اراده ای آهنین می گفت : من حتماً می روم. هر چند می دانستم راهش نمی دهند. چند روزی است که از آغاز جنگ گذشته سر چهار راه ها و روی پشت بام ها را با گونی سنگر بندی کردیم. در شهر، دیگر جنب و جوش زنان که برای خرید به بازار می روند، نیست. در خیابان ها بچه ها، دیگر به دنبال هم نمی دوند و صدای داد و قال آن ها گوش کسی را نوازش نمی کند. امروز عده ای از مردم از شهر رفتند و خیلی ها هم ماندند تا ...