سایر منابع:
سایر خبرها
چهره ها در شبکه های اجتماعی (239)
، مجری برنامه های کودک تلویزیون در کنار دو فرزند عزیزش. بله این لباس ها فقط کت و شلوار و پیراهن نیستند، بلکه شامل تونیک، پیراهن مجلسی، شومیز، لباس خواب، لباس شام و لباس افتر شام هم می شوند. به افتخار استاد لوریس چکناوریان که یکی از ستاره های آسمان به نام ایشان ثبت شده است. افشین هاشمی در آینه خانه ی دوست، با کمی دوربُریِ ناشیانه! نه خیر! تازه هنرش گُل کرده ...
از یک مولتی میلیارد فقیر در تنگک تا محسن-م- ک از چغادک
.... آن هم در زمانی کمتر از یک سال. ماشین هایی که هیچ وقت این پیربانوی فقیر حتی به خواب هم نمی توانست تصوری از شکوه شان داشته باشد. م-د مثل خیلی از مهجور ماندگان این روستاهای دور افتاده، به وسوسه پولی شاید چند صدهزار تومانی، فریب گروهی را خورده است که نمی خواهند ردشان در واردات این کشور پیدا شود و کسی سر از کارشان در بیاورد. پرونده این زن البته مربوط به چند سال قبل است؛ زمانی که وارد ...
سیاه مشق های زندگی
می کردم و گاهی به بهانه خرید از خانه بیرون می رفتم. اما وقتی می دیدم جمشید از نتیجه به دست آمده رضایت دارد تمام ناراحتی هایم از بین می رفت. با کامل شدن هر تابلو نظر تک تکمان را می پرسید، اگر تأیید می کردیم که هیچ، اما اگر می گفتیم خوب نیست یا ضعف دارد تابلویی که چندین روز برایش زحمت کشیده بود پاک می کرد. گاهی هم ما کارش را تأیید می کردیم، اما خودش راضی نبود و نیمه های شب وقتی همه خواب بودیم سراغ ...
چگونه با پدرت آشنا شدم؟!/ عشق اول
قدر که از مدرسه اخراجم کردند و از آن محل رفتیم. اما آن روز بعد از چند سال عشق اولم روبرویم نشسته بود و ادعا می کرد تکه کتش دست من است. مثل همان موقع ها یک پوزخند بی ربط و بی مناسبت زد و گفت: قلب رو دیوارا یادته کفتر من؟ نیشم تا جایی که جا داشت باز شد و کلمه رمز آن زمان مان را که امیر روی دیوار خانه مان نوشته بود، گفتم: یار یکی دلدار یکی امیر دستش را مشت کرد و به قلبش کوبید و بعدش به من اشاره کرد ...
قهرمان ورزش های رزمی شهید دفاع از حرم شد
طرف من. بعد شهید همت به ایشان گفت: ایشان با ماست، تازه آمده است. خوابش که تمام شد گفتم خیر است ان شاء الله. از چگونگی شهادتش اطلاع دارید؟ مجید در روند عملیاتی که در 23مهرماه سال جاری در حلب سوریه اتفاق افتاد به شهادت رسید. مسئولیت ایشان در عملیات به عنوان نیروی تیربارچی بود. شب قبل از شهادت به گفته همرزمان و دوستانش بسیار از خود رشادت نشان داده بود. بسیاری از داعشی ها را به ...
مأموریت بمباران قصر صدام
شده بود، گویا دلش به حالم سوخته و مشغول درست کردن سحری بود. همه اش در فکر بودم، چگونه از منزل خارج شوم که او متوجه نشود. چرا که با وضعیتی که او داشت، صلاح نبود به او بگویم به مأموریت بغداد می روم. با خود گفتم اگر من شهید بشوم، همسر بیچاره ام بااین دو بچه چه کار می کند؟ سحری را خوردیم، همیشه عادت داشتم، نماز را می خواندم و بعد اگر فرصتی بود، کمی هم می خوابیدم؛ ولی آن روز، به خاطر اینکه ...
از روضه های مسجد ارک حاج منصور تا سنگر نبرد با داعش در حلب؛ خسته دنیا بود و به آرامش رسید
کرد و رفت. دو سه روز که گذشت به عروسم گفتم: زهره خانم، چرا میثم برای خداحافظی نیامد؟ که عروسم گفت: نمی دانم، قرار بود بیاید و او هم حرفی به من نزد. چند روز که گذشت، دوستانش به ما گفتند آن ها را برای دوره به همدان برده اند و ما هم خیالمان راحت شد. حدود 20 روز هیچ تماسی با ما نداشت. یک شب حدود ساعت 4 صبح بود که تلفن خانه به صدا درآمد، من و همسرم خیلی هول شدیم. در آخر، من گوشی را برداشتم و ...
بررسی تخصصی هواوی آنر 5X: یکی مثل بقیه!
جنس بدنه ات واسمون بگو: اهمممم. خب سلام عرض می کنم خدمت همه بچه های گل آی تی رسان. من آنر هستم از نوع 5X! حتما دیگه همه می دونن که من یکی از محصولات کمپانی هوآوی محسوب می شم و فقط در کشور خودم یعنی چین، یه برند جدا هستم و توی دیگر کشورهای دنیا، با نام هوآوی به فروش می رسم! (این رو گفتم که دیگه نپرسید چرا لوگوی هوآوی روی من نیست) من فبلتی 5.5 اینچی هستم. طراحی شیک و ...
مرحوم حاج میرزا اسماعیل دولابی: کسی که یاد ولی خدا و عزیز خدا می کند
وارث : مرحوم میرزا اسماعیل دولابی می فرمود: مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی مثال خوبی زده است که یک زنی دارای پسری می شود و شوهرش مرحوم می شود. پیش خودش گفته بود که وسایل نان و آب را شوهرم برایم گذارده است. با این پسر زندگی می کنم. وقت پیری هم او بزرگ شده است و عزیز و انیس من است. بچه شش هفت ساله شده بود. یک روز این زن از خانه رفت بیرون. دید پسرش در میان بچه ها از همه ضعیف تر است. بچه ...
در کودکی پیر می شوند...
همه خبردار شدند. بعد مرا برای معاینه بردند دکتر. آخر شب، وقتی رسیدیم خانه، من از ترس و خجالت رفتم زیر پتو قایم شدم. فردا صبح که بیدار شدم گیج بودم. رفتار مامان و بابا و خواهرهایم طوری بود که انگار اصلا اتفاقی نیفتاده است. یک روز عادی بود. صبح بلند شدیم، صبحانه خوردیم، بعد هر کس رفت سر کار خودش. والدین و بزرگ ترها از ترس رو به رو شدن با حقیقت و آبروریزی بر سوءاستفاده جنسی سرپوش می گذارند ...
عید به یاد ماندنی
آبدار هم گذاشت تنگش. بعد از آن رفت در خونه اعظم خانم من هم پاورچین پاورچین البته با ناراحتی تمام به دنبالش آخه خودم چند باری تو صف نانوایی خودم نوبتم رو دادم به آقا غلام -دستم به دامنت اعظم خانم ، این بچه نیم وجبی می خواد کار دستم بده ، می خواد بره جلو دست و پای اون ها رو هم بگیره آبروی چندین سالمه به باد هوا بده کم مانده بود شاخ در بیارم از کی تا حالا جبهه رفتن بی آبرویی ...