سایر منابع:
سایر خبرها
چاقو را زیر گردن میثم گذاشت و از او خواست حرکت کند. الان نگران مرد راننده هستم و می ترسم که بلایی سرش آمده باشد. با شکایت زن میان سال تحقیقات آغاز و مشخص شد تلفن میثم خاموش است. درحالی که بررسی ها برای دستگیری معلول قلابی و مشخص شدن سرنوشت میثم ادامه داشت، زن میان سال برای بار دوم به پلیس مراجعه کرد و سرنخی در اختیار تیم تحقیق قرار داد. او گفت: من چند وقت قبل خبری خواندم که دختری خواهرش ...
نداشت و فقط می توانست درباره نحوه کشف جنازه توضیح بدهد:"از ساعت هفت چند بار تلفن زدم می خواستم خبر بدهم شب مهمان داریم اما نه تلفن خودش را جواب می داد ،نه تلفن دفتر را.حتی به موبایل منشی اش هم زنگ زدم ولی او هم جواب نداد همه اش می رفت روی پیغام گیر. نگران شدم و با کاوه امدیم اینجا در زدیم ولی کسی باز نکرد من کلید یدک داشتم داخل که امدیم این صحنه را دیدیم." کاوه-برادر مقتول-هم حرف های شوهر ...
عهد کردیم هرجوری هست تلاش کنیم و بمانیم. سال 81 که کار را شروع کردیم در زمین بتنی تمرین می کردیم با همه سختی ها از جیب مان پول می گذاشتیم. بچه ها سیب زمینی، برنج و پیاز از خانه می آوردند تا اردوها را بگذرانند. بنابراین وقتی دوباره کارمان را شروع کردیم می دانستیم مشکلات هست با این همه قرار گذاشتیم بمانیم و یک تیم خوب باشیم. دو سال سخت را از سر گذراندیم. مشکل و سختی هست اما انرژی بچه ها را از نزدیک ...
همان مرد با چاقو به من حمله کرد و از من خواست حرفی نزنم. بعد مرا آزار و اذیت کرد و بعد از آن دست و پای مرا با طناب بست و داخل اتاق برد. بعد از آن هم حدود 20 میلیون تومان طلاها و پول هایی که در خانه مان بود را به سرقت برد. شکایت های سریالی به دنبال اعلام این خبر تحقیقات از سوی کارآگاهان اداره شانزدهم پلیس آگاهی پایتخت آغاز شد. در ادامه کارآگاهان با شکایت های مشابه در مناطق خانی ...
به گزارش خبرنگار ما، روز دوشنبه 26 شهریور ماه امسال بود که زن جوانی سراسیمه به اداره پلیس رفت و از سارق خشنی به اتهام سرقت طلا ها و پول هایش شکایت کرد. شاکی در توضیح ماجرا گفت: چندی قبل ماشین لباسشویی از بازار خریدم و با وانت باری به خانه ام بردم. راننده وانت بار مرد جوانی به نام عماد بود که به نظر می رسید آدم خوبی است و از مشکلات زندگی اش و درآمد پایینش با من حرف زد و گفت: با چند سر عائله اجاره ...
به گزارش خبرنگار ما، هفتم دی ماه امسال اعضای خانواده ای به مأموران کلانتری 130 نازی آباد خبر دادند حادثه ای هولناک در خانه شان رقم خورده است. پدر خانواده گفت: ساعتی قبل در حالی که دختر هشت ساله مان در خانه تنها بود با همسرم برای انجام کاری بیرون رفتیم. کارهایمان را انجام دادیم و زمانی که برگشتیم متوجه به هم ریختگی داخل خانه شدیم. اول از هر چیز نگران دخترمان شدیم. خودمان را که به اتاق خواب رساندیم، دیدیم که دست و پا و دهانش بسته است. همچنین متوجه شدیم که به بچه ما ...
اینکه خواستم حرف دلم را بزنم، وسط حرفم پرید و گفت: یک چیزی را می خواستم بهت بگم. من دارم میرم. تا آخر هفته ی دیگه... دیگر چیزی نشنیدم. انگار که مرده بودم. قلبم دیگر نمی تپید. صدایم در نمی آمد. گلویم خشک شده بود؛ تا اینکه بعد از چند دقیقه که مات و مبهوت نگاهش کردم، به سختی پرسیدم: چی؟؟؟ یک بار دیگه بگو... بغض کرد و گفت: من دارم میرم. مجبورم. بابا برام بلیت گرفته. خودم هم نمی دونستم ...
به یاد آوردنی را. صدا اضافه کرد: -دانلد! لحنش این بار چیزی بیش از حافظه در حال تلاش داشت. کی برگشتی شهر؟ بعد، صمیمانه: کجایی؟ فرودگاهم- فقط یه چند ساعتی اینجام. خب، پاشو بیا دیدنم. مطمئنی نمی خواستی الان بخوابی؟ تندی گفت: خدا جون، نه! واسه خودم نشسته بودم- تنهایی های بال[1] می خوردم. کافیه به راننده تاکسی بگی... توی راه ...