سایر منابع:
سایر خبرها
آن قدر کتکم زد که بی هوش افتادم - فردای آن روز از خانه فرار کردم
تونی بمونی. صبحانه و شام میدن. هفت صبح بلند میشیم تا همه آماده بشن، ساعت میشه هشت. اگه پنیر داشته باشن، نون و پنیر میدن اگه نداشته باشن، نون و چایی می خوریم ولی شامش خوبه، عدسی، لوبیا، چلوگوشت و از این چیزا. تو این شرایط خوبه من راضیم. بهتر از تو پارک خوابیدنه. به خط و خطوط تیغ و چاقو روی صورت و دست هایش اشاره می کنم... اینا واسه چیه؟ دستام واسه دوره مصرف مواده. یه وقتایی هم که می ...
دستگیری شرور شیطان صفت هنگام آزار و اذیت یک پسر در حمام+عکس
حمام باز شد رضا با چاقویی که در دست داشت پسر نوجوان را در دست گرفته بود اما راهی جز تسلیم شدن نداشت. پسر نوجوان که اشکان نام دارد به ماموران گفت: ساعت 5 عصر داخل فضای سبز محله مان نشسته بودم که رضا به سراغم آمد و درباره یکی از بچه محل ها سوالاتی کرد که گفتم بی اطلاعم که ناگهان یقه ام را گرفت و با تهدید چاقو مرا به داخل خانه ای کشاند. ترسیده بودم و تهدید می کرد که جواب گوشی موبایلم را ...
اموال خصوصی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل بیت (علیهم السلام)
دیگر محمد بن عبدالله بکری می گوید: از گروهی از مردم مدینه طلبکار بودم. برای وصول آن به مدینه آمدم و مدتی ماندم و با تمام تلاشی که کردم نتوانستم پول خود را بگیرم تا این که خسته شدم. با خود گفتم خدمت امام هفتم (علیه السلام) بروم و به او شکایت کنم. آن حضرت در یکی از مزارعش به نام نقمی بود، خدمت وی رسیدم. در حضور او غلامی بود که در دست او ظرفی بود و داخل آن ظرف قطعه ای گوشت ریز و درشت وجود ...
بهترین مشاغل
؟ گفتم: طعامی هست که آن را برای امیرالمؤمنین شایسته نمی دانم؛ کدویی است از کدوهای مزرعه که آن را با روغن بدبویی پخته ام. فرمود: همان را بیاور. پس دست خود را در آب شست و مقداری از آن خوراک را میل نمود، آن گاه دوباره به سوی آب برگشت و دست های خود را با ریگ پاکیزه کرد و آن دو را به هم گرفت و مقداری آب خورد و فرمود: ای ابونیزر دست ها پاکیزه ترین ظرف هاست. سپس دست ها را به شکم مالید و فرمود: من دخله بطنه ...
زنان خیابانی؛ چهره ای بی نقاب از خیابان های شهر/ واقعیتی تلخ که انکارشدنی نیست
اینکه مجبور باشم و پولم تمام شود، خیابانی هستم اما عوضی نیستم . متولد 73 و شش سال پیش ناخواسته وارد این کار شده است. تیک عصبی دارد و پوست انگشتش را می کند، خرابی دندان هایش تو ذوق می زند و بسیار لاغر است، چشم های غمگینش گیراست، می گوید: خانم تا به حال توی خیابان خوابیده ای؟ نه نه جواب نده، دلم می خواهد فکر کنم تعدادمان کم است، این چیزی نیست که آدم دلش بخواهد کسی با او همزادپنداری کند ...
شناسنامه ای مسلمان نباشیم
موهایش را روغن زده بود که داماد بود یک نفر هم مسن تر بود که وکیل عروس بود و نفر دیگر هم شیخ آن قوم بود که سه نفری می آمدند می نشستند 5 دقیقه خطبه عقد را می خواندند یک قرآن هم با کاغذ کاهی هدیه می دادند، می رفتند، بیرون مسجد سر و صدایی می شد همه می فهمیدند اینها عروسی کردند و بعد هم می رفتند و تمام. حالا ما 10 جلسه برای خواستگاری داریم، حالا اینها همه اش اسراف است، بعداً با هزار سختی انجام می شود ...
زخم های رؤیا، سکوت را شکستند
رو که دیده همه جرم ها رو خورده و واسه همین اوردوز کرده. خلاصه دختره جلوی چشم خودم مرد. تو چی شدی؟ چند وقت موندی؟ دست منو گچ نگرفتن فقط یه باند دورش پیچوندن تا فقط هر روز به بهانه های مختلفی که بعضی مأمورای مرد اونجا می آوردن ببرن و پانسمان دستمو عوض کنن. باهاشون خوب صحبت می کردم تا به موقع سیگارامو برسونن. ناچار بودم، چون نمی خواستم تو شفق بمونم. پنج ماه اونجا موندم. بعد از ...
آقای استاندار! سیمان دشتستان، قاتق نان است یا قاتل جان ؟
ماه ، نه همه، دستکم بخشی از حقوق حقه مردم دشتستان از این واحد تولیدی آلاینده گرفته شود و همیچنین ببخشید اگر مصدع اوقات گرانبهایتان شدم چکنم ما در بوشهر غریبیم و به قول شیخ اجل سعدی : سخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتم دگری نمی شناسم تو ببر که آشنایی