سایر منابع:
سایر خبرها
وقتی از جلو نظام دادیم دست های ارتشی ها و سپاهی ها بر دوش همدیگر بود
هم شده بود و وقت و بی وقت هوس میکرد بیاید محور ما یا سفارش کند برایش نان بفرستیم. چند روز مانده به عملیات سرهنگ خوشبخت از طرف امینیان به ما معرفی شد تا نیروهایمان را باهم ادغام کنیم. طرح ادغام نیروهای ارتش و سپاه اولین بار بود که اجرا میشد و ما آدم ها را باید با هم و در سنگر و یک نقطه قرار دهیم و یا دو دسته و گروهان کنار هم بچینیم. یادم هست وقتی جلسه گرفتیم هیچ چیز درستی عایدمان نشد. اگر چه سرهنگ ...
وقتی عشق جغرافیا نمی شناسد
ایمانی ست که زیر بمباران گلوله های دشمن ، رنگ به رنگ نمی شود و عاشقانه هائیست که طنین آرام شان از صدای گوشخراش موشک ها و خمپاره ها ، بلندتر است . گفتن از سفرهای خوب زندگی هم ، لذت است . سفرهایی که گاه خانه روح را آباد می کنند و قلب را به روشنایی و آزادی می رسانند . می رسانند به نهایتی که در آن دیگر ، طعم صبر و انتظار، شیرین است. گاهی هم عزم خانواده ایی درراه پاسداری از ...
آخرین نفری که حاج همت را بوسید، کیست؟ +عکس
مستقر شدیم. تانک ها در حال پیش روی بودند. نخستین کمین که 300 متر از ما جلوتر بود چند تانک دشمن را منهدم کرد. می دانستیم که 10 نفر نمی تواند حریف یک تیپ زرهی شود. مهمات رو به اتمام بود. داوطلب شدم تا به عقب برگشتم و مهمات بیاورم، اما آن ها تصور کرده بودند برای فرار از این مهلکه آوردن مهمات را بهانه کرده ام! از چاله تا خاکریز خودی شروع به دویدن کردم و همه ی تانک ها با مسلسل، به سمتم گلوله ...
سرتیپ و سرلشکر نداشتیم؛ برادر بالاترین درجه جنگ انقلابی ما بود/ دفاع مقدس ما به معنای واقعی، مردمی بود ...
باید با استاندارد جابجا کنیم؛ اندیشه را باید جایگزین اندیشه کرد؛ لذا از ابتدای سال دوم جنگ، استانداردهای جدیدی را در نیروی انسانی انتخاب کردیم و به کار گرفتیم. نه تنها دولت عراق، بلکه همه حامیانش مطمئن بودند که عراق پیروز می شود/در غیر این صورت امکان نداشت اجازه دهند این جنگ صورت بگیرد در آن سمت، یعنی در عراق چه خبر بود؟ ظاهرا عراق بی گدار به آب نزده بود؛ یعنی با حساب و کتاب ...
گفت وگوی خواندنی سرلشکر رشید با دریابان شمخانی- بخش دوم
. ما چند قبضه تفنگ 106 داشتیم و من پیش از ساعت 2 به این فکر بودم که در شمال دزفول به کوههای دوکوهه و سردشت برویم (غرب رودخانه دز، دوکوهه می شود و این طرفش سردشت است) و آنجا مقاومت کنیم، یعنی به بچه ها می گفتم آماده باشید که وقتی دشمن به سمت دزفول و اندیمشک آمد، به کوهها برویم، اما هنگامی که امام(ره) این جمله را گفتند، مثل اینکه مرا از دو کوهه به طرف کرخه بردند. درودیان: گفت ...
معرفی گنج جنگ هم تومان می خواهد و هم توان
؟ همسران شهدا چه می کردند؟ مردم چگونه کمک به جبهه ها کمک می کردند، من یادم است که زمان زلزله، امام(ره) فرمود به مردم زلزله زده کمک کنید، بچه های جبهه کمک های خود را جمع می کردند تا به مردم زلزله زده یا سیل زده کمک کنند ، از آن طرف مردم کمک های خود را برای جهبه ها می فرستادند. این زیبایی ها را باید نشان داد، زیبایی هایی چون آمدن یک پیرمرد 106 ساله به جبهه، پیرزنی که تمام دارایی اش پنج تخم مرغ و چند ملحفه ...
ماجرای مسدود شدن مسیر 300 تانک عراقی /چرایی سیلی خوردن افسر بعثی
حملات در زمانی که در ساریه مستقر بودیم، دشمن یک پاتک زد و ما در آن جا مقاومت کردیم و رزمندگان تلاش ها و جان فشانی های فراوانی را در مناطق عملیاتی داشتند. **در زمان جنگ آذوقه کم بود وی با بیان خاطراتی از این دوران ادامه داد: در آن زمان چون آذوقه بسیار کم بود، اگر چیزی در جبهه پیدا می شد، می خوردیم و من برای همرزم خود نان و پنیر می بردم که موج گلوله ی آر.پی.جی باعث شد، پرده ی ...
داستان زندگی 2 شیر زن چریکهایی که هنوز نفس می کشند
مأموریتهای برون مرزی اعزام می شدم بخصوص مأموریت به بغداد و شهرهای گوناگون عراق. یکبار همراه با شهید حاج ابراهیم همت با یک گروه 6 نفره چریکی مأموریت داشتیم از مرز سردشت به طرف کردستان عراق برویم. پس از گذشتن از کوهستانهای صعب العبور به مناطق مین گذاری رسیدیم که شناسایی شدیم. آن زمان کردهای عراقی و ستون پنجم همه جا نفوذ داشتند. چند خمپاره به طرف ما شلیک شد که با برخورد به میدان مین انفجارهای مهیبی ایجاد کرد ...
تخریب چی یعنی رفتن در قلب دشمن
ها بود و باید به سمت منطقه یک عملیاتی انجام می دادیم که بچه ها مدتی در این مجموعه آموزش می دیدند و آماده می شدند. مدتی بچه ها در این مجموعه آموزش دیدند وتوجیه شدند و بعد یک مقر بسیار مجهز عملیاتی در جاده سر پل ذهاب به گیلان غرب درست کردند و سنگر زدیم، از طرفی در بحث تجهیز نیروی انسانی نیز می رفتیم و نیروهایی که به جبهه اعزام می شدند را به صورت داوطلبانه جذب تخریب می کردیم که در این زمان ...
بانوی امدادگر و پرستار دفاع مقدس
مجروح کم بود. در آن جا همه به شهادت رسید بودند و جز چند نفری که در خانه ها بودند و مداوایشان کردیم، مجروح خیلی کم بود. پس به تهران برگشتیم. بعد شد 31 شهریور 59. سوت جنگ شنیده شد و حالا دیگر جنگ آغاز شده بود. روز نوزدهم مهر 59، یک گروه شدیم و از تهران به سمت خوزستان حرکت کردیم. در آنجا ماندیم تا اینکه سوسنگرد سقوط کرد و کاملا در محاصره قرار گرفت و ما مجبور به عقب نشینی شدیم. در ...
7 خاطره خواندنی رهبری ازدوران دفاع مقدس
چند بار جبهه رفته. یک بار ایشان از جبهه برگشتند آمدند تهران، می رفتند مشهد، با بنده ملاقات کردند؛ خدمت امام رسیدند. به من گفتند که من وقتی رفتم جبهه، دیدم بچه ها من را به چشم یک پیرمرد نگاه می کنند، گفتم نخیر از من هم کار بر می آید. بعد به من گفتند که پس شما پای خمپاره بیایید، آقای آقا میرزا جواد آقا را بردند پای خمپاره. ایشان گلوله ی خمپاره را می انداختند توی خمپاره و پرتاب می شد و می ...
ماجرای نبرد ایران و آمریکا در خلیج فارس
همچنین کاری را انجام نمی دهد. چیزی که اول مورد توجه همه کشورها است؛ مقایسه توان رزمی نیروهای مسلح دو کشور است که ما به آن مؤلفه فیزیکی می گوییم. با خودش عِده و عُده می کند و می گوید چند نفر در نیروهای مسلح این کشور و چند نفر در نیروهای مسلح آن کشور است. دوم می گوید تجهیزات و آن را تقسیم بندی می کند که آن ها شامل تجهیزات زمینی مثل توپ، تانک، نفربر، انواع خودروها، خمپاره ها، سلاح ها و در تجهیزات هوایی ...
گزارش تکان دهنده از سو استفاده جنسی از پسران افغان
شدم و سه یا چهار مرد را دیدم که روی زمین دراز کشیده بودند و چند بچه نیز بین آن ها بود. من صد در صد مطمئن نیستم که چه می گذشت... اما می شد حدس زد. سیاست ایالات متحده در قبال کودک آزاری باعث شده تا مخالفانی را در روستاها پیدا کنند. مردم روستا می دانند که کودکانشان هدف اصلی فرماندهان افغان هستند و معتقدند که ایالات متحده نباید به عنوان یک مشکل فرهنگی به آن نگاه کنند. این مسئله زمانی اوج ...
خاطره ی آزاده سرافراز حاج محمد محمدی نژاد از اسارت و سرنوشت 72 اسیر عملیات عاشورای 2
مقام معظم رهبری: می دانیم ما که شما در دوران اسارت در زندانها در اردوگاهها ی دشوار و زیر آن فشارها یکی از چیزهایی که شما را ،دلهایتان را زنده نگه می داشت پر امید نگه می داشت ،یاد آن چهره و روحیه پر صلابت امام عزیزمان بود . آن بزرگوار هم [...] مقام معظم رهبری: می دانیم ما که شما در دوران اسارت در زندانها در اردوگاهها ی دشوار و زیر آن فشارها یکی از چیزهایی که شما را ،دلهایتان را زنده نگه می داشت پر امید نگه می داشت ،یاد آن چهره و روحیه پر صلابت امام عزیزمان بود . آن بزرگوار هم خیلی به یاد اسرا بودند ،حال پدری را که فرزندانش با این شکل از او دور شده باشند راحت میشد فهمید خود آن بزرگوار در نامه ای که برای یکی از اسرا نوشته بودند این حالت را تشریح کرده اند نشان داده اند که ایشان واقعا داغدار فقدان این عزیزان هستند . حقیقتا جای امام این روزها خالی است البته روح بزرگوار و پر فتوح آن جلیل قدر متوجه به ماست شادی ملت ما موفقیت های ملت ما پیروزی های اسلام و مسلمین روح امام را مانند ارواح طبه ی همه ی اولیا ء، شادمان و مسرور می کند. خدارا شکر میکنیم که ثابت کردکه آن دست قدرتمندی که ار روز اول پشت سر این انقلاب و کشور بود همچنان پشت سر این انقلاب و کشور هست. آزاده سرافراز حاج محمد محمدی نژاد شب عملیات عاشورای 2 به تاریخ 64.5.23 در منطقه چنگوله و در میان دره و تپه ماهور هایی که چادرهای تیپ 72 زرهی محرم مستقر بود اعلام کردند که به چادر تعاون مراجعه کنید . دوستان وسایل غیر ضروری و وصیت نامه ها را بنویسند و تحویل دهند همه ما شروع به نوشتن نمودیم آنچه به ذهن می رسید سفارش به یاری امام و رزمندگان و هم امورات خانواده و روحیه آنها شد. در صورت شهادت ما ، وصیت را نوشتیم چند مرحله اراده کردم به نوشتن توصیه ای در خصوص اسارت و دلداری خانواده که اشاره ای به مصائب حضرت زینب (س) دوباره برگه های اسارت را جدا نموده و مجددا این کار را چندین مرتبه تکرار کردم و در نهایت با توجه به تاکید فرماندهان که وقت حرکت است با عجله گفتم که من اسیر نمیشوم چه لزومی دارد در این خصوص چیزی بنویسم .تقدیر که اسیر شویم روز اول اسارت : بعد از به محاصره در آمدن هر یک از همراهان چیزی می گفت . یکی پیشنهاد داد دو دسته بشویم .یک دسته بجنگند و بصورت تاکتیکی دسته دیگر عقب نشینی کنند . دسته دوم شلیک آتش کنند دسته اول عقب بنشینند. و به همین منوال از محاصره خود را برهانیم . دیگری می گفت بیایید همه با هم از داخل شیار بیرون آمده به دشمن شلیک کنیم و درهمان حین هم عقب نشینی کنیم هرکسی زنده ماند، سهراب کاو سوار گفت آقای شاهین آقای یازده و آقای... شما می دانید من چندین مرحله اسیر شدم و فرار کردم رفتم تو صف غذای عراقی ها و ... اما این صحبت هایی که شما گفتید همه مصداق خود کشی است. برادران، من الان میتوانم فرار کنم اما خودم را مدیون این همه بچه کم سن وسال میدانم . بگذارید هرچه بر سر اینها آمد به سر ما هم بیاید . بچه ها، برادران خودتان را برای اسارت آماده کنید اسارت دری دارد که احتمال دارد یک روزی باز بشود .فکر کنم عزیز قبادی بود پیراهن خود را درآورد و زیرپوش سفید را به عنوان تسلیم بالا گرفت دشمن هم دست از تیراندازی برداشت و به صورت اسلحه آماده شلیک به سمت ما حرکت کرد. اینجا بود که من که بیسیم چی بودم با مرکز که مسئول محور جناب مرتضی میریان بود تماس گرفتم و اعلام کمک مجدد کردم و گفتم این آخرین تماس من است داریم آماده اسارت میشویم بیسیم را خاموش قطعه ای را جدا و رموز را زیر خاک مخفی کردم که دست دشمن نیفتد، عراقی ها بالای سر ما رسیدند و ما را به خط پشت سر هم دستها روی سر به اسارت گرفتند. ( یا زینب کبری س) وسط راه در یک سر بالایی تپه ای برگشتم برای آخرین بار ایران را نگاه کردم که یک تانک مان نزدیکی میدان منهدم و در حال سوخت بود و آثار نیروی کمکی پیدا بود ” ولی آمدی جانم بقربانت ولی حالا چرا ” دیگر دیر شده بود ما را پشت یک تپه که جاده ای بود و آخر خط ماشینی عراقی برای بردن یک نیروی عراقی آمد ما را به خط کرده اسلحه گرفت مسلح کرد و با نهایت خشم که ما را به دیوار تپه به تیر ببندد صدای ماشینی آمد برگشت دید یک جبپ آمد توقف کرد و یک جوان خوش تیپ پایین آمد و گفت ( های شینو ) چیه چکار میکنی؟، محمد حمیدی از بچه های عرب خوزستان ترجمه می کرد، او گفت اینها پسر خاله یا عمه من رو تو سنگر کمین کشته اند باید به انتقام او اینها رو بکشم . باهاش صحبت کرد این افسر قانع نشد در نهایت با تندی اسلحه را از او گرفت ما را حرکت دادند به سمت پشت خط خودشان که یکی دیگر از عراقی ها امد و یک اسیر کوتاه قد و ضعیف را بلند کرد که اسمت چیه : جمعه . تو عربی گفت : آره. چرا به جنگ ما عرب ها آمدی ؟ میخواهیم تو رو بکشیم که باز تعدای از ما با خواهش و تمنا نگذاشتیم و حرکت کردیم از داخل دره و راه باریکی که اطراف آن میدان مین و سیم های خاردار بود یک لحظه متوجه عبور مورچه ای از عرض معبر شدم با خودم گفتم خدایا به عظمتت شکر این مورچه الان از من آزادتر و قوی تر است و من از این مورچه هم ضعیفتر و اختیاری از خود ندارم . ما را به جلوی سنگرهای خودشان بردند اکثرا مجروح و تشنه بودیم که سربازان عراقی از آن آب تانکرها که داغ هم بود به ما دادند و از نان خشک ها به بچه ها میدادند. خودم دیدم لباس های تن خود را پاره میکردن و زخم بچه ها رو می بستن این یک شگفتی بود تا الان میخواستند ما رو بکشند. گذشت تا اینکه در این حین ایران یک آتش تهیه را ریخت و نزدیک بود که ما با توپخانه ایران با دستان بسته کشته شویم .انها هم ما را رها کرده به سنگرهاشان پناه بردند، ولی واقعیت این است وقتی اسیر میشوی با سن و سال کم ماه وسط تابستان گرمای عراق و خستگی و... فکری برای فرار برای ما نمانده بود در نهایت آتش فروکش کرد دیدیم یکی از پاسداران که لباس خاکی بر تن داشت و آرم سپاه بر سینه و نزدیکی آرم هم تیر خورده بود را عراقی ها زیر بغلش را گرفته و آوردند و روی زمین انداخته که دیدیم شهید مومنی از بچه های گراب بود که بعدش هم شهید شد. مجروحین سخت را سوار آمبولانس کرده و بقیه را که زنده و سر حال تر بودن را سوار ایفا یا ریو کردن (خاور مانندی ) ساعت 2 بعد از ظهر بود دو نفر مسلح همراه ما را به یک بیابان 20 کیلومتری برده حدودا 3 ساعت تو این گرما، خسته ، زخمی این ماشین از این طرف بیابان ما را می برد به قسمت دیگر وهمین کار را ادامه داد. خاک لوله می شد میامد داخل خفه می شدیم . جاده پر دست انداز، خلاصه ما را زجر کش کردن تا اینکه ماشین از حرکت افتاد و خراب شد .بیسیم زدند و ماشین دیگری امد. با ماشین جدید یک سرباز فارس زبان از منافقین آمده بود. خلاصه مقر سپاه دوم رسیدیم ، پشت گردن ما را میگرفتند از بالای ایفا پرت می کردند و مینداختند پایین ، با دست های از پشت بسته و با این کاری نداشتند تو سالمی ، زخمی ، پات شکسته، دستت تیر خورده یا قسمت دیگری از بدنت و روی اون محوطه و سربازان و فیلم برداران داخلی و خارجی اطراف ما را گرفتند تمسخر کردند و.... ما هم از تشنگی خاک و گرما و خرابی ماشین بی حال بودیم داد میزدیم بر سر خبرنگاران خارجی که به ما آب بدهید ، تشنه ایم کمی آب داغ دادند.( لایوم یومک یا ابا عبدالله) که اینجا یکی دو تا از بچه ها شهید شدند و پیکرهای مطهرشان بردند . بعد از این مرحله ما را سوار بر اتوبوس کرده و راهی بغداد شدیم داخل اتوبوس کولر داشت خواب رفتیم بعد از مدتی دیدم یکی جیب هایم را تفتیش میکند بیدار شدم آن منافق فارس همراه عراقی ها بود با فحش و ناسزا هرچه پول و مدارک و مهر نماز و... برد من مجدد خواب رفتم که روبروی من یک نفر اهوازی به نام جمشید عشایری بود (لحظات اسارت تلاش کرد خود را به سنگر کمین دشمن که بالای تپه ای بود و تیر باری و چند جنازه عراقی در آن بود برساند که با شلیک تک تیر انداز عراقی زخمی و غلطان غلطان پایین آمد و مرتب می گفت خدایا منو اسیر اینها نکن من اینها را میشناسم و....) . این منافق بالای سر جمشید رفت توی اتوبوس و پرسید کجایی هستی ؟ فهمید از خوزستان است شروع کرد به اهانت کردن که ناگهان با صدای سر جمشید به سر و صورت این منافق و افتادن او داخل راهروی اتوبوس ما بیدار شدیم و متوجه منافق توی راهرو شدیم. از هر طرف با لگد بهش زدیم داد و فریاد زد و الان دیگر شب بود و به استخبارات یا سواک بغداد رسیده بودیم آمدند به کمک فرد منافق و او جمشید را نشان داد ،جمشید را پایین بردند او رو ب پشت و رو به پایین انداختند روی آسفالت محوطه با پوتین و کفش به سر و کله و کمر او میزدند تا اینکه کمر و گردنش را شکستند او را برگرداندند سرش را بالا گرفتن داد میزد و آب می خواست لیوان آب را نزدیک لب های جمشید می آوردند سر را می کشید بخورد دست و لیوان را عقب می کشیدند این کار را زیاد تکرار کردند باور کنید کربلایی زنده بود برای ما خلاصه ما را از اتوبوس پیاده کردند یک تونل را سربازان درست کرده بودند همه باتوم و کابل به دست، اولی میزد به دومی و همینطور تا آخر و آنجا راهرویی بود و یک اطاق 3 3 که 36 نفر را ریختند انجا تا لحظاتی بعد ما را برای بازجویی بردند بیرون. یک نفر یک نفر باز تکرار همان تونل وحشت و کتک با کابل و باتوم و می رفتیم توی دستشویی. ما چیزی که نخورده بودیم فقط سر را زیر شیر آب برده خیس می کردیم که آرام بگیریم و از آب شیر توالت سیر میخوردیم .بیرون می آمدیم این بار بدن خیس بود و کابل می چسبید به بدن و ما را میزدند تا می رسیدیم به میز بازجویی که فرمانده شما کیست ؟ افراد اسیر کی هستند ؟ چه سمتی دارند ؟ شهر شما چه تاسیساتی دارد؟ و.... که ما به دروغ جواب میدادیم و اگر جواب خوب نبود و می فهمیدند دو سر سیم را به گوش هایت وصل می کردند و شوکی وارد می شد انگار انفجاری در مغز سرت رخ داده و نهایتا به همان اطاق میرفتیم جمشید هم در حال جان دادن استدعای آب داشت یکی از عراقی ها شیلنگ را داخل انداخت رفت آب رو باز کنه یک بعثی رسید و شیلنگ را کشید ، جمشید گفت باشد آب به من ندادید شکایت شما رو به آقام می کنم و انتقام مرا خواهد گرفت و همانجا جان را به جان آفرین تسلیم کرد روحش شاد و راهش پر رهرو باد . این هم مختصری از یک روز از اسارت و سرنوشت ما 72 اسیر عملیات عاشورای 2 درج شده توسط : بهزاد باقری / دبیر سرویس شهدا و منتظران " میرملاس نیوز "bagheri1348@yahoo. ...
8 سال دفاع مقدس؛ از مدیریت جهادی شهید طهرانی مقدم تا شکل گیری شالوده صنعت مدرن دفاعی
باید در مورد مجموعه های مصرفی، کاملا خودکفا شویم و بتوانیم هرچقدر هم که یک جنگی طول بکشد پشتیبانی کنیم. به عنوان مثال گلوله های توپ و خمپاره ها را به صورت کامل داشته باشیم و این که صنایعی داشته باشیم که تجهیزات و تسلیحات دفاعی را هم ایجاد کند، مثل انواع توپ ها و تانک ها که در حال ساخت است. مجموعه های مورد نیاز در صنعت دفاعی چیست؟ مطلب دوم این است که ما باید تجهیزات بازدارنده ...
فرمانده محبوب بسیجی ها
گفته بود مگردر مورد بچه های سپاه هم کسی باید تحقیق بکند ؟ پدرم پیغام داد خود آقا مهدی بیاید و ما دوتایی با هم حرف بزنیم . قبل از آمدن آقا مهدی یک شب خواب دیدم : همه جا تاریک بود . بعداز یک گوشه انگار نوری بلند شد . درست زیر منبع نور تابوتی بود روباز . جنازه ای آن جابود ، با لباس سپاه . با آن که روی صورتش خون خشک شده بود ، بیش تر به نظر می آمدخوابیده باشد تا مرده . جنازه تا کمر از توی ...
طولانی ترین جنگ نیابتی قرن بیستم با محوریت آمریکا
. درگیری در اطراف پل سابله بسیار شدید بود. از یک طرف عراقی ها با تیربار و خمپاره و گلوله مستقیم تانک و توپخانه می زدند و از طرف دیگر آتش توپخانه ارتش و ادوات سپاه روی سر آنها ریخته می شد، اما برتری آتش با ارتش عراق بود. ساعاتی بعد اولین تانک گردان زرهی تیپ 12 عراق از پل سابله عبور کرد و راه را برای عبور هم قطارانش باز کرد. در این لحظات فرمانده گردان تانک عراقی سرهنگ موفق بود که اعلام می ...
کسر از حقوق کارمندان به بهانه کمک به مردم یمن/ زیان تحمیلی 160 میلیارد تومانی به بیت المال در 2 روز/ ...
و نوشته است: آمانو را خیانتکار به ایران می دانند ولی می دوند باهاش عکس بگیرند! درست مثل کسانیکه روزی صدبار مرگ بر آمریکا میگن ولی آمال و آرزوشون اینه برای خودشون و بچه هاشون ویزای آمریکا بگیرن کنسرتی که درآن منکرات نباشد وجود ندارد آیت الله سیداحمد علم الهدی به تسنیم می گوید: بنده در مسائل فرهنگی عقیده ام این است که این ها جریانات فرهنگی و واکنش فرهنگی نیست بلکه طرف مقابل ما ...
آنها ضد گلوله اند
نمی خورد و گویا مصونیت از مرگ داشت. اگر چه وقتی پای صحبت و خاطرات جنگ رزمندگان دفاع مقدس می نشینیم، یکی از بحث های همیشگی و نکته های جنگ این است که کسانی که نمی ترسیدند، دیرتر مورد هدف قرار می گرفتند و بودند افرادی چون آقا سلیم که بارها و بارها به دل دشمن زده بودند اما ضد گلوله بودند و برمی گشتند ولی همرزمانی دیگر در داخل سنگر، هدف ترکش های سرگردان دشمن قرار می گرفتند. اما جذابیت داستان ...
روزی که اوقات آیت الله خامنه ای تلخ شد
در اختیار شما بگذاریم، یعنی همان نیروی حمله ور اصلی. بچه ها که خبر حضور نیروهای کمکی آنها را امیدوار کرده بود با تمام توان مقاومت می کردند. غافل از آنکه هیچ نیرویی در راه نیست! آب قطع بود، آذوقه وجود نداشت بچه ها در حال شلیک آخرین گلوله های خود بودند. * اگر یک لحظه امشب دیر جنبد... درست در نیمه های روز 27 آبان که چاره ای جز پذیرش مرگ برای اندک نیروهای مقاومت باقی ...
روایت رزمنده 13 ساله دفاع مقدس از تعویض کلاس درس با جبهه
به گزارش خبرگزاری فارس از شهرستان ساری، با آغاز جنگ تحمیلی بسیاری از دانش آموزان کلاس های درس را رها کرده و به سمت جبهه های نبرد حق علیه باطل سرازیر شدند، به نوعی که بسیاری از این دانش آموزان با دست کاری شناسنامه و بالا بردن سن خود، به جبهه رفتند. علی رمضانی پاجی هم دانش آموز 13 ساله ای بود که در سال دوم راهنمایی، از بخش دودانگه ساری و روستای پاجی، به جبهه رفت، رمضانی که متولد روز نخست ...