سایر منابع:
سایر خبرها
ناپدری کودک دستگیرشده و مادر جوان در جریان تحقیقات پلیسی گفت: شوهرم سابقه دار است و شیشه مصرف می کند. بیست روز قبل با او ازدواج کرده و به خانه اش رفتیم. او رفتار خوبی با دخترم نداشت و چند روز قبل وقتی از خواب بیدار شدم اثری از دخترم نبود و وقتی سراغ او را گرفتم، شوهرم ادعا کرد او را به خانه دوستش برده تا با بچه های او بازی کند. سه روز از غیبت دخترم گذشته بود که با حضور ماموران در خانه ...
اتاق گذاشتم، برادرم، هیداکی، با توپ پُر به سراغم آمد و، درحالی که پدر و مادرم می شنیدند، سرم داد زد و با صدای بلند گفت: تو هیچ می فهمی زندگی با یک مسلمان چه سختی هایی دارد؟! آن ها هر گوشتی نمی خورند! شراب نمی خورند! اصلاً تو می دانی ایران کجای دنیاست که می خواهی خاک آبا و اجدادی ات را به خاطرش ترک کنی؟! هیداکی رگ غیرت برادری اش می جوشید و صورتش مثل کوره سرخ شده بود. بغض کردم و رفتم توی اتاقم؛ همان ...
تو بتوانی از پس خودت بر بیای. *علی تمام زندگی من بود گاهی از سر عشق و علاقه به او می گفتم اگر حتی روزی دیگر مرا دوست نداشتی، برو زن بگیر و با هر که می خواهی زندگی کن، اما خانه ات روبروی خانه من باشد تا هر روز صبح بیایم تو را ببینم. بعد می خندیدم و می گفتم: با آن زن هم کاری ندارم، اما بالاخره روزی تکه تکه اش می کنم که دل تو را برده! علی می زد زیر خنده و می گفت: مثل ...
، خوش رو و آرام است: شغلم کشاورزی بود. روز ها می رفتم سر زمین های مردم و شب ها برای خواب به آسایشگاه برمی گشتم. آسایشگاهی که به گفته او توجه به آن، ازسوی مسئولان، به مرور کم و کمتر شد. آن ها بعد از ترک آسایشگاه ازدواج کردند و ساکن یکی از خانه های اطراف آسایشگاه شدند. زندگی خود را میان مردم شروع کرده اند، سه پسر و سه دخترشان بدون نشانه ای از بیماری، هم بازی بچه های دیگر بوده و بزرگ شده ...
در غیاب وی به زیارت آن بانو پرداختیم. زیارت تمام شد و به خانه رفتیم. شب من و عبدالعباس با هم در یک اتاق می خوابیدیم . روز بعد هنگام سپیده دم که از خواب بیدار شدم ، عبدالعباس را در رختخوابش نیافتم ، قدری منتظرش ماندم و با خودم گفتم: شاید به حمام رفته باشد ولی انتظار من طولانی شد و او باز نگشت. نگران وی شدم ، رفیق دیگرم ، سید هادی مگوطر، را از خواب بیدار کردم و به او گفتم : رختها و لوازم عبدالعباس ...
خوش به حال آن ها که بعد از این اشک، ریسمان پیوند با کَرَمش را تا نیاز بعدی باز نکنند و گره روی گره عشقش بزنند. در روزگاری که خیلی ها حال و هوای کار خیر از سرشان پریده یا کار خیرشان سهل و ساده و پُر منت است، چرا باید یکی از راه برسد و به واسطه پیوند عهدی که پشت پنجره فولاد با آقا بسته، سخت ترین خیر روزگار را انتخاب کند، رتبه پنج کنکور را به کناری بگذارد و قید دانشگاه را بزند، ده ها میلیون تومان پای این کار بریزد و م ...