سایر خبرها
به گزارش خبرگزاری فارس چاپ بیست و سوم کتاب حوض خون ، روایت زنان اندیمشک از رختشویی در دفاع مقدس که تدوین و نگارش آن برعهده فاطمه سادات میرعالی بوده است، به همت انتشارات راه یار منتشر و راهی بازار نشر شد. حوض خون ، خاطرات و روایت های 64 نفر از بانوان اندیمشکی درباره فعالیتشان در بخش رختشویی البسه رزمندگان دفاع مقدس است که فاطمه سادات میرعالی، زهرا بختور، سمانه نیکدل، سمیه تتر، نسرین تتر ...
و مدیریت این کانون گرم، از کیلومتر ها دورتر است. خانم حسنی می گوید: رضا بارها و بارها گفته بود که دوست دارد فرزندش آزاده و آزاد باشد و پیرو مکتب امام (ره). وقتی حرف دفاع از اسلام و انقلاب پیش می آمد، می گفت: در ازدواج، دلم پیش قدم شد و عقل به یاری مسیر زندگیم آمد و برای حضورم در جنگ، عقل جلوداری کرد و دل را به دنبالش هدایت کردم؛ اما باید حواست باشد که هر مرحله ای از زندگی، هوای نفس، تو ...
به گزارش خبرگزاری صدا و سیما ، حوض خون ، خاطرات و روایت های 64 نفر از بانوان اندیمشکی درباره فعالیتشان در بخش رختشویی لباس های رزمندگان دفاع مقدس است. رهبر معظم انقلاب در تقریظی درباره این کتاب چنین مرقوم کرده اند: اولین احساس، پس از خواندن بخش هائی از این کتاب، احساس شرم از بی عملی در مقایسه با مجاهدت این مجاهدانِ خاموش و بی ریا و گمنام بود. آنچه در این کتاب آمده بخش ناشناخته و ناگفته ...
... دانستنی های حقوقی دفاع مقدس کتاب دانستنی های حقوقی دفاع مقدس توسط انتشارات نیلوفران منتشر شده است. این کتاب حاصل کار فروغ قاسم زاده و نوشین سادات اطیابی است. این کتاب شامل 132 صفحه و 8 فصل است. در فصل اول ضمن ارائه یکسری از کلیات درباره قانون جامع خدمت رسانی به ایثارگران بحث شده است. از فصل دوم به بعد کتاب، حوزه های بحث تخصصی تر می شود. فصل دوم شامل موضوع مسکن است، فصل سوم به ...
در مصاحبه ای با عوامل نمایش پنت هاوس که به زودی در عمارت نوفل لوشاتو به اجرا در خواهد آمد، این چنین آمده است: دکتر یاسر هشترخانی تهیه کننده و سرمایه گذار این نمایش گفت: در حوزه تئاتر دیده شده دوستان فعالیت های بسیار انجام می دهند و ماه ها تمرین می کنند تا اثری ماندگار شگل گرفته و یک نمایش به روی صحنه برود، با این وجود هنرمندان عرصه تئاتر نسبت به دوستان سیما و سینما کمتر دیده شده و به ...
جلوی در، حتی هنوز بلد نبودم چطور این نوزادی که زل زده بود به چشم هایم را درست بغل بگیرم و پشت سر مرد جوانم یک کاسه آب ریختم، تقدیر هم از خدا خواسته، او را با خودش بُرد. آشوب بودم از دوری اش تا اینکه ماه محرم شد، داوود تازه از چِله درآمده بود و صدای دسته بیقرارم می کرد؛ سریع چادر را کشیدم روی سرم و دویدم توی کوچه، داوود خواب بود مثل ماه در حوض شب چهارده. بی هیچ فکری افتاده بودم دنبال دسته ...