سایر خبرها
روایتی از روزهای سخت اسارت و دلتنگی برای امام(ره)
مدتی پدر با حقوق خود یک دوچرخه خرید ومسیر چند ساعته را از معدن تا علم آباد با دوچرخه می آمد، البته قبل از اینکه پدرم به معدن قلعه زری برود، یک مدت به مشهد رفتیم و پدرم کار کشاورزی وتولید میوه وخربزه داشت که من یک سال آنجا در طرق مکتب رفتم اما چون درآمد آنجا تنها در تابستان بود، دوباره به روستای خودمان رفتیم،در آن زمان من تصمیم گرفتم به مدرسه بروم، زندگی سخت اما گاهی شیرین بود، خبری از نفت، گاز و ...
ادعای متهم پرونده بنیتا و سکوت پلیس
گوشم است. سابقه داری ؟ به جرم سرقت و خرید و فروش مواد مخدر چند بار دستگیر شدم. من فقط 13 فقره سرقت در پرونده ام دارم. زندان هم رفتی؟ بله. دی ماه پس از 17 ماه از زندان با سند آزاد شدم. بعد هم ازدواج کردم. چه کسی برای تو سند گذاشت؟ پدرم سند خانه اش را آورد. چگونه دستگیر شدی؟ پلیس ردم را از مهدی گرفته بود. در واقع ...
لورا لینی: نویسنده بودن چیز راحتی نیست
او در وحشی ها یک خواهر دروغگو و در داستان های شهر یک دختر بی گناه تازه وارد؛ حالا در اوزارک او از دست کارتل های مواد مکزیکی فرار می کند. این ستاره فیلم، تلویزیون و تئاتر درباره مسیر حرفه ای کاری هیو گرنت، کار کردن با افراد اشتباه و لذت های مادر شدن در سن بالاتر صحبت می کند. به گزارش بانی فیلم به نقل از گاردین، وقتی یک نفر در خیابان جلوی لورا لینی را می گیرد و به او می گوید در فلان اثر عالی ...
ادعای عجیب متهم ردیف دوم پرونده بنیتا
آن ماموران وعده پیگیری داده بودند. در ادامه مشروح گفت وگوی شهروند با دو متهم پرونده بنیتا را می خوانید: چرا بنیتا را در خودرو رها کردی؟ نمی دانم. فقط می خواستم از این ماجرا خلاص شوم. نمی دانستی که نوزاد 8 ماهه بدون آب و غذا در گرمای تابستان شانسی برای زنده ماندن ندارد؟ من اصلا به این چیزها فکر نمی کردم. ذهن من فقط به فرار از این ماجرا قد می ...
ابراز ایمان قلبی یک کودک به دبیر کل حزب الله لبنان/با مصرف این چیپس از سرطان جلوگیری کنید/مردان شکلات ...
...> زندان هم رفتی؟ بله. دی ماه بود که پس از 17 ماه از زندان با سند آزاد شدم. بعد هم ازدواج کردم. چه کسی برای تو سند گذاشت؟ پدرم سند خانه اش را آورد. چگونه دستگیر شدی؟ پلیس ردم را از مهدی گرفته بود. در واقع دوستم مهدی به پلیس اطلاع داد. اول او را گرفتند بعد هم من را در خانه برادرم دستگیر کردند. ادعای یکی از سارقان خودروی پدر بنیتا ...
متهم پرونده بنیتا : با کلانتری خاتون آباد تماس گرفتیم
گروه گوناگون تیتریک ، مرد شیشه ای و همدستش که خودروی پراید حامل نوزاد 8 ماهه را در مقابل چشمان پدرش ربوده بودند صبح شنبه به دستور آرش سیفی بازپرس شعبه 4 دادسرای جنایی تهران به پزشکی قانونی منتقل شدند تا از نظر روانی تحت بررسی قرارگیرند.پس از آزمایش های صورت گرفته، متخصصین اعلام کردند متهمان پرونده هیچ مشکلی نداشته و در صحت و سلامت روانی به سر می برند. متهمان این پرونده جزییات تازه از این حادثه مرگبار را فاش کردند. هر چه زودتر قصاصم کنید ...
ادعای متهم پرونده بنیتا : به کلانتری اطلاع دادم!
از زندان آزاد شدم. بعد از آن دوباره سراغ دزدی رفتی؟ بله، در این مدت که آزاد بودم حدود 40 سرقت دیگر انجام دادم. از زمانی که ماشین پدر بنیتا رابردی، چند سرقت انجام دادی؟ هیچی، اینقدر ترسیده بودم که از خانه همسرم بیرون نمی آمدم. با همسرت چطور آشنا شدی؟ من مواد فروش بودم و او هم خریدار مواد. پارسال او را که 38 ساله بود به عقد موقت خودم ...
بیضایی: رگبار شعار سیاسی نمی دهد
: سال اول دبیرستان، کوچک ترین دانش آموز مدرسه ای بودم که کانون جدال های خونین و بددهنی های سیاسی سال بالایی ها بود؛ و مدرسه برای ردکردنِ بی خطر، شاگردی مؤدب تر و بی زبان تر از من پیدا نمی کرد. با سه صفر در ورزش و خط و اخلاق رد شدم. استقلال تلخ و تقریبی ام وقتی شکل گرفت که ما را قهرا به مدرسه دورتری فرستادند که با خانه فاصله بیشتری داشت و در عوض به چندین سینما نزدیک تر بود. باید از آن چند معلم متعصب ام ...
قتل و تجاوز به زنان بچه دار | مردی که به خاطر مرگ مادرش پس از تجاوز، زنان بچه دار را تکه تکه می کرد
چندین جای دست را بر شیشه ها ببینم. عذاب الیم بود که از امتدادِ رد دستان بر شیشه، در تصورم کودک و مادری اسیر مرکب مرگ، به کمال رسید و در مقابلم قد کشیدند. غلامرضا در اعترافاتش می گفت کودک را وادار کرده به صحنه تجاوز به مادرش نگاه کند و بعد از چهل ضربه چاقو و قتل مادر، به سراغ کودک رفته و او را نیز با طنابی خفه کرده است. تقلا و تلاش کودک برای فرار از این تدریس خون بارِ شیطانی که در آن مَرکبِ بسته، مدرس ...
لحظاتی با یک کبوتر گلگون گفن/ معرفی شهید "قاسم سلاجقه"
.... منزلشان تلفن نداشت. زنگ می زد منزل ما، و ما قاسم را خبر می کردیم، می آمد منتظر می ماند تا ارتباط برقرار شود. گاهی چند بار زنگ می زد و قطع می شد. یک روز که بعد از چند بار ارتباط برقرار شد و با خانمش صحبت می کرد، پسر کوچکی داشت که جوجه اردکی را که در منزل ما بود، گرفته بود و گلویش را می فشرد، نزدیک بود که خفه اش کند. تا چشم قاسم به این صحنه افتاد، گوشی را گذاشت و اردک را نجات داد. گفتم: مرد ...