قصه عبرت آموز یک دزد!
سایر منابع:
سایر خبرها
سمانه 27 ساله در پاتوق مردان کثیف چه می کرد ! / با پای خودم آمدم !
دلیل او دیگر پولی برای خرید مواد مخدر نمی پرداخت و من در شرایط سختی به سر می بردم تا جایی که مجبور بودم از پدرم و اطرافیانم پول قرض کنم در حالی که می دانستم هیچ گاه نمی توانم این پول ها را برگردانم. بالاخره 7 سال قبل پدرم نیز به خاطر ابتلا به بیماری سرطان از دنیا رفت و من دیگر تنها پشتیبانم را از دست دادم. چند ماه بعد هم جمال مرا به اجبار طلاق داد و به همراه پسرم از تربت حیدریه به مشهد مهاجرت کرد. در ...
بیوگرافی روح الله زمانی از کودک کار تا بازیگری و شهرت با عکس
قرار گرفتی؟ بله. اول از همه خدا من را حمایت کرد و بعد هم آقای مجیدی و مادرم حامی من بودند.آقای مجیدی همیشه با من در ارتباط است و هر ماه چند بار ایشان را می بینم و صحبت می کنیم. من آقای مجیدی را به چشم کارگردان نمی بینم، بلکه ایشان را به چشم رفیق نگاه می کنم.من امیدوارم که دیگران هم از بچه های کار حمایت کنند تا استعدادهایشان شکوفا شود و فردا به همین کشور خدمت کنند. وقتی به عنوان ...
40 پیام تبریک زیبا و رسمی برای روز معلم
ایی که با قلم تقدیر بر دیباچه قاموس هستی نقش بست واژه ی زیبای استاد بود و سر فصل این کتاب کهن به تعلیم و تربیت اختصاص یافت همیشه و در همه چیز استاد من هستید --------------------- به من از دانایی های خود گفتی تا از نادانی های خودم نگویم به من درس زندگی دادی تا فقط درس علم یاد نگیرم حالا من امروز می خواهم چیزی به تو یاد بدهم ...
مطهری امام
کند که : بار دیگر تأکید می کنم که اجرای همه این خواسته ها فرع بر این است که اولین خواسته اجرا شود [ یعنی برچیده شدن حکومت استبدادی و بر قراری نظام دموکراسی بر طبق موازین اسلامی و رسیدن به آزادی که شرط اصلی تکامل انسانی و اجتماعی است] بدون آن هیچ چیز دیگر عملی نیست و اگر عملی شود مانند همیشه جز صورت سازی و اغفال نخواهد بود. (همان) این مطهری بود که داغ شهادت او امام خمینی را داغدار و ...
بنّای عارفی که زمان و مکان شهادتش را می دانست...
زینب نگوید که با آمدن تو بابا شهید شد. عبدالحسین عاشق خانواده اش بود، اما از همه دل برید و به جبهه رفت. اسم پسر بزرگ عبدالحسین ابوالحسن است. یک بار وقتی کوچک بود، بیماری سختی گرفت اصلاً غذا نمی خورد و تا دم مرگ رفت. هر کسی آمد نتوانست برایش کاری کند، آخر چند نفر از همسایه ها آمدند و او را به سمت قبله گذاشتند و یک ملافه سفید هم روی او کشیدند. برادرم آمد. شرایط را که دید، گفت ...
اعتراف عجیب یک دزد به قتل مرد اصفهانی در مشهد / مریم مرا گمراه کرد! + عکس
ریک مکان خلوت به او تعارف می کردم و این گونه پول و دیگر لوازم قابل فروش او را به سرقت می بردم. البته گاهی نیز طعمه ها متوجه می شدند و مرا کتک می زدند.وی در پاسخ به سوال قاضی شعبه 208 دادسرای عمومی و انقلاب که پرسید تاکنون چند سرقت با این شیوه انجام داده اید؟گفت:حدود4یا5 سرقت با آبمیوه های مسموم انجام داده ام که موفق به دستبرد شده ام اما در برخی از سرقت ها نیز به دلایل گوناگون نمی توانستم ...
قصه ننه علی روایت زندگی مادر شهیدان شاه آبادی منتشر شد
...> *** دور از چشم همه می نشستم یک گوشه و گریه می کردم. عکس علی را دست می گرفتم و با او حرف می زدم: علی جان! ببین حال و روز مادرت رو! ببین آواره کوچه و خیابون شدم. تا کی دنبالت بگردم؟! پس کی میای عزیز دلم دو سه روز بعد یکی از بچه های مسجد به دیدنم آمد و گفت: دیشب خواب علی آقا رو دیدم، گفت به مامانم بگو مگه نگفتم من خودم بر می گردم، نیاد دنبالم؟! به یاد حرف های حرف های علی که چند روز قبل از ...
خاطره پرواز منوچهر محققی در عملیات مروارید
داشتم که هر دو درگذشته اند. این ها 15 ساله و 14 ساله بودند. هنگام تقابل مصدق و شاه مشغول شعارنویسی روی دیوار بودند که دستگیرشان کرده و به تهران بردند. هر دو را به زندان راه آهن بردند که سه ماه آن جا بودند. آن زمان شش یا هفت ساله بودم. گذشت تا به دانشگاه رفتم و به علت مشکلات مادی _ پدرم چند فرزند در حال تحصیل داشت و نمی توانست برایم به تهران پول بفرستد _ ناچار شدم به وزارت دارایی بروم. ...
تقسیم عشق در زندگی زوج مبتلا به ای ال اس /بیماری جزیی از زندگیست
بزنم که بلافاصله از این حرکت همسرم فیلم گرفتم و در کانال واتساپ برای پزشکش ارسال کردم، صبح هنگام او پس از مشاهده ویدئو نوشتند که به شکرانه این درمان؛ سجده شکر به جا می آورم. او در ادامه به دورانی از بیماری مجتبی اشاره می کند که کامل می نشست، غذا می خورد، بلع داشت و با هم حرف می زدیم البته بدون هیچ گونه حرکتی در دست و پا، اما یک روز هنگامی که می خواست روی تخت بخوابد، گفتم می توانی پایت را ...
شهید مدافع حرمی که نمی خواست شهید بشود!
چند با سختی ولی تماس می گرفت و از حال من و بچه مطلع می شد. گاهی که دیر تماس می گرفت چشم انتظار می ماندم و نگرانی سراغم می آمد، اما دائم این جمله بهروز در ذهنم تداعی می شد که می گفت خیالت راحت! شاید خواب باشم. شاید سرم شلوغ باشد. نگران من نباش. شب انتظار تمامی نداشت شنیدن خبر شهادت بهروز برای فاطمه سخت بود. سخت تر انتظاری است که حالا او به تنهایی باید برای تولد فرزندش بکشد ...
جنایت هولناک در ویلای زیبا!
با غرور خاصی نزد دوستانم به آن پک می زدم هیچ گاه باورم نمی شد که روزی برای تامین هزینه های اعتیادم به اموال مردم دستبرد بزنم، اما ... بیشتر بخوانید درخواست دیه اولیای دم از قاتل مجنون سوابق مرد معتاد که در یک کمپ ترک اعتیاد بعد از ارتکاب به قتل، از سوی کارشناسان پزشکی قانونی مجنون تشخیص داده شد، نشان می دهد وی سه سال قبل نیز پدرش را کشته بود. بیشتر بخوانید جنایت ...
خواستگاری 2 پسر از یک دختر ناخلف / من یک دخترم !
های پدرم، تیپ و قیافه ام را عوض کردم. در حالی که با پدر و مادرم مشکل جدی داشتم یکی از اقوام مرا برای پسرش خواستگاری کرد. باور نمی کردیم این خانواده اسم و رسم دار برای خواستگاری پا پیش بگذارند. خیلی خوشحال بودم و تصمیم گرفتم ازدواج کنم و سر و سامان بگیرم. خواستگاری برگزار شد و صحبت ها خیلی خوب پیش رفت. قرار شد برای برگزاری جلسه دوم و تعیین ...
نشانه مادر مهربان برای بخشیدن قاتلش / پسر اهوازی پای چوبه دار چه گفت
می رفت. آن روز چون کارش زیاد بود از من خواست به آنجا بروم. هنگام ورود نگاهم به جواهرات زن افتاد و وسوسه شدم. چند دقیقه ای کار کردم، بعد به سوی او رفتم و بعد از قتل، جواهراتش را سرقت و از آنجا فرار کردم. جواهرات را به یک طلافروشی بردم تا بفروشم، اما چون فاکتور خرید نداشتم فقط 3میلیون تومان به من داد. متهم به قتل در ادامه با شکایت فرزندان مقتول به عنوان اولیای دم در دادگاه کیفری یک استان ...
ترسناک ترین قاتلین سریالی تاریخ ایران ؛ از اصغرقاتل تا قاتل سریالی مردان مازندرانی +عکس
تا سال 1340 اصغرقاتل، حسن اورنگی، عباسعلی ظریفیان، صادق کرده و هوشنگ امینی سردمدار جنایت های زنجیره ای بودند. اصغر بروجردی | تهران | 33 قربانی علی اصغر بروجردی اولین قاتل سریالی ایران که بعد ها به اصغرقاتل معروف شد پس از قتل 25 پسربچه در عراق، 8 پسربچه را نیز در تهران مورد تعرض قرار داد و سر برید. اصغرقاتل در زمستان 1312 پس از کشف جسدی در بیابان شت ...
وکلا و قضاتی که به قتل رسیدند؛ از حمید حاجیان و محمودرضا جعفرآقایی تا مرگ قاضی منصوری و ترور قاضی مقدس
قاضی جعفرپور رفتم ولی او با بیان اینکه من در این پرونده سمتی ندارم، از دادن وقت ملاقات به من خودداری کرد، تا اینکه تصمیم گرفتم هر طوری شده از او انتقام بگیرم. در حالی که مادر دوستم هم مرا به گرفتن انتقام تحریک می کرد. برای قتل به طبقه زیرین دادگاه رفتم وقتی شعبه خلوت شد وارد آنجا شدم و قاضی را دیدم که پشت میز نشسته بود باز هم تقاضای ملاقات دوستم را داشتم که موافقت نکرد و من هم با چاقو ...