مهدیا گل محمدی / روزنامه نگار آن سال، قحطی و گرانی مثل طاعون به جان مردم افتاده بود. یک روز دستم را داخل جیبم بردم، دیدم دریغ از یک 2ریالی که با آن نان بخرم و شکم به کمر چسبیده ام را سیر کنم. یک ماه بعد نشانی خانه خالو عبدو را که در کیش بود از پدر گرفتم و هر طور بود خودم را به آنجا رساندم ... ... ادامه خبر