سایر منابع:
سایر خبرها
هشداری به دادستان
نامه نوشته بود پدرش در خانه ای کار می کرده چند روز بعد در ان خانه سرقتی رخ داده وپلیس به پدر او مشکوک شده وشما هم از پلیس بدتر حرف او را باور کردی وزندانیش کردی . حالا تا شب باید او را ازاد کنی ... انقدر گرسنه بود که اعتراض روده ها را می شنید او حتی شب گذشته چیزی نخورده بود. دم نانوایی رسید بوی نان تازه وتنوری پیاده رو را انباشته کرده بود تمام پول خورده هایش ربع نانی نمی شد کمی صبر کرد ...
شکارگاهی به نام تهران
پر از برف و گل ولای، جاده شوسه ای از تهران تا دوشان تپه زده شود که هرقت دلتنگ شیرهایش شد، بدون معطلی خود را به عزیزدردانه هایش برساند. گفته می شود شاه بعد از مراجعتش از اروپا دستور می دهد به منظور رفاه و آسایش مردم، راه شوسه ای از تهران به زیارتگاه شاه عبدالعظیم و راه شوسه دیگری به خاطر ارضای هوس های شخصی اش به باغ وحش دوشان تپه کشیده شود اما اولین خط شوسه برای دوشان تپه کشیده می شود و با اینکه این ...
بخش های خواندنی کتاب کودکستان آقا مرسل
رستم و سهراب تقلب کنند. علوی به سرعت جلو آمد و چنگ انداخت، برگه سیاوش و دانیال را برداشت. بعد خروجی چادر را نشان داد و با صلابت گفت: شما دو تا بیرون. سیاوش و دانیال با حال خراب از جا بلند شدند. پرده دوم: لحظه موعود فرارسید [با اعلام فهرست نفرات یگان ویژه این گروه از جمع بچه های گردان جدا می شوند. گروهی که ابتدا مشتاق حضور در این گردان بودند ولی در آینده اتفاقات ...
گل خندان
های اشرفی این جا چه کار می کند؟ گل خندان سرگذشتش را از اول تا آخر برای باغبان تعریف کرد. باغبان تا حرف های دختره را شنید، گفت بهتر است ساکت بماند و این حرف ها را دیگر به هیچ کی نگوید تا ببینند چی پیش می آید. این را گفت و گل خندان را برد تو باغ خودش، شب خوابیدند و روز بعد، دختره که کمی حالش جا آمده بود و حالا همدمی هم داشت، خندید و چند دسته گل خندان از دهنش ریخت بیرون. باغبان گلها را جمع کرد و ...
وقتی خدا به اشک و ناله فرمانده جواب داد
شده بود. پس از چند متر پارو زدن موتور قایق را روشن کردیم و به سمت خط و مقر گروهانم حرکت کردیم، به محض رسیدن به مقر، به بچه ها گفتم آب و کنسروها را به قسمت مساوی بین سنگرهای کمین تقسیم کنند. فردای آن روز حوالی ظهر بود که سر و کله قایق های موتوری تدارکات پیدا شد، چندین کلنگ یخ و ده ها بکس آب معدنی! انواع غذاهای اهدایی ستاد پشتیبانی و کارتن آب لیمو و دو سه رأس گوسفند زنده، خوشحالی ...
خشکسالی کشاورزان فارس را به حاشیه شهرها کوچاند
هنوز گله داری بزرگی دارد که صاحبش، همان صاحب زمین اسب سواری در شیراز زندگی می کند . پیرمردی با کلاه بافتنی به سر و عینک ته استکانی در گله داری را باز می کند. بوی آغل است و چند مرد جوان رفته اند بالای تپه های طلایی کاه و یونجه. جوان های جرسقان، بچه های پیرمرد همه به جز یکی که پیکان دارد، بیکارند. در کوچه های منتهی به خیابان اصلی روستا که اتوبوسی مردم را به شیراز می رساند، بوی فاضلاب است ...
من بی انصافم یا دهخدا که وکیل کرمان بوده؟
این گفته آقای ابتهاج بدانم؟ اصلا این درست است که اقای سایه به حضرت عباس قسم بخورد؟ ببینید ایشان با آقای رویایی اختلاف دید دارند،اسکندر یک روز در شهر می گشت، اتفاقی نقاشی را دید که مشغول کشیدن تصویرکسی بود،به نقاش پیشنهاد کرد شمشیرش را به شکلی که او می گوید بکشد و نقاش هم پذیرفت و اما روز بعد هم اسکندر از همان جا رد می شد،و اینبار به نقاش گفت کفشهایش را فلان طور بکشد، که نقاش امتناع کرد ...
بادمجان اصغر وصالی یک ذره هم آفت نداشت!
گردان بی نصیب بمانند. به اصغر آقا گفتیم می خواهیم فردا صبح به همه گردان کله پاچه بدهیم. گفت: بی خیال شوید بچه ها. در مهاباد ضدانقلاب زده چه چیزهایی به فکرتان می رسد. اصرار کردیم و بنده خدا دیگر حرفی نزد. رفتیم یک دیگ خیلی بزرگ پیدا کردیم و با یکی از بچه ها دونفری پیاده آن را تا سر خیابان اصلی بردیم. بعد یک تاکسی گیرمان آمد. سوار شدیم و به اولین طباخی که رسیدیم پرسیدیم چند دست کله پاچه دارید؟ گفت ...
شهید عربی و همسری که آمین گوی شهادت او بود
زندگی مشترکمان اینقدر از هم فاصله نداشتیم. وقتی او رفت، انگار تمام دنیای ما رفت. بچه ها را از خواب بیدار نکرد. فقط چند دقیقه ای بالا سرشان ایستاد و نگاهشان کرد. بعد هم بوسیدشان و رفت. جدا شدن از خانواده واقعاً سخت بود؛ اما از آنجایی که هدف بزرگ تری داشت؛ به راهش ادامه داد. علی اکبر در دوازدهمین روز از بهمن ماه، با خانواده تماس گرفت و با همسر و فرزندانش سخن گفت و البته ...