سایر منابع:
سایر خبرها
که رسید رو به من گفت: مادر جان قدو بالای فرزند خود را ببین که تا قیامت من را نخواهی دید. یکتا گفت: در جبهه ها، هر کجا که مادرها تعلقشان به فرزندشان کم می شد، حکم شهادت امضا می شد و در جبهه ها یک مسابقه ای بود بین مادرها و فرزندان؛ فرزندان از یک طرف طناب را به سوی شهادت می کشیدند و از سویی مادرها، فرزندان را به سمت خودشان و اینکه کدام حس غالب باشد، تعیین کننده بود. همایش ...
... رفتی توی لشکر و تنها شدی چی شد تو اون شلوغی ها که آخه یک ساعته هم قد سقا شدی با پره سوخته پر زدی عزیزم میشه جوابم بدی عزیزم چی کار کنم که پیش چشم تارم مثل عسل کش اومدی عزیزم امانت حسن، چی اومده به روز عشق من شبیه مادرم یک کوچه وا شد تو رو زدن نفس نمی کشی امانت حسن صوت این روضه را ...
صدای هلهله تو میدون، چقدر زیاده تنش روی زمین پاشیده، تو خیمه مادرش فهمیده پاشو نفس بکش قاسم جان که عمو رسیده آروم باش که سقا اومده، عطر یا زهرا اومده پاشو ببین قاسم بابا اومده چجوری حسین تا به خیمه تن غرق خون کشیده نگاه کن عموی غریبت، قامتش از غم تو خمیده حسین جان حسین جان صوت این نوحه را اینجا بشنوید: انتهای پیام/ ...
...> هر شب، دست به دعا می شینم عقده نشه نشه روسینم دامادیتو یه روز ببینم خدایا، کاشکی بارون بباره تا بچم، جون بگیره دوباره ببین که دیگه طاقت نداره باز رنگ و روش پریده رمق نداره چشماش مرهمی نیست بذارم رو ترک خشک لب هاش حرفی بزن من مادرم (لای لای علی) پرپر نزن کبوترم (لای لای علی) ...
سوگ شش ماه اباعبدالله ( ع) سوگوارند، شش ماهه ای که چند شعبه از کمان رسته بر گلوی تشنه اش نشست تا نشان دهند همه کفر و استبداد و جور حتی از یک کودک شیرخواره هم در هراس است. طفلی که در آغوش بابا بود و لب تشنه شهید شد تا بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ را بعد از 14 قرن هنوز در گوش تاریخ زمزمه کنان و شرحه شرحه کنان گوش فرا دهیم. پیشانی بندهایی منقوش به نام علی اصغر ( ع) کودکان ...
به خواص است. آن وقت عوام هم که دنباله رو خواصند، وقتی خواص به سَمتی رفتند، دنبال آنها حرکت میکنند. بزرگترین گناه انسانهای ممتاز و برجسته، اگر انحرافی از آنها سر بزند، این است که انحرافشان موجب انحراف بسیاری از مردم میشود. وقتی دیدند سدها شکست، وقتی دیدند کارها برخلاف آنچه که زبانها میگویند، جریان دارد و برخلاف آنچه که از پیامبر نقل میشود، رفتار میگردد، آنها هم آن طرف حرکت میکنند. و اما ...
بینِ لشکر علی *بابا! همه رو بذار کنار... این یه دونه،خیلی سخته بیاد خواهرم بین لشکر....خوش غیرت! عمه ات اومده وسط میدون...* دیگه کار دستِ من نیست ، فرصت حرف زدن نیست پاشو خوش غیرتِ من ، اینجا که جایِ زن نیست *کجا جای زن نیست؟ چرا پاشو علی....؟* هنوز تا کوچه بازار ، خیلی از این جا راهِ پاشو ببین که عمه ، پیش چشمِ سپاهِ *میگم ...