سایر منابع:
سایر خبرها
چشمه هایشان چندسالی است خشک شده است. اما کشاورزان کنار دست این فاضلاب، پمپ ها را در آب گندیده ای می گذارند که بوی بدشان اطراف را پر کرده است تا با بارانی کردن آن محصولات جالیزی خود را سیراب کنند، محصولاتی که باید برای مصرف به دهان مردم برسند. خشکسالی به دانه های کاشته شده گندم رحم نکرد خشکسالی اجازه نداد دانه های کاشته شده گندم قوت بگیرند و دست آخر مجبور شدم همه محصول ...
رئیس قوم می کند و بعد از بیست سال به بالا حضرت ابراهیم می آید و خطاب می شود خانۀ خدا را خراب کند و دوباره بسازد. بنّا حضرت ابراهیم و عمله حضرت اسماعیل و با هم خانه را می سازند. وقتی خانه ساخته شد خطاب می شود باید حج به جا بیاورید. حج را به جا می آورند. خطاب می شود باید قربانی کنی و قربانی تو اسماعیل باشد. با کمال شهامت حاضر می شود. به حضرت اسماعیل می گوید و حضرت اسماعیل جواب ابراهیم را ...
خطاها و گناهان آنان دوری جست؛ زیرا همان اصحاب بوده اند که برای اسلام جان فشانی کرده و اسلام و سنت نبوی را به دست ما رسانده اند. و ابن اثیر نیزکه همه صحابه را عادل دانسته و هیچ نقد و انتقادی را بر آنان نمی پسندد.( اسدالغابه، ج 1، ص 110.) وابن حجر عسقلانی می گوید که اهل سنت همه صحابه را عادل می شمارند (الاصابة، ج 1، ص 162.) عمل وحشی را توجیه می نمایند واز این راهکار برای توجیه اعمال افرادی چون طلحه و ...
بلند می شود دست شیخ را می گیرد و می گوید اجازه دهید در این تاریکی راهنمائیتان کنم آقا، که شیخ جواب می دهد من زیر نور ماه خط می نویسم جوان! و این جوان کسی نبود جز سید علی خامنه ای که این خاطره را سال ها بعد در دیداری که با شیخ بهلول داشت برای بهلول تعریف کرد! علامه بهلول در کلام بزرگان حضرت آیت الله بهاءالدینی: از نظر عالم عارف، حضرت آیت الله بهاءالدینی(ره): همین اندازه که به همة ...
قرار می گرفتند، خیلی ضربه می خوردند. فرهنگ نیوز: برای اینکه بتوانید بر این حس بد غلبه پیدا کنید، چه اقداماتی انجام دادید؟ آقا: آن دو روز، قبل از اینکه به تهران بیاییم را در خانه نماندیم. برای اینکه بتوانم روحیه ام را به دست آورم به جای تفریحی رفتیم و بعد ازآنجا به آرامگاه هم رفتیم و کنار مزار پدر و مادرم هم دعا کردم و خواستم که کمکم کنند. البته بعدازاینکه همسرم هم متوجه ...
خانه خواهرش. از لحنش معلوم بود خیلی بیقرار است. مادرش اصرار کرد بگویم بچه دارد به دنیا می آید. گفتم: نه. ممکن است بلند شود این همه راه را بیاید، بچه هم به دنیا نیاید. آن وقت باز باید نگران برگردد. مدام می گفت: من مطمئن باشم حالت خوب است؟ زنده ای هنوز؟ بچه هم زنده است؟ گفتم: خیالت راحت همه چیز مثل قبل است. همان روز، عصر مهدی به دنیا آمد و چهار روز بعد ابراهیم آمد. بدون این که سراغ بچه برود، آمد پیش من ...