سایر منابع:
سایر خبرها
که پوشیده بودی و از ساک ورزشی هم که دستت بود، کاملاً مشخص بود ورزشکاری. ابراهیم با شنیدن این حرف ها یک لحظه جاخورد . انگار توقع چنین حرفی را نداشت و خیلی به فکر رفت. ابراهیم از آن روز به بعد پیراهن بلند و شلوار گشاد می پوشید و هیچ وقت هم ساک ورزشی همراه نمی آورد و لباس هایش را داخل کیسه پلاستیکی می ریخت. هر چند خیلی از بچه ها می گفتند: بابا تو دیگه چه جور آدمی هستی؟! ما باشگاه می آییم ...
آخرین بار هم مادرم به پدرم داروهای مرگبار را خوراند و او را کشت. اعتراف به قتل شوهر با افشای این ماجرا، مهناز بار دیگر بازداشت شد و این بار به قتل شوهرش اعتراف کرد. مهناز گفت: نمی خواستم شوهرم را بکشم. من مغازه داشتم و در آنجا لباس می فروختم. اما شوهرم مخالف کار کردن من بود. مردی که از مشتری هایم بود چند قرص به من داد تا آنها را به شوهرم بخورانم. من هم قرص ها را به او ...
...، یک کلمه ایتالیایی نمی دانستم. معلم ها می گفتند این بچه آینده ی درخشانی ندارد؛ اما در پایان سال اول، من شاگرد دوم کلاس بودم و در پایان سال دوم، شاگرد اول کلاس. این به من ثابت کرد که می توانم با دیگران رقابت کنم و موفق شوم. بعد از فروپاشی شوروی، تصمیم گرفتیم برگردیم، چون به پدرم که متخصص ادبیات روم باستان است، پیشنهاد شد ریاست یکی از دپارتمان های دانشگاه پترزبورگ را به عهده بگیرد ...