه ...
خودکشی های دانشجویی ، چاره دارد
دیدم که از دور صدایم زد و گفت در یک شرکت شیمی مشغول به کار شده و چند تا بچه هم دارد. داستان های تمام نشدنی او درباره یکی دیگر از پسران دانشگاه تهران به نام علی که با رتبه 10 در کنکور ارشد حقوق قبول شده بود می گوید: علی در دوران دبیرستان با یکی از همکلاسی هایش در مدرسه درگیر شده بود و کار به چاقوکشی رسیده بود. او طرف مقابل را زخمی کرد و تا همین چند ماه پیش 6 ماه در زندان بود و ...
پیرایش غم، آرایش زندگی
بیشتر بگویید. بچه ها و همسرتان سالم بودند؟ زلزله که تمام شد بچه ها و همسرم کمی آن طرف تر از من روی زمین افتاده بودند. هنوز صدای ریختن آوار می آمد، ترس به وجودمان افتاده بود، فقط به هم نگاه می کردیم تا بینیم زنده هستیم یا نه. همسرم گفت از خانه بیرون برویم. دست دخترم را گرفتم و آرام آرام از کنار راه پله ها از خانه خارج شدیم. خانه ما طبقه دوم یک آپارتمان بود و به همین دلیل وقتی به کوچه رسیدیم ...
خاطرات جعبه سیاه پرسپولیسی ها در مورد جنجالی ترین انتقال سرخابی
در دوران اوج استقلال و پرسپولیس این دو، مدیر دو باشگاه بودند و هنوز قصه های شیرینی از نقل و انتقالات تاریخی شان دارند. منزوی معاون سابق استقلال، دوشنبه شب در 90 دست به افشاگری زد و چند نکته مهم گفت. او گفت مجاهد خذیراوی را از دستشویی باشگاه پرسپولیس بیرون کشاند و به استقلال برد. همچنین گفت میناوند و مهدوی کیا با استقلال قرارداد بستند. عابدینی در این باره حرف های بسیار جالبی می زند. ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (471)
...> نوشته با پول یک بسته سیگار چه چیزهای بهتری میشه خرید؟ باور کنید با پول یک بسته سیگار هیچ چیزی بهتر از یک بسته سیگار نمیشه خرید. وقتی میخوای همه رو راضی نگه داری 11٫ یه موکلم داشتم زندان بود، یه بار زنش زنگ زد لوله خونمون ترکید، گفتم خب چه کمکی از من برمیاد؟ گفت شوهرم گفته هرمشکلی داشتی با خانم وکیل هماهنگ کن:)))))))) 12٫ دیدی یه وقتایی جیبت پره پوله ولی ته ...
می آی طلاق بگیریم؟
زندگی شان فقط یک چیز می خواهند؛ مامان! دختری که در عین دارا بودن فضایل کیم کارداشیان، هوش مرحوم مریم میرزاخانی را هم یدک بکشد. یک مقداری اُسانو باشد در آن سریال کره ای، یک مقداری به لحاظ گونه ای به آنجلینا جولی رفته باشد، به لحاظ وقار و ابهت مادر اژدها باشد در گیم آو تراون و با تمام اینها از خواص معنوی مادر ترزا هم خالی نباشد. تمام اینها را دیروز به زوج جوانی گفتم که خانه مان آمده بودند. فرزند ...
روایت ابراهیم مختاری از ناکامی و کامیابی های مستندسازی
هیچ وقت از ارتباط خودش با محمدآقا، شوهر مکرمه، جوری یاد نکرده بودکه مکرمه تعریف می کرد. در آخرین روز فیلم برداری به سراغ مش مختار رفتم گفتم بیا با مکرمه کمی از گذشته حرف بزنیم. او دیده بود که ما در طول ماه های گذشته چندبار به دیدن مکرمه آمده ایم و با مشنا رفت و آمد داریم و حدس می زد چه صحبت هایی شده است. حس کردم بدش نمی آید بیاید حرف های خودش را بزند. پس با اشاره ای جزئی به همسرش که مش مختار کدام کت و پیراهن را بپوشد، به خانه مکرمه برگشتم. مکرمه خوب می دانست این ملاقات اگر رخ بدهد موضوع صحبت چیست. این کتاب با 152 صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت 13 هزار و 500 تومان منتشر شده است. ...
عاشقانه هایی از یک شهید / از رصد دیده بان عراقی تا دوختن لباس سپاه+عکس
بام ما به پشت بام رفتیم در حالی که به طور مکرر صدای اصابت خمپاره ها را در اطرافمان می شنیدیم. چند بلوک روی کف پشت بام گذاشتیم؛ دوربین را روی آن قرار دادیم و با سیستم اتوماتیک عکس انداختیم و بعد شروع به غذاخوردن کردیم؛ من مرتب به ایشان می گفتم: زود باش؛ ممکن است خمپاره به ما اصابت کند اما همسرم با آرامش و طمأنینه خاصی غذا می خورد و می گفت: نگران نباش؛ خمپاره این طرفی نمی افتد خدا رو شکر غذا را ...
اظهارات جنجالی جدید بهروز رهبری فرد
در محله الهیه تهران خرید. معجزه که رخ نداده، بحث های مالی بوده. باز هم تأکید می کنم منظورم به طاهری نیست ولی امیدوارم او دلایل قوی برای رد این ابهامات داشته باشد. *فکر می کنی گرشاسبی بتواند شرایط بهتری برای باشگاه بسازد؟ هر کسی به باشگاه می آید، به نوعی کمر این تیم را می شکند و طاهری هم به سهم خود این کار را انجام داد! او باشگاه را محروم و بدهکار کرد و این همه ابهام هم بعد از ...
من مصطفی صدرزاده هستم، گاودار و متاهل/ روایت زندگی فرمانده ایرانیِ جنگاوران افغانستانی
قبل می رفت. روزی که خواستگاری رفتیم طبق روال همه خواستگاری ها گفتیم این دو جوان برای صحبت با یکدیگر به اتاق بروند، اما صحبت شان 10 دقیقه بیشتر طول نکشید. بعدا سمیه خانم برایم تعریف کرد مصطفی به من گفته همسنگر می خواهم. من هم گفتم الان که جنگ نیست! مصطفی آن زمان خیلی دغدغه فرهنگی داشت و کسی هم انتخاب کرد که مثل خودش فرمانده پایگاه بسیج بود و به لحاظ عقیدتی خیلی نزدیک به هم بودند. مسیر و ...
جای خالی اعتیاد در میان فیلم های عمار
تصادف کرده بود و چند روز درگیر این تصادف بود. ابتدای هفته که رفتم مدرسه، قبل از اینکه مدیر برسد، به بچه ها گفتم داخل نمازخانه برویم. می خواهم فیلمی بگذارم که هم به درد شما می خورد، هم به درد خودم و هم به درد مدیر مدرسه. وسط اکران، مدیر مدرسه رسید. بچه ها با دقت نگاه می کردند و می گفتند: آقا این مَرده اصلا ناخن نداره، چه جوری تایپ می کنه؟ رانندگی می کنه؟! مدیر مدرسه هم می گفت: ببینید من دوتا ...
صدای زندگی از میان آوارها
کردها ویژگی های خاص خودش را دارد؛ زنان به سر خود چنگ می زنند و موهایشان را می کشند تا کنده شود و بعد آن را دور دست شان می پیچند. بچه ها چنین صحنه هایی را از همان شب اول می دیدند. صدای شیون همه جا را پر کرده بود و سکوت شب بعد از زلزله، معنا و مفهومی نداشت. خاک و آوارها و خانه های خراب شده هم به این صحنه ها اضافه می شد. خیلی ها هم والدین شان را از دست داده بودند. اگر قرار بود منتظر بمانم تا همه چیز ...
اگه سجادی رضایی بود میذاشتن برد تو
شناسندم؟ گفتم: بعیده! گفت: چیطور بعیده س؟ منا کفی این شهر همه می شناسن.بذار برم به دربونه بگم تا رامون بدد بریم تو جایگاه. حجی رفت و چند دقیقه بعد مایوس برگشت و گفت: قدر نیمی دونن که! حالا اگه سجادی رضایی اومده بود میذاشتن برد تو. اما منی پیرمردا که مالی این شهرما راه نیمیدن. خلاصه با حجی روی صندلی های خاک گرفته و سرد رصدگاه نشستیم و بازی را تماشا کردیم. سپاهان 10ها موقعیت گل داشت که غیر ...
روایت رسول صدر عاملی از پیامکی که به ترانه علیدوستی فرستاد: بهش گفتم انسان باش!
کشیده ام، اما به عنوان یک شاهد تاریخی آن چیزی را که درست بوده است، بگویم. بعد در آن روزنامه دو سالی کار کردم. بعد به جنوب فرانسه برگشتم که آنجا درس جامعه شناسی می خواندم. در ایام جنگ برگشتم و مشغول مستندسازی شدم. بعد از جنگ شروع به فیلمسازی کردم در حالی که هیچکس با فیلمسازی من موافق نبود. هیچکس از ساخته شدن فیلم رهایی خوشحال نشد. تا این لحظه یک وام غیرمعمول هم نگرفته ام او ادامه ...
ماجرای قرارداد نافرجام علی کریمی و استقلال به روایت متهم ماجرا!
...> من تکذیب نکردم، می خواستم اصل ماجرا را بگویم. تازه این را هم بگویم که سال بعدش من مدیر بهمن بودم و سه یاری که می خواستند از تیمم به پرسپولیس بروند را راهی استقلال کردم. آن هم کاملا برای مصلحت بچه ها بود. به هادی طباطبایی گفتم پسر تو ملی پوشی اما زیر سایه احمدرضا عابدزاده محو می شوی و اصلا فرصت بازی نخواهی داشت. به محمدرضا مهدوی هم گفتم اصلا در حضور هاشمی نسب و رهبری فرد که همه جا با هم هستند، علی ...
کارتن خوابی در کوچه اوراقچی های تهران
عسلی همه چیز را زیر نظر دارد. کرم پودر ارزان قیمت، پوستش را مثل چرم رنگ کرده است. آرام و آهسته میان جمعیت می چرخد و از نگاه های تحسین آمیزی که به سویش روانه می شود رضایت دارد. از دور مثل غریبه مبهوتی است که بی خیال در میدان جنگ راه می رود وفقط تماشا می کند. مردها، زن ها و بچه ها هر کدام به سویی می دوند تا از قافله عقب نمانند. سرانجام کنار پیت حلبی پر از آتش عموصادق می ایستد تا دست هایش را روی آتش ...
روایت اسارت 410 روزه مدافع حرم
ای از ترس و وحشت نیست. برعکس یک لبخندی هم روی صورت دارد . اولین نفری که از خانواده شما این عکس را دید و متوجه اسارت ایشان شد چه کسی بود؟ اولین نفر عمویم بود . حدود ساعت 9 صبح پسرعمویم به من زنگ زد و گفت از پدرت خبر داری؟ تماس گرفته؟ گفتم آخرین بار سه روز پیش با هم حرف زدیم. چطور؟ گفت هیچی! کاری نداری خداحافظ. بعد دوباره تماس گرفت و گفت داخل مغازه چندتا کار دارم می آیی کمک ...
مهاجم استقلال:من از دو سال پیش با قربانی کشتی می گیرم
تا با یک خلاء چند هفته ای به استقلال برگردی. اینا همه حکمت خداست. من به خارج از کشور رفته بودم تا با تیم های دیگر مذاکره کنم. راستش دوست داشتم به استقلال برگردم و با خودم می گفتم خدایا می شود دوباره پیراهن استقلال را بپوشم؟ خوشبختانه خدا به من لطف و نظر کرد و امیدوارم طوری عمل کنم که دل هواداران استقلال شاد شود چون محبت های آنها را وقتی از تیم دور بودم، فراموش نمی کنم. حتما ...
قتل همسر به خاطر ترس بی آبرویی
بیماری افسردگی بودم. شب حادثه هم با همسر و فرزندم به میهمانی رفته بودیم، حالم بد شد و به همسرم گفتم داروهایم را بدهد، اما او گفت صبر کن به خانه برسیم برایت دمنوش آرام بخش درست می کنم و حالت بهتر می شود. وقتی به خانه رسیدیم من همچنان حالم بد بود و بی قرار بودم. به سمت اتاق دخترم رفتم، هنوز نخوابیده بود. به او گفتم چرا نخوابیده و با او دعوا کردم. دخترم سروصدا و گریه کرد و من هم چند سیلی به او زدم، همسرم ...
کارتن خوابی در کوچه اوراقچی های تهران
هایی شنیده هست. جایی میان خواب یا مرگ مردها برای غذا به جان هم افتاده اند. پسربچه های نوجوان هم به تماشا ایستاده اند. اینجا برخی ها که زورشان زیادتر هست، غذای زیادتری می گیرند و به نرخ هزارتومان به دیگران می فروشند. همین مسئله دعوا راه انداخته هست. در چند ثانیه جوی پر فشاری از خون گوشه بینی جمال راه می افتد و هم زمان داد می زند. عابران پیاده ای که از کوچه گذر می کنند، این صحنه را می بینند و می ترسند. در نهایت درگیری تمام می گردد و هر کسی به راه خودش می رود. نیم ساعت طول نمی کشد که بار دیگر همه ساکت گوشه کوچه می نشینند یا زیر پتوهای شان می خوابند و در سکوت به یکدیگر می نگرند. ...
مهناز افشار را در حدی نمی بینم که جرات کند پای خودش را روی صحنه بگذارد/ تئاتر توسط عده ای نزول خوار ...
فاجعه تئاتر رخ داد و تئاتر خصوصی راه افتاد، تئاتر خصوصی فقط به پول فکر می کند و مردم هم چون تفریح ندارند لباس های شیک خودشان را کجا بپوشند، فقط برای شو و شوآف به دیدن این تئاترها می روند. اصلا اینکه تئاتر خوب یا بد تماشا کنند اهمیتی برایشان ندارد و فقط بلیط 100 تا 120هزارتومانی را بدهند، جوانان ما 100 هزار تومان کرایه خانه شان است، این یک ظلم است، خیلی از این تئاترهای 100 هزارتومانی من را دعوت می ...
فریادهای خود زنان
چیز بیشتری را در اختیار بچه قرار می دهند. یا اینکه بچه ها مشکل ندارند و به اصطلاح خود ویرانگر نیستند. همه این ها وجود دارد ولی نمونه های عینی خود زنی در آن ها کمتر دیده می شود. ممکن است تحقیق من، تحقیق درست ، جامعه و کاملی نباشد. اما تصورم این است و به دلیل اینکه خانواده ها نظارت دیداری بیشتری روی بچه ها دارند از اینکه فرزندان شان دست به چنین کاری بزنند، بیشتر می هراسند. اگر نه به سمت چیزهای دیگری ...
کمک چهل میلیون تومانی محمدرضا گلزار به زلزله زدگان
خسارت سنگین دیده و اگر در هر روستا 10 نفر زندگی کنند می شود 12 هزار نفر. این افراد در این سرما در چادر زندگی می کنند. خیابانی خاطره احساس برانگیز و غمناکی را تعریف می کند: باور کنید دیشب به یک بچه چهارساله گفتم که چه چیزی دوست دارد؟ او گفت ماکارونی دوست دارم. من چطوری باید در آن بیابان به او ماکارونی می دادم. یاد بچه خودم افتادم که اگر ماکارونی می خواست نیم ساعته برایش فراهم می کردم. دو ساعت طول ...