سایر خبرها
داستان کودکانه، زنان کوچک
مطالعه اش را باز می گذارد تا آهنگ های قدیمی که دوست داشت بشنود. چند هفته بعد، بت برای قدردانی از آقای لارنس یک جفت دمپایی ِ قشنگ برای او بافت و همراه با یادداشت کوتاه و ساده ای صبح زود قبل از اینکه پیرمرد بیدار شود با کمک لاری آن را روی میز مطالعة آقای لارنس گذاشت. و بعد دو روز منتظر شد تا ببیند آیا دوست اخمویش از هدیة او ناراحت می شود یا خوشحال. دو روز بعد دنبال کاری بیرون رفته بود اما وقتی ...
قصه برای بچه ها، داستان جذاب پینوکیو
...: امروز اتفاقاً سواد ندارم. پسرک گفت: نوشته: نمایش بزرگ عروسکی. نمایش تازه داشت شروع می شد اما پینوکیو دو لیر نداشت بدهد برود تو. خواست از پسرک پول قرض بگیرد اما پسرک گفت اتفاقاً آن روز نمی تواند پول قرض بدهد! لباس کاغذی اش هم به درد پسرک نمی خورد تا به او بفروشد. بالاخره بدون اینکه فکر کند الآن پدر جپتو دارد با یک تا پیراهن می لرزد، کتاب سوادآموزی اش را به یک دستفروش فروخت و وارد سالن تماشاخانه ...
جراحی زیبایی حیرت آور دختری که چانه نداشت
+عکس خداحافظی ستاره دنیای فوتسال+عکس تبریک پسر خسرو شکیبایی به مناسبت تولد پدرش+عکس بهنوش بختیاری صاحب فرزند شد+عکس چرا مرلین مونرو عکس های برهنه اش را منتشر کرد؟! کشف یک موجود عجیب و غریب در باغچه خانه+عکس فرار 16 مکزیکی از زندان با حفر تونل زیرزمینی+عکس هووی خانم بازیگر معروف در دادگاه خانواده سوختن 2 نفر در انفجار ایستگاه گاز همدان+عکس نرخ دیه سال 96 در ماه های حرام عجیب ترین طلاق ها در سال 95 در ایران مصرف آجیل های رنگ شده ممنوع اتفاقات چندش آوری که در سفرهای فضایی رخ می دهند ...
مکتوبات تازه یاب صدراعظم قاجار / نامه های قائم مقام فراهانی: از زن و موش می ترسم
.... چادر، دو سری داریم و تجیر نداریم اگر در صحراها می نشینید، مختارید. او در این نامه ها گاه از ترس ها و گاه از آرزوهایش می گوید: قربانت شوم خدای تعالی به فضل و کرم خودش همه چیز به شما داده است سوای حوصله. تصدق تو باشم من چه حد دارم صاحب شما شوم اما خوش نیست از شما که اسم برادر این طور ببرید. خدا آن روز را نصیب شما نکند که پروا نداشته باشید. خدا مرا بکشد همچنین لفظی ...
به مناسبت روز تولد خسرو شکیبایی/ اظهارات فرزند بازیگر سینمای ایران درباره پدرش
گروه فرهنگ تیتریک ، پوریا شکیبایی در خصوص شباهت صدای خود به پدرش خسروشکیبایی، گفت:بسیاری از مردم می گویند که صداهایمان بسیار شبیه است به علت اینکه من پسر همان آدم هستم و این کاملا طبیعی است. وی در خصوص خواندن شعر همانند پدر مرحوم خود اظهار داشت:بسیار از من دعوت کرده اند که شعر بخوانم.من در حال حاضر دارم سعی می کنم و روی یک پروژه کار می کنم که به لطف و امید خدا یک کار صداپیشگی صدا انجام ...
یزدانی: دوست داشتم با جردن باروس کشتی بگیرم
؟ بله. * یعنی از سالن خارج شدید رفتید و خوابیدید؟ دو سه ساعت در هتل با خانواده و کسانی که به من پیام دادند در ارتباط بودم و بعدش رفتم خوابیدم. * اولین جمله ای که اعضای خانواده به شما گفتند چه بود؟ خوشحال بودند و تبریک گفتند. * ازدواج کرده اید؟ خیر. * تا چه زمانی می خواهید مجرد بمانید؟ الان زود است. هنوز ...
سارا خادم الشریعه: طرفدار پرسپولیس هستم و برنامه 90 را نگاه می کنم
؛ در ادامه این مصاحبه را می خوانید. شما یکی از پدیده های ورزش ایران و شطرنج بودید. توضیح دهید چگونه وارد این رشته شدید؟ من خیلی اتفاقی وارد شطرنج شدم. کلاس دوم دبستان بودم که یکی از دوستانم شطرنج را به من معرفی کرد. یادم است آن زمان تنیس بازی می کردم اما وقتی دوستم این رشته را به من معرفی کرد خیلی خوشحال شدم و رفتم و در کلاس های آموزش شطرنج شرکت کردم و آن را یاد گرفتم. خدا را ...
شهیدی که می گفت جاده سازی می کند!
دوران برایم زود سپری شد که تا خواستم از شیرینی آن بهره بگیرم آقامحسن را از دست دادم، ماحصل این ازدواج دو فرزند به نام های "فاطمه زهرا" و "محمد" است که در نبود محسن به من آرامش می دهند. انرژی و صلابتی در کلامش نهفته است که ناخودآگاه تو را از نگاه کردن به ساعت غافل می کند و شاید تنها زمانی است که گذر عمر را احساس نمی کنی! فارس: معیار شما برای انتخاب همسر در ابتدا چه بود؟ با اطمینان ...
ماجرای خواندنی عشق یک نوجوان 16 ساله
.... به شوق دیدن ملیحه، کیفم را روی ایوان انداختم و شوق زده از حیاط بیرون دویدم. خانه باغبان محله، سه تیر چراغ برق دورتر از منزلمان، سر کوچه بود. هر روز صبح وقت رفتن ملیحه به مدرسه، کیفم را برمی داشتم، با عجله نان و پنیری را که مادرم، سرپایی برایم لقمه کرده بود می گرفتم، توی کیف مدرسه ام فرو می کردم و راه می افتادم تا دختر باغبان را سر راه ببینم. خوشحال بودم که با این ...
مبلغ پیشنهادی پرسپولیس بیشتر از استقلال بود/ دوست دارم به استقلال برگردم
روز نو : شماره 9 پس از 9 سال از تیم محبوبش رفت و راهی پیکان شد اما گویا طالع او در این تیم شوم بود. آرش نیامده مصدوم شد و هر چه تلاش کرد نتوانست به روزها خوبش برد و پس از نیم فصل طرفین تصمیم به جدایی گرفتند. بعد از آن آرش به عضویت تیمی در نیامد و پس از مدتی درگیر بیماری پدرش شد. او در گفت و گویی نوروزی با شهروند درباره خیلی از مساپل صحبت کرده است. *سال 95 برای آرش برهانی ...
7 راه برای افزایش برکت عید
کرده الآن از اساتید مهم دانشگاه است. اما می گفت: بچه بودم این مرا نجات داد. این مهم است. چند شب پیش یک خلبانی گفت: من با شما کار دارم. منزل ما آمد و گفت: من بچه فلان شهر هستم. تو در فلان شهر زمان شاه یک روز کفتر پران ها را دعوت کردی و برایشان قصه بگویی. راست می گوید من یادم آمد. من به یکی از تجار گفتم: آقا ما هرچه حرف می زنیم مذهبی ها می آیند، خیلی از کفترپران ها هم آدم خوبی هستند. حالا ...
حکایت سید محمود ؛ گرفتن عکس شهادت در آتلیه برادر +عکس
.... گفت : یادت هست آن عکس وقتی که دیدی گفتی شبیه شهدا شدی ؟ گفتم: بله یادم هست. گفت: آن عکس اولین و ماندگارترین عکسی هست که بعد از شهادت من به جا میماند. یعنی تو درست فهمیدی آن عکس، عکس شهادت هست. اصلا خودم به این نیت انداختم. ما عید همیشه به منزل پدر سید محمود میرفتیم و به اقوام و فامیل سر میزدیم . سید محمود به صله رحم خیلی مقید بود وتا جایی که برایشان امکان داشت و فرصت زمانی داشتند این ...
شهید عبدالله باقری به روایت همسرش/در سالن عروسی نماز جماعت خواندیم
اذان در سالن پخش شود و بعد از پخش اذان، نماز جماعت را همان جا برپا کرد. دل توی دلش نبود، هوایی شده بود. با یک حسرتی به شهدایی که تو شهر تشییع می شد نگاه می کرد. عبدالله خیلی اصرار داشت که برود. تا اینکه یک روز دل را به دریا زد و آمد خانه ی ما. عبدالله، عبدالله سابق نبود. حال و هوایش عوض شده بود. آمدم کنارش نشستم، سرش را بالا آورد و گفت: مادر جان شما پنج پسر داری. – خوب، که چی؟ ...
ناراحتی روحانی از نامزدی آیت الله رفسنجانی در انتخابات 92/ خوشحالی حسین فریدون از عدم تأیید مرحوم هاشمی
که این جاده چی شد؟ من گفتم که در حال ساخت هستیم ولی خیلی سخت است و ایشان فرمودند خاصیت جبهه اصلا روآوری به سختی ها و گذر از سختی هاست و این چه حرفی است که می زنید؟ ما با آن راننده های ولووی 10 چرخ براساس بخشنامه نخست وزیر داشتیم آن جاده را می ساختیم. یعنی کامیون داران بعضا جرات نمی کردند به خط بیایند. کامیون های خودشان را در اختیار یک راننده ماهر در اهواز قرار می دادند تا آن 15 روز را بیاید و ...