سایر خبرها
ارسال کنند. در پایان تابستان آن ها به شهر نیویورک سرویس ارا ئه می کردند. پس از چند ماه، آن ها به تمام ساحل شرقی ایالات متحده کیت های غذایی ارسال می کردند. کاری که آن ها انجام می دادند، آن طور که شمینک به یاد می آورد، طاقت فرسا و تکراری بود. بعد ها یکی از کارآموزان نیویورکی هلوفرش از این شرکت به خاطر شرایط کاری و حقوق پایین (هزار دلار در ماه که بسیار پایین تر از حداقل دستمزد کارگر ساده در ایالات متحده ...
روزهای اخیر، شرق به سراغ کارشناسان رفته و درباره مهریه از آنان پرسیده است. در بخشی از این گزارش به نقل از نایب رئیس کمیسیون اجتماعی مجلس آمده است: متأسفانه روزی که این موضوع را در کمیسیون اجتماعی مطرح کردم، چند نفر از زنان مسئول که در این جلسه حضور داشتند، گرچه تحصیلات عالی هم داشتند، اما با این موضوع مخالفت کردند. نایب رئیس کمیسیون اجتماعی مجلس تصریح کرد: در گذشته میزان مهریه سنگین در نظر گرفته می شد ...
، غزاله را به خانه دعوت کردم. اما او وقتی به خانه مان آمد و گفت که قصد دارد برای همیشه مرا فراموش کند، خیلی عصبانی شدم، بین ما مشاجره لفظی درگرفت و وی را هل دادم، سرش به جایی خورد، سپس با میله بارفیکس نیز چند ضربه به او زدم. آن جا بود که متوجه شدم غزاله نفس نمی کشد. پسر جوان آشفته و هراسان پیکر بی جان غزاله را داخل چمدان بزرگی قرار داد و بعد آن را به سطل زباله خیابان میرداماد انداخت، سپس به خانه ...
شدم که او با زن دیگری به نام آرزو نیز ارتباط دارد. او در برابر اعتراض من گفت آن زن را طلاق می دهد ولی امروز فهمیدم که آن زن هم مدارکی برای اثبات زوجیت خود با امین به دادگاه ارائه کرده است. زن 27ساله که دختری هم سن و سال فرزند من دارد، گفت: اگرچه او خیلی مرا کتک می زد و دنبال کارهای خلاف بود ولی باز هم من عاشقش بودم تا این که چند روز قبل زن ناشناس دیگری به محل کار شوهرم آمد و من از این موضوع ناراحت شدم در همین هنگام همسرم مرا تهدید کرد و قصد داشت مرا کتک بزند که ناگهان با چاقویی که دستم بود او را هل دادم ولی کارد به سینه اش خورد و جان سپرد. بنابه این گزارش، ثریا روانه زندان شد. ...
به گزارش خبرگزاری کودک و نوجوان ، رو به زخمِ دست و صورت حنانه 13 ساله نشسته ام. اتو از دستم افتاد. داغ بود، نامادریم دید، اتو را برداشت و گذاشت رو صورتم، بعد هم رو دستام. او می خواست لباسم رو دربیاره، تا به نقاط دیگر بدنم هم بچسباند اما اجازه ندادم. رو به پدر حنانه می ایستم. نمی دونستم با بچه م این کارو می کنه، شکایت کردم. از سال 1359 به ایران آمده است، “حنانه” حاصل ازدواج اولش است و ...
به گزارش مشرق ، ما بیست نفر بودیم، زن و مرد. غروب جمعه، هر کجای آن شهر غریب بودیم، سوار خط زرد مترو می شدیم و خودمان را به آن انباری می رساندیم. انباری خانه یکی از مقیمان ایرانی، هیئت ما بود. به همت آن خانواده انباری هر هفته فرش می شد، چراغ کم نوری از سقفش آویزان می شد و بساط چای و قند و بیسکویت هم به راه بود. نزدیک غروب، درِ ورودی ساختمان را نیمه باز می گذاشتند تا یکی یکی و بی سروصدا وارد ...