سایر منابع:
سایر خبرها
لم داده یا کیبورد
اومد جلوی چشمم. اکثر این خاطرات هم همراه با نقش آفرینی بابام د ر مقام نقش اول مرد بود . بابا د ر تمام مقاطع تحصیلی راهنمایی و مشاوره من رو یکی از وظایف اصلی خود ش می د ونست. واسه آزمون ها سیستم ارزیابی خود ش رو د اشت، این طوری که بعد از هر آزمون تعد اد کل د اوطلبان رو منهای رتبه من می کرد ، عد د به د ست اومد ه می شد تعد اد افراد ی که از من گاو ترن. یعنی من اگه اولم می شد م می گفت ببین این چند هزار ...
احتمال حکم "حبس" برای دروازه بان لیگ برتری
: من د ر مورد خاد می یکی از مسئولان باشگاه صحبت هایی انجام د اد ه بود م و ارتباطی به عباسی ند اشت. او بزرگ تیم است. چرا عباسی همه چیز را انکار می کند ؟ آقای عباسی! من زن و بچه د ارم و خانواد ه ام می گویند که چه مشکلی د اشته ام که عباسی گفته که من مشکل اخلاقی د ارم. آقای عباسی، آد می نیستم که هر روز د ر رسانه ها باشم و پشت کسی هم نیستم . وجد ی با اشاره به اظهارات مرتضی کرمانی مقد م علیه او ...
تحریم ظریف د ر یلد ای سیما
نبال سیاسی کرد ن برنامه اش نبود ه و گفت و گو با ظریف چیزی نبود ه که رسانه های د لواپس از آن می ترسید ند : من همیشه می گفتم بابا فوتبال سیاسی نیست. بگذارید فوتبال را فوتبالی بگرد انیم. هیچکس گوش ند اد کار به جایی رسید که خود ما مجبور شد یم امشب مهمانانی د اشته باشیم که اصلا از یک جنس نیستیم ولی به هر حال این اتفاق افتاد و ما امشب مهمان نمایند گان محترم مرد م هستیم که سیاسی هستند و می خواهیم اگر ...
بی قانون
طوری که بعد از هر آزمون تعد اد کل د اوطلبان رو منهای رتبه من می کرد ، عد د به د ست اومد ه می شد تعد اد افراد ی که از من گاو ترن. یعنی من اگه اولم می شد م می گفت ببین این چند هزار تا گاو د یگه کی بود ن که تو از اونا بهتر شد ی! (یه خصومت خاصی با اعتماد به نفس من د اشت). مشاوره هایی که می د اد هم واقعا فصل جد ید ی د ر زمینه مشاوره تحصیلی بود . یاد مه چند روز به کنکور گفت استرس د اری؟ گفتم آره. گفت ...
مردی به وسعت دفاع مقدس
به این مادر بدهم،گفتم: حاج خانم! اگر خبر شهادت یکیشونو برات بیارن چه می کنی؟ او هم گفت: هر کاری که شما و خانمت کردی! دلم قرص شد که این مادر خیلی صبور است. صبح عازم منطقه شدم و یکراست پیش حاج پرویز رفتم. او تا مرا دید، یقه مرا چسبید و گفت: خوب فقط با فرمانده ها نشست و برخاست می کنی و سراغی از رفیق و همسایه ات نمی گیری! گفتم: ناهار خوبی درست کن تا بیام. گفت : ناهار خوب دارم. بعد دو تا تن ...
د رس هایی که از سحر قریشی می گیریم!
مسکن؟ سحر تمام گزینه ها را د ر ذهنش مرور کرد . آنگاه تمام قد رتش را د ر ذهنش متمرکز کرد و با شجاعت گفت نمی د ووووونمممم! بعد عکس آقای احمد ی نژاد را نشان د اد ند که سحر گفت: من آقای احمد ی نژاد را از نزد یک و بر سر سفره افطاری د ید م. وقتی آقای احمد ی نژاد از یک متر و نیمی من رد شد ه و به همه ما خوشامد گفتند ، ناخود آگاه و یک د فعه تحت تاثیر کاریزمای ایشان، د ر همین حال خند ه ای بر لبان من آمد و با ...
بوی جنگ میاد د میتری
فروشگاه سرویس سیسمونی سیروس و ساموئل بود م که خبر د اد ن نامرد ا طیاره مون رو ترکوند ن. البته فروشگاه سرویس سیسمونی سیروس و ساموئل شعبه د یگری ند ارد . ولاد یمیر: شما هم یه چیزی بترکونید تا تصمیمات لازم رو اتخاذ کنم د ر ضمن گروه تولید ی براد ران کارامازوف و عباس آقا هم شعبه د یگری ند ارد . البته ممکنه عباس آقا از براد ران کارامازوف جد ا بشه که اون یه بحث د یگه ست. د میتری: از پشت خنجر زد ن ...
سفرنامه اربعین حسینی از زبان یک خبرنگار
مشغول ناهار دادن هستند در صورتی که ساعت یک ربع به 11 است و این ناهار تا ساعت 2 و 3 ادامه دارد. البته این ها شامشان را نیز از ساعت 3 به بعد شروع می کنند چون که وقتی تاریک می شه دیگه در اولین موکب می خوابند البته همه این طور نیستند اما اکثرا هنگام تاریک شدن توقف می کنند.” محمد! شما بیا و این صحنه ها را برایمان توصیف کن: “الان ما در فاصله 5 متری خودمان داریم یک خانم را می بینیم که همراه با فرزند ...
خانه تکانی
تلویزیون می بینی مامان فک می کنی همه چی عین این سریالای مسخره س که همه تو دانشگاه عاشق هم میشن... من که گفتم اصلاً نیان، شما گفتی شرایطش خوبه... - مادرش هم گفت که پسرش اینقد نجیبه اصلاً با تو همکلام نشده، خوشم اومد از این کارش... ظرف بستنی را برداشتم و در دلم گفتم من هم خوشم آمد از شرم و حیایی که این روزها حسابی کم پیداست. خدا را چه دیدی شاید واقعاً... نه هنوز، برای نظر دادن خیلی زود است خیلی... ...
لم داده با کیبورد
کرد ن با سایر مد عوین! 12 تا 14: پرو لباس، 14 تا 16: عه... این طرح د کمه روی آستین به طرح روی گل کفشم نمیاد !، 16 تا 18: تعویض د وباره لباس، 18 تا 20: خانم جلوی آینه، من: د یر شد د یگه ملیحه! 20 تا 22: الان اومد م د یگه اَه! 22: بریم! / د ر این لحظه بند ه ظرف 10 ثانیه فِرت لباسم را می پوشم. بعد 10 ثانیه بحث می کنیم چرا کت و شلوار منو ند اد ه خشکشویی که ملیحه می گوید : خوبه که، بپوش بابا! بعد 10 ...
وزش باد صبا
. فرمود : خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست؟ گفتم: قربون شما برم استاد . می رسم خد متتون ایشالا! فریاد زد : خاموش ابله! این را خطاب به حافظ فرمود م. به او بگو. بگو پیش ما هم بیاید . همه اش د ر راه این ستاد و اون ستاد است و پیگیر اخبار و کاند ید اها. به او بگو بی خیال بابا، د می آسود ه و خوش باش. و گوشی را قطع کرد . خواجه نزد سعد ی هم نبود . د وباره به او زنگ زد م. تلفن را جواب د اد و د ر حالی که مد ...
روزنوشته های رئیس جمهور: جواد کجا با همتای سعود ی اش د ید ار کرد ؟
د ونی چقد ر پول تلفن میاد ؟ آمریکاست ها! محمد گفت: بابا پول تلفن چیه، اسکایپه! با اینترنته! گفتم: د یگه بد تر. پس فرد ا اینترنت د فتر قطع می شه، آخرش می خوای بگی پول بد ه حجم بخرم. جواد گفت: حالا بحث نکنید بابا. من باید زود برما. گفتم: جواد کاریت ند ارم. فقط بگو ببینم بین تو و وزیر خارجه عربستان چی گذشت؟ گفتی چند کلامی با هم صحبت کرد ید . گفت: آره، فضای خوبی حاکم بود . ولی اختلافات همچنان باقیست ...
فرهنگ در رسانه
نویسنده می بندیم و فقط محتوا را می خوانیم؛ اگر محتوا مطلوب بود مجوز می گیرد یا با برخی اصلاحات مجوز نشر به آن داده می شود . وی با اشاره به اینکه بعد از انقلاب اسلامی حدود 7 هزار نشریه مکتوب و الکترونیک مجوز فعالیت گرفته اند که 4 هزار عنوان از این نشریات فقط در دوسال دولت یازدهم مجوز گرفته است، گفت : در مطبوعات ایران موافق و مخالف دولت، آزادانه حرف هایشان را می زنند و گاهی تخلف هم می ...
پسته خند انگریان از د ست رکود
شب بلند سال و تولد میترا از آنچه مقرر است مطلع شوند . به گفته فرید ون نوزاد پژوهشگر گیلانی پیش از باب شد ن فال حافظ و به ویژه د ر مناطق روستایی با پوست هند وانه فالی گرفته می شد . به این نحو که هند وانه ای را که برای این شب تهیه کرد ه بود ند از محل اتصال به ساقه یک برش گرد نازک می د اد ند و بعد آن را به چهار مثلث تقسیم می کرد ند . فرد ی که می خواست فال بگیرد این چهار تکه را د ر د ست می گرفت نیت می ...
حزب اللهی باید شیک و مجلسی باشه
محمدرضا می خواد بره شمال . به اینجای صحبت ها که می رسیم مهدیه خواهر محمدرضا برای تکمیل گفته های مادرش می گوید: فردای آن روز محمدرضا به من زنگ زد و گفت که می خواد بره سوریه اما قدرت بیان این موضوع به مامان رو نداشت. منم گفتم یا زنگ بزن بگو یا اگه من بگم کارت خراب میشه . اما فاطمه خانم با پنهان کاری های همه اعضای خانواده از این موضوع بو برده بود. با سؤالی هم که پسرش از او پرسیده بود دیگر ...