سایر منابع:
سایر خبرها
گفتگو با یک نوکیسه تهرانی:ماهی 20 ملیون خرج می کنم!
کار نبودم. از طرفی نمی خواستم پولی را که به ارث برده ام تمام کنم و بعد کاسه چه کنم چه کنم دستم بگیرم. گفتم بروم طلا بخرم که راحت قابل خرج کردن نباشد. حتی طلایی را که خردم نیاوردم خانه. اصلا دو تا شمش اول را ندیدم. از دوست طلافروشی خریدم؛ یعنی پولش را دادم و او گفت خریدی و چند روز بعد گفت طلا ترقی کرده . آن طور که رضا تعریف می کند در مدت یک سال از طریق خرید و فروش های تلفنی به مال و ...
فروش یک نوزاد در تهران در کمتر از 5 دقیقه
پیدا کرد کنار زباله ها و بعدم پلیس اومد. می پرسم بعد چی شد؟ جواب می دهد هیچی می خواستی چی بشه! بالاخره مهدی را پیدا می کنیم، در حال معامله شیشه است. با سپیده صحبت می کند برمی گردد و در همین حین انگار شیشه ای را که خریده گم کرده، اصلاً متوجه حرف هایم نیست مثل مرغ سرکنده لباس هایش را بالا و پایین می کند، نیست که نیست. اصلاً حواسش به حرف هایمان نیست همه فکر و ذکرش شیشه گم شده است. مشتی ...
از شیر مرغ تا جان آدمیزاد ؟
، وسایل ساخته شده از چوب های جنگلی، زیورآلات دست ساز قدیمی و جدید، صنایع دستی ساده و ارزان، فرش و گلیم های گران قیمت، همه و همه در ویترینی به وسعت یک پارکینگ، خود نمایی می کنند. خوبی جمعه بازار به همین است که یک عالمه منظره را یک جا به چشمان بازدیدکنندگان و خریداران تقدیم می کند. مثل همین جمعه بازار خودمان که حالا دیگر برای خودش، به اندازه کاخ موزه های کشورمان و شاید هم بیشتر، بازدیدکننده دارد. اینجا ...
بسیج مردمی، از خط مقدم جنگ تا پشتیبانی
داوطلب مردمی، برای دفاع از کیان انقلاب و نظام جمهوری اسلامی و حقانیت دین خدا، جزء اولین نفراتی بودم که وارد کمیته انقلاب اسلامی شدم. اندکی بعد با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در شهرستان کازرون، به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمدم. از همان بدو عضویت در سپاه، به عنوان مامور تامین راه های کازرون حکم گرفتم و با چند نفر از دوستان، دست به کار شدیم تا راه ها را که در آن روزگار ...
پایان فرار قاتلان مادر بزرگ و نوه
می کرد، رفتیم. چه شد که دست به جنایت زدید؟ در بین راه شیرکاکائو و کیک خریدیم. ساعت حدودا 9صبح بود که به خانه رسیدیم. مادربزرگ رسول در طبقه دوم بود. من و آذر هم به خانه اش در طبقه اول رفتیم تا صحبت کنیم. یک ربع بعد رسول به خانه برگشت اما آذر در را از داخل قفل کرده بود. او دلش نمی خواست که شوهرش را ببیند و گفت که اگر او وارد خانه شود، باز می خواهد فحاشی کند. رسول ...
بیمارانی که از نگاههای تحقیر آمیز نگرانند!
انتقال خون رفت و جوابی برایش پست شد که زندگی اش را دگرگون کرد. فرحناز از آن زمان تعریف می کند: شوهرم تحصیلکرده است ولی نمی دانم چطور به راه خلاف رفت و معتاد شد. بعد از اینکه زندان افتاد آنجا ایدز گرفت. نه خودش می دانست نه من. وقتی خون دادم و فهمیدم ایدز دارم آینده زندگی بچه هایم جلوی چشمانم آمد. آنقدر عصبانی بودم که شوهرم را از خانه بیرون کردم. از ترس آبرو به کسی نگفتم که ایدز گرفته ام و ...
خاطرات یک زائر حسینی از زیارت اربعین
نخوابیده بودم. پس از یک ساعت خوابیدن، بیدار شدم. شوق ادامۀ راه اصلا اجازۀ خوابم نمی داد. باور کنید با آن یک ساعت خواب تمام خستگیم رفع شد و با شور و اشتیاق به تنهایی حرکت کردم. در آن ساعت به ندرت کسی را در حرکت می دیدم. البته موکب ها برپا بود و خدمات ادامه داشت. حدود ساعت دو نیمه شب بود که صدای آشنایی شنیدم؛ مداحی فارسی بود که از موکب مسجد جمکران پخش می شد. نزدیک رفتم، جوانی را در حال خدمت دیدم. پس ...
بابا ایوب (بهناز بدرزاده)
بشنوم گفت:خواهرت خودش را راحت کرد.اینو آورد انداخت سر من.پسرم هم بعد از چند روز گفت:بیا می برمت کهریزک.راحتی آنجا.همه همسن و سالتند.بهت خوش می گذرد.صبح که رفتند با اتوبوس آمدم اینجا.گفتم :حالا که از من خسته شده اند بهتر هست خودم بروم.آمدم اینجا نشستم. -سردت نمی شود پدر؟ دست روی سینه اش گذاشت و گفت:اینجا سرد هست پسرجان،اینجا. فردا صبح که خواست برود ...
چطور شد که این آقا کت و شلوار هویدا را دوخت؟
درباریونی بود که من برای او کت وشلوار دوختم. یک بار یک مهمانی بزرگ گرفت و مرا هم دعوت کرد. من اول قبول نمی کردم اما به زور مرا سوار ماشین کردند و بردند. در جمع گفت می خواهم لباس هایم را بپوشم. شما بگویید کدام بهتر است؟ اول لباسی که من برایش دوخته بودم را پوشید. بعد از آن لباس خیاطی ایتالیایی را هم پوشید. و گفت کدام بهتر است؟ همه گفتند لباس اولی بهتر است. بعد از این گفت پس چرا پولمان را به اجنبی بدهیم؟ از همان جا هویدا و دکتر اقبال و خیلی از سیاستمداران دیگر مشتری من شدند. مهر ...
گفتم پاشید ننه! برگردید جبهه/ خبر داد که پسرت در کربلا دفن شده
که مرا به خانه ببرند، قبول نکردم. گفتم اجازه بدهید مراسم به اتمام برسد. بعد مراسم وقتی به خانه رفتم، دیدم خانه غلغله است. همه هادی را خیلی دوست داشتند. بین مراسم های هادی یک خانم متدین به من گفت شما چرا گریه و بی تابی نمی کنی؟ به او گفتم این حرفها از شما بعید است! عیب است این حرف! این بچه شهید شده! شهید که گریه ندارد. *لباس سفید پدر برای مراسم پسر پدر می گوید در ...
زنانی که ناخواسته به ایدز مبتلا شدند
. اول که متوجه بیماریم شده بودم، شب ها به قدری پتو را به دور خودم می پیچاندم که مبادا پشه ای مرا نیش بزند و سپس بچه ام را نیش بزند و او هم مبتلا شود. در صورتی که نیش پشه باعث انتقال بیماری ایدز نمی شود. الان دوباره ازدواج کردم. همسرم بیمار نیست. متخصص همه چیز را برایش توضیح داد و او پذیرفت. همسرم بچه می خواهد. دکتر هم گفته مشکلی نیست اما راه های پیشگیری دارد. هم باید دارو مصرف کرد هم راه های پیشگیری ...
روایت یک کارگردان از حضور یک آقازاده در جبهه
؟ 24 ساعت را با همت بودم و بعد کامیونی که داشت به مریوان می رفت و بارش هم مهمات بودبازگشتم.کامیون مجبور بود که شبانه حرکت کند که برای خودش داستانی دارد. حتی به من گفتند خطرناک است، با این کامیون نرو. گفتم که نه. چون من می دانم که الان چه ولوله ای به خاطر من ایجاد شده است، حداقل بروم به خانواده ام بگویم که ما هنوز هستیم! خلاصه با این کامیون آمدم و حالا بماند که در راه، چه اتفاقاتی برایم رخ ...
وقتی چهره غمگین از داغی بزرگ پرده برمی دارد
به گزارش خبرگزاری بین المللی قرآن(ایکنا) از کردستان و به نقل از خبرنگار پایگاه اطلاع رسانی سپاه بیت المقدس، اولین روز از بهار آزادی 1367 فرا می رسد، امروز روزی است که صبح آن در زمستان و بعدازظهر به بهار خاتمه می یابد، واولین روز از ماه شعبان المعظم، اما به چه امیدی، امیدی که سرشار از هزاران آرزوست، از آن امید لحظه ی یاس به قلبم نمی آید، اما حس غریب و غمی سخت مرا آزار می دهد، خدایا چه خبر است ...
زائران به سوی حرم پر کشیدند
،روزه گرفته بودم و این ساعت از شبانه روز،گرسنه ترین حالتم بود.ولی آنقدر فضا هیجان انگیز بود که وقت برای حس ضعف نمی ماند. بعد از نماز راه افتادیم و با سرعت نسبتا زیاد حرکت کردیم. قرار بود هر یک ساعت، یک ربع استراحت کنیم. ما همچنان در خیابان وادی السلام بودیم. یعنی خیابانی که موازی خیابان اصلی ای بود که معمولِ حرکت زائرها بود-همان پل امیرالمومنین ع-پشت سرهم به ارشد و دوستش زنگ می زدم که از آن مسیر ...
زندگی با دستان خالی ؛مادر فداکاری که از 3 فرزند معلول نگهداری می کند
جلال با ادب و احترام تمام به استقبالم می آید و خوشامد گویی می کند با خود می گویم که آیا او واقعا معلول ذهنی است؟ چرا که حرف زدنش و ادبی که در احوالپرسی به خرج می داد بیش از یک فرد معمولی بود. با این بانو و پسرش همراه می شوم به طرف یک کوچه بن بست می رود در یکی از منازل باز است با پوزش از من می خواهد که منتظر باشم بعد از یک سرک کوچک به منزل دعوتم می کند.در گذر از حیاط خیلی آرام در گوشم می گوید پسران همسایه بالایی(اشاره ب ...
فروش نوزاد در تهران در کمتر از 5 دقیقه!
.... رو می کند به من: می گم به بچه ها و به شما خبر می دم. اینها را خفته می گوید. زن میانسال فربه معتاد و کارتن خواب پارک هرندی. آمده ام اینجا نوزاد معامله کنم، همراه سپیده، که روزگاری اینجا کارتن خواب و مصرف کننده بوده و حالا بهبود یافته است. او با همه به گرمی سلام و علیک می کند، به قول خودش اینها رفقا و همبازی هاش بوده اند و اینجا محل بازیش دنبال مهناز می گردیم تا کارمان را راه ...
به آسانی به خودمان اجازه ندهیم زبان حال حضرت زینب (س) را بگوییم/می خواستم حافظ را به کربلا ببرم
گفتگوهای شما خواندم که فرموده بودید شعر عاشورایی فقط مرثیه نیست و خیلی از زوایای این واقعه دیده نشده. البته خود شما مرثیه هم سروده اید و اصلاً غزلی عاشورایی دارید با ردیف برای گریستن با مطلع ای بهترین بهانه برای گریستن/ ای داغ جاودانه برای گریستن ؛ با توجه به همۀ این ها می خواستم بدانم اصلی ترین مؤلفه های شعر عاشورایی از نظر شما چیست؟ به عنوان مقدمه عرض می کنم؛ صحبت از کربلا و عاشورا برای ...
تولیدی پوشاک ایرانی در اسارتگاه!
خدمت سربازی ام می گذشت که به اسارت دشمن درآمدم، از آنجا که نمی شود در هیچ شرایطی به دشمن اعتماد کرد، ما به خیال این که قطع نامه 598 به توافق دو طرف رسیده و دیگر صلح برقرار شده در منطقه عین خوش در محاصره عراقی ها قرار گرفتیم و از آنجا که کاملاً غافلگیرانه و راه ها از همه طرف بسته شده بود، به اسارت دشمن درآمدیم. * آنچه که گفتند، آنچه که دیدیم! وقتی که داشتیم اسیر می شدیم 25 نفر ...
نقدینگی چالش اصلی نیست!
خوش سکه نوسان نرخ ارز است اما روی دیگر سکه اصلا وضعیت خوبی را نشان نمی دهد چرا که تقریبا دسترسی صنعتگران به ارز غیرممکن شده است. چالش های صادرکنندگان در داخل کشور آنقدر زیاد است که موانع موجود در بازارهای هدف در مقایسه با این چالش ها اصلا به چشم نمی آیند. بخشنامه های اخیر و دستورات وضع شده نشان می دهد که مرکز مبادلات ارزی لباسی است که دوخته شده و ارز صادراتی بخش خصوصی را هدف ...
ابراز تاسف رامبد جوان از برگزار نشدن فینال خنداننده برتر و 82 خبر خندوانه ای
از پایان برنامه، قضاوت ها بین دو کمدین شکل می گیرد و نهایتا به دعوا منجر می شود. دور اول این رقابت ها بالاخره تمام شد.بعضی ها برخلاف انتظار، از دور خارج شدند و بعضی ها هم که کسی اصلا فکرش را نمی کرد بتوانند رای جذب کنند، یک مرتبه به مرحله بعد راه پیدا کردند. به بهانه اهمیت این مسابقه و پایان دور اول رقابت ها، ضمن سنجش کلی عیار هرکدام، تمام اتفاق ها و حواشی آنها را مرور می کنیم. بررسی دور ...
هم نشینی با مرگ، روایت یک تریلوژی گفتگو با محمود حسینی زاد
را تجربه کردم اول جوانی از پدر و مادرم جدا شدم و رفتم به خارج از کشور آن جا هم جدایی از دوستان و... را تجربه کردم حالا هم بچه هایم ایران نیستند. این ها همه مرگ است. زندگی پر از خاطره های خیلی کوتاه است الان بچه شما پدر شما را سخت به خاطر می آورد. بشر همیشه فکر می کند جاودانه است اصلا این طور نیست. وقتی رفتی، دیگر رفته ای، برای من رفتن برابر مرگ است. من 19 ساله بودم از پدر و مادرم جدا شدم می توانست ...
روایتی از ترک تحصیل گسترده دختران در روستاهای خوزستان
و تقریباً همه دختران از پنجم ابتدایی به بعد ترک تحصیل می کنند؛ چون این جا مدرسه راهنمایی نیست. در اختور روستای نزدیک ما هست؛ اما مختلط می شود. از راهنمایی به بعد هم نمی شود مختلط باشد. این جا روستاست، بد می دانند دختران کنار پسران درس بخوانند. در تهران مگر بچه ها در راهنمایی مختلطند؟ یا مگر آقا معلم ها سر کلاس دختران می روند؟ از هویزه تا یزدنو و روستاهای همسایه اش 12 کیلومتر راه است و ...
لژیونر تیم ملی:پرسپولیس مرا می خواهد
. یک بار در هفته هم خودم غذا درست می کردم و روزهای دیگر هم برنج و تن ماهی می خوردم. بعد از سه ماه رستوران های ایرانی پیدا کردم. * زبان چینی هم یاد گرفتید؟ - زبان شان خیلی سخت است و بابت یادگیری آن باید 10 سال به دانشگاه رفت اما انگلیسی ام را تقویت کردم و کارم را راه می انداختم. من خیلی تنها بودم و در این یک سال اندازه 5 سال سختی کشیدم. در شهر ما اصلا ایرانی نداشتیم و فقط ...
توکل به کدخدا به جای خدا یعنی نفوذ
دنیا ارتباط داشته باشید . * دروغ؛ ستون فقرات عملیات روانی دشمن/ نفوذ؛ ورود پنهانی برای تغییر باورها - یعنی خودش را به عنوان الگوی موفق در دنیا معرفی می کنند؟ بله، الگو که هیچ، می گویند می توانیم کمکتان کنیم ؛ یعنی نمی خواهیم به تو بگوییم خودت راه برو، اصلاً می آییم دستت را می گیرم راهت می بریم؛ یعنی خودش را در جداره ارزش های ما قرار می دهد. در حالی که همه آن چیزی را که می گوید ...
فروش یک نوزاد در تهران در کمتر از 5 دقیقه!
می کند، به قول خودش اینها رفقا و همبازی هاش بوده اند و اینجا محل بازیش دنبال مهناز می گردیم تا کارمان را راه بیندازد، مهناز یکی از واسطه های جور کردن نوزاد برای خریداران است. پسرش، دخترش را کشته و خودش هم اینجا ساقی است. اول از همه می رویم سراغ خفته ، سپیده معرفیم می کند این دختر خاله مه و بعد چیزهایی در گوش خفته می گوید و او خب خب می کند، می گوید آره و سپیده تأکید می کند به کسی نگو ...
روایتی از 3 دختر سوری که داعشی شدند
خوشحال از اروپا وارد سوریه می شدند و درحالی که لباس های غربی بر تن داشتند، موهای خود را پوشانده بودند. اکنون دیگر افراد زیادی از اقوام اسما از طرق مختلف برای داعش کار می کردند و او تا قبل از پیوستن به سازمان در ژانویه 2014 به شدت تمام جوانب را بررسی کرده بود و در نهایت متفق القول به این نتیجه رسیده بودند که تنها راه منطقی پیوستن به سازمان است. اسما می گوید: برای من بیشتر پول بود و قدرت، البته بیشتر ...
آزیتا حاجیان: بازیگر باید مثل ظرف شیشه ای پرتلألو باشد
قصه است که حرف اول را می زند. آیا این داستان می تواند تا پایان تماشاگرش را حفظ کند؟ تماشاگر با انصاف را بله، تماشاگری را با خودش همراه خواهد کرد که جز خوشبختی خودش و خانواده اش چگونه زیستن انسانهای دیگر هم برایش حائز ارزش و اهمیت باشد. مطمئناً تماشاگری که دغدغه اش از غذای سفره خودش و لباس گرم پسرش و رنگ ماتیک دخترش تجاوز نمی کند و اصلاً برایش اهمیتی ندارد که بغل گوش اش چه بلایی ...
چهار دیواری اختیاری
سرویس اندیشه جوان ایرانی ؛ بخش شعر و ادبیات: نویسنده: الهه رشمه مورد استفاده: در مواردی است که انسان می خواهد کاری را با سلیقه و نظر خودش انجام دهد. دوره ی پادشاهی شاه عباس صفوی، یکی از شکوفاترین دوران رشد و توسعه ایران بوده. یکی از عادت های شاه عباس این بود که هر چند وقت یکبار با لباس مردم عادی و بی سروصدا صورتش را می پوشاند و بین مردم می رفت و با آنها شروع ...
سفرنامه اربعین (قسمت سوم)
... حاج حسین یکتا روبه روی در موکب نشسته بود به گفتگو. سلام کردم، جواب داد و چند ثانیه بعدش هم مرا با یک چشم سالمی که داشت دنبال کرد. فکر کنم با آن هیبت خاکی و چفیه و کلاهی که تا روی ابرو کشیده بودم، نشناختم. با خودش فکر می کرد این کسی که سلام کرد را کجا دیده بودم که دیگر من از موکب 285 دور شده بودم. موکب آیت الله تبریزی هم برپا بود. نماز مغرب را توی حیدریه خواندیم. ماندگار ...
سه روایت از کاروانسراهایی در دل بازار تهران
از چهار راه گلوبندک تا چهار راه سیروس و از چهار راه سیروس تا چهار راه مولوی و بعد هم میدان محمدیه، محدوده ای است که بخشی از تاریخ ایران را لابه لای دالان ها و گذر هایش جا داده. بخشی از سبک زندگی ایرانیان و به طور خاص تهرانی های عصر قاجار و پهلوی هنوز هم در تیمچه ها و سراهای این محدوده تهران قابل مشاهده است. کسبه هنوز به سرچراغی اعتقاد دارند و هنوز دشت اول شان را می بوسند و روی چشم شان می گذارند و بعد با یک بسم الله داخل دخل م ...