سایر منابع:
سایر خبرها
های سالم روستا هم افتاده است. تا می فهمند اهل این روستا هستند کار به آنها نمی دهند. باز توی گوشم زنگ می خورد که انگار همه می دانند در قصرچم چه خبر است جز آنهایی که باید بدانند. وارد خانه ها که می شوم یا مرد معتاد دارند یا زندانی، روی دیوار بعضی خانه ها دار قالی می بینم و می فهمم قالیبافی بلدند. توی دلم خوشحال می شوم. کلی قول و وعده می دهم که تمام تلاشم را برای رونق کارشان انجام دهم. بلافاصله ...
/ دستات پراز رنگ شاد/ در آسمونه ابروباد/ سرزمین سبزو آباد/ کفترهای مست و آزاد/ آی پراتون بسته/ دلاتون خسته/ صدای تو از کوه دور/ عاشق خسته از راه دور/ قصه های سنگ صبور/ سایه ابر... یک مقام دیگر هست به اسم الله مزار که بسیار زیباست و قصه بسیار زیبایی هم دارد که مدام با خودم می خوانم. سازهای مورد علاقه آقای اشرف زاده بعد از دف، دوتار خراسانی و کمانچه است. از میان سازهای سنتی دودوک و از میان ...
.این شما هستید که برای خرید وسایل تازه و حتی تغییر دکوراسیون خانه پیشنهاد می دهید. با خودتان چند چندید؟ اگر پاسخ شما به حداقل 7 سوال از 12 سوال گفته شده مثبت باشد، احتمالا بعد از گذشت مدتی این احساسات را تجربه خواهید کرد: 1- وجود تان پر از خشم می شود و تصور می کنید در تلاش برای ترمیم رابطه تان یا بهتر کردن آن تنها هستید و این تنهایی بار کشیدن، شانه های تان را خم کرده ...
فیلم دوران عاشقی در مورد چگونگی ساخته شدن این فیلم گفت :من می خواستم مسائل جامعه را مطرح کنم و بگویم که این جامعه ای که عشق در آن تعطیل شده است. منظورم از عشق، عشق به فرزند، انسان هم نوع، همسر، عشق به خود و ... است. فیلم دوران عاشقی دوران فقدان عشق است و این جامعه محصول نبود عشق است. به فرموده حافظ: دور عاشقی گذشت و نوبت ماست/ هر کسی 5 روز نوبت اوست. عشق چیزی است که از ابتدای خلقت آدمی تا کنون وجود ...
... داستان سریال، با تمام آب بندی هایش انگار هنوز کامل نبود، کاملاً حس می شد که این سریال چند قسمت دیگر تا انتها راه دارد. اما خیلی ناگهانی، هنگام شروع پخش سریال، مخاطب متوجه می شود که این آخرین قسمت سریال تعبیر وارونه ی یک رویا است. در اینکه جیرانی مجبور شده سریالش را کوتاه کند و بخش هایی از آن را حذف کند هیچ شکی نیست، چراکه تا روز قبل هیچ اشاره ای به قسمت آخر سریال نشد؛ امری که در صداوسیما ...
فایده ای نکرده بود. روزی با خودش گفت: این جوری که نمی شود دست روی دست گذارم و بنشینم. باید بروم فلک را پیدا کنم و از او بپرسم سرنوشت من چیست؟ برای خودم چاره ای بیندیشم. پا شد و راه افتاد. رفت و رفت تا رسید به یک گرگ. گرگ جلوش را گرفت و گفت: آدمیزاد، کجا می روی؟ مرد گفت: می روم فلک را پیدا کنم. گرگ گفت: تو را خدا، اگر پیدایش کردی به او بگو گرگ سلام رساند و گفت همیشه سرم درد می کند؛ دوایش ...
. می توانست جوری که انگار اشتباهی وارد آن راهرو شده، برگردد و برود پی کارش. راه دیگرش هم این بود که برود تو؛ توی اتاقی که روی یکی از تخت خواب هایش مردی غریبه خوابیده بود. شوام دستگیره ی در را فشار داد، رفت تو، در را بست و با کف دست دنبال کلید چراغ گشت. ولی یکهو دست نگه داشت. چون یک نفر با صدایی گرفته ولی پر انرژی گفت: نه، نه! خواهش می کنم چراغ را روشن نکنید. لطف کنید و بگذارید ...