سایر منابع:
سایر خبرها
جایی نبود، یک محلی بود روبروی پامنار و یک تئاتری بود به نام تئاتر سعادت، آنجا می رفتیم و کم کم علاقه مند به این کار شدیم. همچنین در عروسی هایی که سیاه بازها می آمدند و کارهای نمایشی انجام می دادند. در سال 1319 برخلاف میل پدرم وارد عرصه هنرپیشگی شدم. بعد از سه سال که دوره دیدم دیگر یک هنرپیشه و هنرمند شده بودم و وارد تماشاخانه تهران شدم که البته در کتاب آخر که نوشتم همه را شرح داده ام ...
، شروع شد. ساختمان موزه در سال 1316 به اتمام رسید و موزه برای بازدید عموم افتتاح شد. در آغاز طبقه اول موزه به بخش ایران پیش از اسلام و طبقه دوم موزه به بخش پس از اسلام اختصاص یافت. گسترش کاوش های باستان شناختی و ازدیاد روز افزون آثار در موزه ایران باستان، باعث شد که این موزه در چند مرحله، گسترش کمی و کیفی یا درحد فاصل سال های 1357 تا 1370، علاوه بر تعویض ویترین های موزه، نوسازی سیستم گرمایشی ...
تئاتر تا یک بعد از نیمه شب آنجا بودم. وقتی می خواستیم برگردیم هیچ ماشینی در خیابان نبود. 11 همه جا تعطیل می شد. برادرم شهاب بازیگر بود و با هم تعطیل می شدیم، هر شب از لاله زار تا خانه با هم مسابقه دو می گذاشتیم؛ من سال های زیادی به این شکل کار کردم، یعنی هیچ چیز مُفت به دستم نیامد. چرا این فشار را متحمل می شدید؟ موسیقی را دوست داشتم. درآمد موسیقی برای گذران زندگی کافی نبود؟ ...
...> این فیلم محصول مشترک امریکا و انگلیس است که در سال 2014 ساخته شده و از ژانر حادثه ای و طنز برخوردار است. این فیلم با مدت زمان 85 دقیقه به کارگردانی شاون لوی Shawn Levy ساخته شده است. لری ، نگهبان موزه ،یک شب به همراه دوستانش در حال اجرای یک نمایش ویژه برای مهمانان موزه است که ناگهان همه چیز به هم می ریزد و دوستان لری که همه از اشیا و مجموعه های موزه هستند دچار اختلال در ...
که تمام تلاش خود را صرف مسابقات دوچرخه سواری نموده و اکنون نزدیک مسابقات تیم ملی، امید در یک قدمی قهرمانی است. قهرمانی امید که همه زندگی است یا نجات جان مادر... ر.؟ روشنایی حقیقی / 4 فروردین روشنای حقیقی داستان کمال و رحیم، دو برادری است که سال هاست با هم اختلاف دارند، اما فرزندان آنها برای برگزاری یک مسابقه قرآنی، دوستی صمیمی با هم برقرار می کنند که همین دوستی باعث ماجراهای ...
سردر پابرجا باقی مانده اند. خانه نیما به موزه تبدیل شده تا برخی عکس ها و وسایل شخصی پدر شعر نوی فارسی را در خود جای دهد. عینک و قلم و لباس و کفش و چراغ و پیه سوز... در خانه می گردی و روزهایی را در ذهن مجسم می کنی که نیما و برادرش لادبن و خواهرش بهجت از در و دیوار بالا می رفتند و فریاد کودکانه شان در فضای خانه می پیچید. موزه قائمشهر از سال 1389 نتیجة پیگیری و تلاش برای ...
زمانتان چه کسانی بودند که حالا اسم و رسمی دارند؟ همه این هایی که الان هم هستند از دوستان و رفقای عزیز دوران جنگ بودند؛ از سال 1364 به ستاد تبلیغات جنگ پیوستم. آن موقع من به پیشنهاد دکتر خرازی به ستاد رفتم. یک اتاق با چهار میز بود. جوانی به نام مرحوم رامین رفیع رسم پشت یکی از این میزها می نشست و کار می کرد که به این ستاد تبلیغات جنگ می گفتند. به ستاد که رفتم شروع به سازماندهی کردم. یک ...