سایر خبرها
تاریخی که سرنوشت ایشان در دسترس ما قرار دارد به معرفی ایشان می پردازیم: بانوی صبر و ایستادگی در خردسالی از وجود پر مهر و محبت پیامبر (س) بی بهره شدند و کمی بعد، آغوش گرم و مهربان مادر را از دست دادن دو سالها همدم و یاور تنهایی و غم و غربت پدر بسر برده و سر انجام نظاره گر فرق شکافته ایشان بودند و در زمان های دیگر از زمان پاره های جگر برادرش حسن (ع) را در تشت دید و شاهد اثر زهر در بدن برادر بوده ...
.... دیگر زندگی با آمدن گونتر رنگ و بویِ متفاوتی به خود گرفته بود. آن دعواها و بگومگوهای سابق در کار نبود و امیدی که با هربار جیغ زدن و صدایِ گریه نوزاد در خانه می پیچید. دیدن راه رفتن، غذاخوردن و بهانه های وقت و بی وقتِ گونتر گویی همه اش در یک کلام خلاصه شده بود: شوق به زندگی . خانواده ای مذهبی بودند اما سختگیری مذهبی ها را نداشتند. آقا و خانم گراس مغازه خواربارفروشی داشتند. اوضاعِ اقتصادی شان ...
ریختند و ناله می زدند. رسیدند مقابل حرم.مادر ناله زد.غمی سنگین در صدایش بود. پدر آه کشید. اشک ریخت. آنها همچنان بر جای مانده بودند. لحظاتی به ندبه و زاری گذشت.کمی بعد چشم های درشت معصومه،در پناه کمان ابروها درخشید.لبخندی روی لب هایش شکفت. نرم، روی دست پدر حرکت کرد و گفت: -بابا گریه نکن! مامان! تب ندارم.سرم خوب شد. پدر و مادر دانستند که شفای معصومه را از امام رضا گرفته بودند. ...
...> رضا: علی همیشه خودش تصمیم گرفته است. شاید روزی کتابی بنویسم به اسم قصه های من و علی و بگویم کجا، چه نکاتی از او برایم جالب بوده است. زمان ما، اختلاف نسل 30 سال بود. به نسل علی که رسید، تقریباً شد 15 سال و الان هم که اختلاف نسل تقریباً 5 سال است. یعنی هر 5 سال دنیا کاملاً عوض می شود. ما باید خودمان را به روز کنیم وگرنه کلاً از دنیا عقب می افتیم. الان مثلاً علی نسبت به بچه های دهه 80 افکارش سنتی به ...
تخت ! سلامتی همه باباها پیامک رسمی تبریک روز پدر 96 دستانش از فشار زیاد کار زبر و زمخت شده اند دلش نمی آید دست نوازش بر سر و صورت ظریف کودکانش بکشد همه فکر می کنند احساس ندارد ولی هیچکس نمی تواند شرافت او را وصف کند او یک کارگر است، او یک پدر است اس ام اس خنده دار روز پدر روز پدر رو اول از همه تبریک ...
کارهایی که تا الان کرده ام را نمی توانستم انجام دهم. در مورد علی هم ما هیچ وقت او را مجبور به انجام کاری نکردیم. علی: چرا، نمی خواستم مدرسه بروم که من را مجبور کردید! رضا: مجبورت نکردم، با صحبت کردن قانع ات کردم. به علی گفتیم کسی که مدرسه نرود و سواد یاد نگیرد، پدر و مادر نمی توانند برایش کتاب بخوانند و او باید خودش کتاب هایش را بخواند. کمی فکر کرد و چون عاشق دایناسور بود و کتاب ...