سایر منابع:
سایر خبرها
بسته خبری سفیر دوشنبه 11 مردادماه 1395
اوایل شب برای ارتفاعات البرز در جنوب گلستان و ارتفاعات شمالی آذربایجانشرقی و غربی افزایش ابر و احتمال رگبار پراکنده پیش بینی میشود _____________ telegram.me/joinchat/AovqjTxG4fyF_y9_ATG2Ow شبکه خبری سفیر, [30.07.16 21:15] yon.ir/6nRf انفجار مهیب بامداد امروز کابل را لرزاند تلویزیون طلوع افغانستان گزارش داد انفجار مهیب بامداد دوشنبه ظاهراً در هتل ...
روایت زندگی شهید زنده شلمچه
وظیفه خود را دفاع از ملت مظلوم و مردم کشورش می دانست. وی با ذکر خاطره ای از شهید مسعود پرویز، او را آگاه به روز شهادتش دانست و اظهارداشت: آخرین بار قبل از شهادت، مسعود به خانه آمد و عکسی در حیاط گرفت و به همسرش گفت که به نظر تو این عکس برای شهادت خوب است؟ و به گفته همسرش قبل از رفتن خداحافظی مفصلی با خانواده کردند. خواهر شهید پرویز در خصوص خصوصیات اخلاقی این شهید بزرگوار ...
بهتر خواهد شد آدمی را به ادامه زندگی ترغیب می کند
بوبانی در این سریال صحنه هایی را به یادگار گذاشت که از آنها به عنوان بهترین سکانس های مختارنامه یاد می کنند. زنی که همسرش را در قیام عاشورا از دست داده بود و در دل بیابان تنها سفر و زندگی می کرد و یکی از آدم های موثر بود که مختار را به قیام تشویق کرد. بوبانی در سریال تاثریا که از شبکه آی فیلم بازپخش می شود، بازی دارد؛ نقشی که مشابه آن را در کارنامه بوبانی زیاد می توان دید؛ اتفاقی که برای خیلی از بازیگران رخ می دهد، اما مهم نقش های متفاوتی است که این بازیگر به عهده گرفته و آنها را عالی اجرا کرده است که از میان آنها نقشی که در فیلم فرش باد بازی کرد، کفایت می کند. با بوبانی که در میانسالی وارد عرصه بازیگری شد، درباره انگیزه های درونی که باعث حرکت می شود، هم صحبت شدیم. به نظر آدم با انگیزه ای هستید، از انگیزه هایتان برایمان بگویید؟ آدم برای زندگی انگیزه های مختلفی دارد که او را برای زندگی و زنده بودن، ترغیب می کند. اولین انگیزه خود زندگی است که چیز مطلوبی است که اگر با مرگ مقایسه اش کنیم، زندگی قطعا خوشایندتر است. هر آدمی علایق و وابستگی هایی دارد؛ بچه هایش، زندگی خصوصی که می تواند دوست داشتنی باشد و مهم تر این که هر آدمی، در زندگی آرمانی دارد که باید به آن برسد به همین دلیل باید زنده بماند و تلاش کند. و امید موتور محرکه همه اینهاست؟ قطعا همه اینها زیر مجموعه امید هستند، وقتی زندگی با مرگ مقایسه می شود، آن چیزی که لکوموتیو اصلی است و بقیه خواسته ها به دنبال آن حرکت می کنند، امید است. این امید را چطور می توان دریافت کرد حتی در شرایط سخت؟ امید این چشم انداز را به ما می دهد که آینده بهتر خواهد شد. همین بهتر خواهد شد آدمی را به ادامه زندگی ترغیب می کند. شرایط سخت برای همه و در همه جا هست و فقط با امید به این که بهتر خواهد شد می توان ادامه داد. در شرایط سخت انگیزه های کوچک، بهتر می تواند باعث حرکت شود؛ مثلا آینده فرزندان، این که باید برای بهبود شرایط زندگی آنها تلاش کرد. این را هم باید در نظر بگیریم هستند کسانی که در شرایط بدتر از ما زندگی می کنند بنابراین بهتر است با امید فقط به زندگی فکر کرد. نگاهتان مثبت است و به اصطلاح نیمه پر لیوان را می بینید.... اگر این کار را نکنیم دچار بحران های روحی وحشتناکی می شویم. اگر امید به بهبود اوضاع و نگاه مثبت نباشد، زندگی خیلی سخت می شود. هر چقدر هم که از اوضاع بوی بهبود نیاید اما بازهم باید خوشبین بود که روزهای بهتر خواهد آمد. شما دیر وارد دنیای بازیگری شدید، اما برخی با این تفکر منفی زندگی می کنند که تا یک سن مشخصی می شود کاری را آغاز یا پیشرفت کرد، چگونه می توان با این تفکر مخرب روبه رو شد؟ من از بچگی به بازیگری علاقه مند بودم. موثرترین کسی که باعث شد عاشق این حرفه شوم، مادربزرگم بود که در بچگی ما را به تئاتر و سینما می برد و من از همان زمان در ذهنم طراحی می کردم که روزی بازیگر خواهم شد. کلاس اول دبیرستان که بودم آقای خلج تئاتری را برای اجرا به شهر آبادان آورد و بعد از دیدن این نمایش، تصمیمم برای بازیگر شدن، قطعی شد. وقتی دانش آموز بودم در تئاترهای مدرسه بازی می کردم و خیلی جدی این کار را ادامه می دادم، اما بعد اتفاقات دیگری در زندگی ام رخ داد که مرا از مسیر بازیگری دور کرد. ازدواج کردم، بچه دار شدم و بعد جنگ شد و آوارگی سال های جنگ با دو بچه که آنها را از این شهر به آن شهر می بردم تا سالم بمانند. اما ته ذهنم بازیگری به عنوان کاری نیمه تمام مانده بود و همیشه به این فکر می کردم که باید این کار و علاقه را به سرانجام برسانم. تا این که جنگ تمام شد و ما سال 70 تصمیم گرفتیم از خوزستان به تهران مهاجرت کنیم تا شرایط زندگی برای بچه هایم بهتر شود چون در شهرهای جنگزده هیچ امکانی برای پیشرفت بچه ها وجود نداشت. تهران که ساکن شدیم و زندگی بچه هایم روی روال افتاد و خاطرم از آنها که راحت شد، احساس کردم باید به دنبال علاقه خودم بروم. اما ورود به گروه های تئاتری برای تازه واردها سخت بود، همین اتفاقی که الان هم وجود دارد.باند بازی ها به آدم های حتی مستعد و توانمند هم میدان کار نمی دهند. آن سال ها تبلیغات آموزشگاه بازیگری آقای تارخ را دیدم و به آنجا رفتم. هر چند دغدغه اصلی ام بازیگری و کارگردانی تئاتر بود، اما مسیر فعالیتم تغییر کرد و بازیگر شدم، اما در سینما و تلویزیون. هیچ وقت به این فکر نمی کنم که برای شروع کاری دیر است. همیشه سعی می کنم اسباب انجام آن کار را حتی با سختی فراهم کنم. معتقدم وقتی بخواهی حتما می توانی. یعنی خواستن درونی مهم تر از عوامل بیرونی است؟ بله. چون پشت هر خواستنی انگیزه بسیار قوی وجود دارد. معتقدم هنر دریچه ای است که دنیای مهربان تری را به تو نشان می دهد. دنیا با هنر انسانی تر است. به این فکر ...
سربازهایی که د ر خواب ماد ران برگشتند
، پنجشنبه هفتم مرداد 1395، در ورودی مسجد امام سجاد شیراز، مردها ایستاده اند و خوش آمد می گویند و تسلیت می شنوند. پشت حیاط، در قسمت زنانه مادر امین انصاری سر به پایین نشسته روی صندلی میان زن هایی با چشمان سرخ بی صدا گریه می کنند. دهانش زخم شده و چشم های روشنش کدرند. امین هم چشم های مادرش را داشت. حالا یک پسر برای این زن مانده است. هیچ کدام اینها در دفتر خاطرات امین نوشته نشدند. دوست هایش می ...
پشت پرده پشیمانی اصلاح طلبان از فتنه88/ برنامه آمریکا برای ایران2025
خدا و وجدان خود داشته باشند، با ریختن میز و صندلی سردبیری به خیابان، خودشان را به ما معرفی کردند! اینک بعد از چند گام دور شدن از روز سه شنبه پنجم مرداد، واقعا به دور از ادب است که ما هم خودمان را به ایشان معرفی نکنیم! دوستان عزیز! ما روزنامه وطن امروز هستیم! *** خنده دار است یا گریه دار نمی دانم اما گمانم بی سابقه باشد رفتاری که اداره محترم، سر یک اختلاف رقم اجاره یک ساله با روزنامه ...
بیوگرافی الناز حبیبی + عکس های الناز حبیبی
بیوگرافی الناز حبیبی الناز حبیبی (elnaz habibi) متولد 21 مرداد 1368 در تهران، بازیگر سینما و تلویزیون و دانشجوی رشته تدوین است. الناز حبیبی در سال 1391 با مهدی صاحب زمانی ازدواج کرد. الناز حبیبی بازیگر سریال دردسرهای عظیم 1 و 2 و سر به راه است. الناز حبیبی بر سر مزار مادرش او درباره مادرش می گوید: همیشه وقتی نماز می خوند پیشش می نشستم. وقتی سجده میرفت تندو تند ...