سایر منابع:
سایر خبرها
40 ماه دوری از خانواده، تحمل شکنجه های سخت زیر آفتاب سوزان ریگزارهای سومالی و تشنگی و گرسنگی کشیدن های 10، 20 و حتی 45روزه هم باعث نشد که شیرمحمد تابه زر، ملوان ایرانی لنج سراج و 3دوست دیگرش امیدشان به آزادی را از دست بدهند. آنها در این مدت بارها تا یک قدمی مرگ رفتند، مرگ 8نفر از دوستان و برادرهایشان را مقابل چشمانشان دیدند اما باز هم تحمل کردند تا اینکه چند روز پیش با عملیات پیچیده و ...
گرچه مبنای علمی دارد؛ اما گاه خشک و بی روح است و عناصر و نشانه های زیبایی را به درستی برای مخاطب مشتاق روشن نمی سازد 1 ؛ بخشی از پاسخ به این چرایی زیبایی به ذوق سلیم شاعر باز می گردد و از همه مهم تر، وابسته است به جسارت های زبانی، کشف های هنری و نوآوری هایی که والایی هنر شعر را رقم می زند. اما بدیع و بیان سنتی، این عطش را فرو نمی نشاند؛ زیرا بحث خلاقیت در آن تقریباً مغفول مانده است. پر واضح است که ...
...> سال86 تصمیم گرفتم مستقل شوم و رویه رفتاری با زنان زحمتکش روستا را تغییر دهم. نخ و پارچه مورد نیاز را با سختی های مختلف از زاهدان و ایرانشهر تهیه کردیم. زمستان که شد با یک وام 3 میلیون تومانی از صندوق توسعه تعاون شروع به کار کردم و امروز اینجا ایستاده ام؛ آن کارگاه کوچک 35نفره را 200نفره کرده و با چنگ و دندان نگه داشته ام . قیمت یک لباس فاخر که بلوچ دوزی شده باشد گاهی آنقدر بالاست که ...
ایران آنلاین /آناهیتا درگفت و گو با ایران : حرف های پدر دختری را با عکس روی دیوار می زنم مرجان قندی روزنامه نگار مشاهده تصاویر شکار تانک های دشمن توسط هلی کوپتر های هوانیروز در روزهای جنگ خاطرات هشت سال دفاع مقدس را برایمان زنده می کند؛ آن روزها که خلبانان ایرانی در پروازهایشان تمام هنر و مهارت خود را برای دفاع از میهن به کار می بردند تا جوابی دندان شکن به متجاوزان بدهند. با اوج گیری جنگ کر ...
...، از زنان و مردان، از مادران و پدران شهید، از جانبازان بی پناه ما کشته ها گرفتند؛ و در آخرین لحظات نیز با ناجوانمردی و قساوت بر پیکر نیمه جان سالخوردگان و بر دهان تشنه و خشکیده مظلومان ما تازیانه زدند و انتقام خود را از آنان گرفتند. انتقام از چه کسانی و از چه گناهی؟ انتقام از کسانی که از خانه خویش به سوی خانه خدا و خانه مردم هجرت نموده بودند! انتقام از کسانی که سال ها کوله بار امانت و مبارزه را ...
، همان وقتی که مادرم فاطمه در گذشت. پدرم دست های مادرم را در دست گرفته بود. حسن سر بر سینه مادرم نهاده بود. حسین در پایین پای مادرم صورتش را به کف پاهای مادرم چسبانیده بود و می بوسید. من انگار نگران همه بودم. مادرم گاه چشمانش را باز می کرد و در چشمان پدرم نگاه می کرد. موهای حسن را نوازش می کرد. حسین را صدا می کرد. گونه کلثوم را می بوسید و با مهر و حسرت در چشمان من می نگریست. ناگاه آغوش گشود، دست ...