سایر منابع:
سایر خبرها
گفت وگوی جالب با محمد علی بهمنی، شاعر
. باور کنید خواندن شعر مواقعی که سردرد دارم، نقش قرص مسکن را دارد. - چه جالب. چطور شد که وارد دنیای شعر شدید؟ شعر برای ما چون سفره ای بود که از سنین خردسالی روزی چند بار از آن تغذیه می کردیم. مادر معلم و آدمی اهل ادب بود که شعر را خیلی خوب می شناخت و او برایمان بسیار شعر می خواند. از چهار، پنج سالگی گاه به زور هم که شده، می نشستیم شعر گوش می کردیم. اگر برادر بزرگ تر حکم می کرد ...
ماجرای جا به جایی جسد رئیسعلی دلواری +عکس
...> گل اندام شهیدی فرزند بهادر،( فرزند رئیسعلی دلواری) *چند سال دارید؟ 76 سال *می گویند رئیسعلی چند همسر داشته است درست است؟ بله، 4 تا! ولی تمام همسرانش کنارش نبودند. زن اولش یک سال کنارش بودکه اسمش فاطمه آقا (فاطمه دختر آقا) است و طلاق گرفت. بعد خیری دختر شمس الله که بچه دار نمی شد و بعدش هم خیری دختر حسن که بچه دلوار است و بچه نداشته و بعد هم مدینه دختر ...
روایت 28 سال گمنامی شهید منصور سودی
” مظلومانه به شهادت می رسند و پیکرهایشان در میان صخره ها و شیارهای این ارتفاعات به یادگار می ماند. سردار شهید منصور سودی همانطوری که آرزویش بود و در وصیت نامه اش هم قید کرده بود، پیکر مطهرش مفقود شد و با اینکه تمام منطقه عملیاتی چندین بار تفحص و پیکر مطهر همرزمانش پیدا شد، اما نشانی از پیکرش به دست نیامد. تا اینکه 28 سال بعد از شهادتش طی عملیات تفحص پیکر او کشف و شناسایی شد. با توجه به محل ...
ترسی برای همیشه
هم آشتی کنند و سر خانه و زندگی شان برگردند. نمی دانستم که آخر و عاقبت زندگی ام این مصیبت می شود. آن روز آنها را راهی خانه شان کردیم اما غلام بعد از مدتی گفت که همسرش برایش دعا گرفته و دستگاه شوک به او وصل کرده است و... . من از زندگی خصوصی آنها خبر ندارم اما چند وقتی بود که غلام حالات عادی نداشت و حملات روانی به او دست می داد و یک بار هم مادرش را زده بود طوری که چشمش کبود شده بود. ...
فرنگیس زنی ازتباراساطیر
مهاجم را به خاک و خون بکشاند . گذرت به کرمانشاه که بیفتد کنار پارک شیرین کرمانشاه چشمت به تندیس زنی تبر به دست می افتد آنوقت شاید این حرفها را بهتر متوجه شوی . زنی با قامتی بلند که تبر به دست گرفته و سرباز دشمن به به خون کشیده است. باز هم این سوال در ذهنت ایجاد می شود که این زن کیست شاید از اطرافیانت سوال کنی این تندیس کیست که چنین بر افراشته است. پاسخی که می شنوی شاید این ...
در حال ارائه گزارش هفتگی بودم که انفجار صورت گرفت/ با صندلی پرتاپ شدم
شدند بیار بهم ریختند و تا چند ساعتی با هیچ کس صحبتی نداشتند. بعد از چند ساعتی که کمی حالشان بهتر شد شروع به شرح انفجار نمودند و اینگونه گفتند: من در حال ارائه گزارش هفتگی شهربانی بودم که ناگهان انفجار صورت گرفت و وقتی چشم هایم را باز کردم در حالی که چشمهایم را کاملا خون پوشانده بود متوجه شدم که با صندلی پرتاب شده ام و پلاستیک های سقف در حالی که آتش گرفته بودند از سقف پایین میریزند خودم ...
وقتی آلزایمر فراگیر شود
شروع به دعوا با همسایه ها می کند و می گوید آنها وسایلم را برداشته اند. نسبت به همه چیز اعتماد خود را از دست داده است و احساس امنیت ندارد و حتی گاهی اوقات می گوید که می خواهند من را بکشند. مادر مهران در تکمیل حرف های پسرش می گوید: اوایل از فراموش کردن های کوچک شروع شد و الان وضعیت خیلی بدتر شده است. پدرم یک حرف را چند بار تکرار می کند و خیلی وقت ها افراد را با یکدیگر اشتباه می گیرد. دائم سراغ مادرم ...
فیلمسازانی که سینمای ایران را جهانی کردند
، او این جایزه را یک بار دیگر برای فیلم رنگ خدا در سال 1999 به دست آورد. اصغرفرهادی و لبخند اسکار به ایران اصغر فرهادی رقص در غبار را در سال 1381 به عنوان اولین فیلم خود کارگردانی کرد، تنها کارگردان ایرانی است که موفق به کسب جایزه اسکار، در بخش بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان شده است. او این جایزه را برای کارگردانی فیلم جدایی نادر از سیمین دریافت کرد؛ همچنین فرهادی نامزد دریافت اسکار ...
ثروتمند شدن به روش فاطمه دانشور
نا 40 سالگی ازدواج کردم و چهار بچه آوردم و خب الان که نگاه می کنم از خیلی از هم دوره ای های خودم جلوتر هستم. به همین خاطر توصیه من همیشه این است که آدم ها باید تاریخ تولدشان را فراموش کنند و به روح و خواسته های شان توجه کنند چون تن دچار فرسودگی می شود ولی روح است که جاودانه می ماند. چون توجه به سن و سال و عدد، تحرک افراد را کم می کند. در صحبت های تان به برنامه ریزی برای آوردن چهار فرزند ...
آزیتا لاچینی:11 ساله بودم که ازدواج کردم، 13 ساله بودم که فرزند اولم متولد شد.دخترم هم در 14 سالگی ...
هایش را جبران کنم. احترام مادرم را خیلی داشتم و عاشقانه از او پرستاری می کردم. با اطمینان می گویم دعای خیر اوست که امروز پشتیبان من است . فیلمنامه هایی که بازی نمی کنم سال هاست که سر کار نمی روم. هر چند وقت یک بار فیلمنامه ای برایم می فرستند و می خوانم و می بینم فیلمنامه را دوست ندارم و جواب منفی می دهم. راستش را بخواهید زیاد نمی توانم سر صحنه بمانم. انرژی قدیم را ندارم اما ...