سایر منابع:
سایر خبرها
...: نوزاد افغان که توسط تفنگداران دریایی ایالات متحده، در فرودگاه کابل نجات یافته بود، اکنون با خانواده در آریزونا زندگی می کند. به نقل از نیویورک پست، حدود یک ماه پیش تصویر یک نوزاد در فرودگاه کابل به شدت رسانه ای شد، این نوزاد، پس از ورود نیرو های طالبان به کابل، توسط پدرش به یک تفنگدار آمریکایی داده شده بود. در همان زمان نیز کامنت های پر تعدادی درباره سرنوشت این کودک ...
در یمن وجود ندارد و واردات آن را آمریکا ممنوع کرده است. خبرنگار با اشاره به درد و رنج این دختربچه که از بیش از یکسال پیش از نبود دارو رنج می برد گفت او با مرگ حتمی یا فلج شدن روبروست، اما سرانجام در انبار های وزارت بهداشت این دارو پیدا شده است. پدر این دختر بچه درباره رنج و مشقت دخترش به علت نبود این دارو و نیز هزینه های آن سخن گفت. مسئولان انبار های دارویی در وزارت بهداشت می ...
شد و ادامه دار گردید. یکی از مسائل مربوط به همسر شاهرخ استخری ماجرای منتشر نشدن عکس او است که برای بسیاری از طرفدارانشان جای سوال داشت تا اینکه بعد از گذشت سالها در سالروز تولد شاهرخ استخری عکسی از همسرش منتشر شد. شاهرخ استخری برای اولین بار 17 مردادماه سال 1392 پدر شد و دخترش پناه متولد شد. نبات دومین دختر شاهرخ استخری است که 10 آبان ماه سال 97 در بلژیک متولد شد ...
...، آذربایجان، کردستان، چه می دونم استان های سردسیر و برف گیر. این آخریا زیاد حالش میزون نبود، خودش چیزی نمی گفت، ولی ماها که می فهمیدیم. توی خونه ای که پدر مادر توش نباشه هیچی نمی تونه جاشونو پر کنه... سریال تلویزیونی 87 متر کاری از کیانوش عیاری یک درام اجتماعی است که داستان دو خانواده به نام پوردورانی و خلیلی را روایت می کند. علیرضا پوردورانی به همراه همسر، دو دختر و پسرش خانه ای ...
له گرفته و شروع می کند به خواندن رباعی...روضه برای رقیه خاتون می خواند.بعد هم یکی دو نفر از بچه ها هم مداحی می کنند. هر کس توی حال خودش هست. یه گوشه ای نشسته و هیچکس خبر ندارد توی دل دیگری چه می گذرد! زیاد وقت ندارند. بعد از نیم ساعت می روند برای زیارت حضرت زینب. اتوبوس ها آماده هستن، بچه ها را سوار می کنند و به سمت محل استقرار می برند. همه خسته اند! این یکی دو ساعت را همه می خوابند. ...
دیگر نه من نه تو. و خدا می داند چقدر سخت بود راضی کردن شهین که مثل مادرم است و نمی خواستم ناراحتش کنم. ساعت دو و بیست دقیقه بامداد زنگ می زنم به آقای خلیلی که بدانم کجاست و یادآوری کنم که در فرودگاه هاشمی نژاد منتظرش هستم. خوابش برده. می گوید نگران نباش حاجی خانم. الان می آیم. یک مرد جلو نشسته و دختر جوانی با چادر و ماسک سیاه پشت. سلام می کنم و می نشینم در تاکسی. این اولین باری است که در یک تاکسی ...