سایر منابع:
سایر خبرها
، اول سال اسمش را ثبت نام کردیم برای خدمه حج اما بعد از یک ماه انصراف داد، چون در کاروان به دلیل اینکه هم مداح بود و هم قاری قرآن و هم ارتباط گیری فوق العاده ای با شوخ طبعی داشت می توانست از پتانسیل خوبش بهره ببرد، اینها خیلی مؤثر است، ارتباط با زائرا مهم است اما او بعد از یکی دو جلسه انصراف داد، راستش من خیلی ناراحت شدم و گفتم شما بچه حزب اللهی هستی، برویم ببینیم از بین 500 حزب اللهی کدام فرد ...
نگران بود. این مادر شهید در ادامه عنوان کرد: از پدرش خواستم به دنبال رضا برود، می دانست جانم به او بند است، آنقدر اشک ریختم که دل محمود نرم شد و به دنبال رضا رفت و او را از لب مرز برگرداند. وی گفت: بعد از آن ماجرا، خیال کردم فکر رفتن دیگر از سرش می افتد اما دیگر طاقت نداشت و دوباره بی خبر از ما راهی ایران شد. این بار محمود نتواسنت پیدایش کند، اوضاع خانه مان حسابی به هم ریخته بود. ...
خواهند برای مصاحبه بیایند! من که تا آن موقع نگرانی و اضطرابم را به روی خودم نیاورده بودم، پشت تلفن به هق هق گریه افتادم و از پدرم پرسیدم: اتفاقی برای وحید افتاده است؟ پدرم هم که نگرانی مرا دیدند، گفتند: نه دخترم؛ حتما با من کار دارند. نگران نباش. کمی بعد پدرم به خانه برگشت و فقط مادرم شاهد بود من در آن لحظات چه کشیدم . مدام در خانه راه می رفتم و تمام مدت دستم روی قلبم بود که به تپش افتاده ...
راحت شد و از نگرانی ام کم شد. ولی کمی بعد دوباره تلفن زنگ خورد و پدرم جواب داد. از لرزش صدای پدرم حس کردم اتفاقی افتاده و خبری شده است. بابا بیرون رفت. نگو دوستانشان خیلی وقت است بیرون خانه منتظرند ولی کسی جرات نداشته خبر را بیاورد. نگران بودم و مدام به سمت در می رفتم و برمی گشتم. مادرم می گفت: سمیه! بیا بنشین. خودت را نگران نکن. رفتم سمت در خروجی. وقتی در را باز کردم، همین که دوستان ...
12 شب بیایی که همه باشند، حداقل تا ساعت 11 بمان همه رفته اند کلاس، من هم تازه از کارخانه آمده ام و باید بروم لباس هایم را بشویم، همچنان که از پله ها پایین می رود زیر لب زمزمه می کند این ها باید هماهنگ می کردند که این وقت شب الکی اینجا نیایی. داخل گرمخانه می شوم پیرمردی که در آشپزخانه در حال چایی درست کردن است می گوید من قبلاً گرمخانه بالا (شلتر) بودم حدود 3 سال است که اینجا هستم، از ...
...، همان سال 94 که شهید شد چون ما خدمه حج هستیم، اول سال اسمش را ثبت نام کردیم برای خدمه حج اما بعد از یک ماه انصراف داد، چون در کاروان به دلیل اینکه هم مداح بود و هم قاری قرآن و هم ارتباط گیری فوق العاده ای با شوخ طبعی داشت می توانست از پتانسیل خوبش بهره ببرد، اینها خیلی مؤثر است، ارتباط با زائرا مهم است اما او بعد از یکی دو جلسه انصراف داد، راستش من خیلی ناراحت شدم و گفتم شما بچه حزب اللهی هستی ...