سایر منابع:
سایر خبرها
نداشت با وجود هوای ابری آن همه مسافر را روی عرشه ببیند.مدت زیادی تنها نماندوپیرمردی با کلاه لبه دار از راه رسید و به او سیگار تعارف کرد._: ممنون،سیگاری نیستم _: چرا انقدر مضطربی؟ _: مضطرب نیستم، از سفر دریایی خوشم نمی اد..چطور بگم..احساس امنیت نمیکنم ..خب وسط دریاروی این آهن پاره..اگه طوفان بشه.. پیرمرد به سیگارش پک زد و با صدای بلند خندید.و اوسرخ شد و با دستپاچگی گفت: من ترسو نیستم...محتاطم.. ...