سایر منابع:
سایر خبرها
خواب راحت ریحانه پارسا کنار مرد جذاب زندگی اش + عکس
ریحانه پارسا این روزها همزمان دو مرد جذاب دو زندگیش داره یکی برادر کوچیکش پارسا که بعد دو سال اومده پیشش و دیگری هم نامزدش میلاد خان خدایی ریحانه پارسا حدود دو سال است که از ایران رفته و تو این مدت بالا و پایین زیاد داشت و آدم های مختلفی وارد زندگیش شدند اما حالا به نظر کم کم زندگیش داره به ساحل آرامش می رسه و خانم بازیگر تونسته به اون اهدافی که براش مهاجرت کرده بود نزدیک تر بشه. ...
خانه خاله خانم (قسمت سوم)
_ این خانم که الان از خواب بیدار شد، کیه؟ _ خاله خانم دیگه. _ پس اون شهین جون که الان اومد هم خواهرشه؟ استکان ها را پر از چای کرد و گفت: نه. اون شریکشه. فکر کردم شریک و بانی هیئت منظورشه. در عوض جواب دادن به سؤالم، او از من سؤالی کرد: عین.میم شوهرته؟ گفتم: نه بابا. تو هم هرکی رو می بینی، فکرمی کنی شوهر منه. چای ها را برداشتم و آمدم توی هال ...
ملی پوش کاراته: حجاب محدودیت نیست/ حس غرور ایرانی بودنم را با مهاجرت پوچ عوض نمی کنم
.... فارس: تا حالا شده از تمرینات خسته بشید و بگید که می خواهید مثل بقیه دختران و بانوان باشید و دست از تمرین بکشید!؟ خاکپور : بعضی وقت ها واقعا دلم می خواست که استراحت کنم. آنقدر فشار روی من بود که بعضی شب ها با گریه می خوابیدم، اما برای افتخارآفرینی برای کشور عزیزم، بازم خودمو جمع می کردم و نگذاشتم بی انگیزه شوم! فارس: لذت بخش ترین افتخاری که این سال ها داشتید ...
یک سیخ کباب، نیویورک را به هم ریخت!
با یک فرد الکی متعصب نداری. کارمند ایلان: تورو خدا یه شماره ای آیدی ایمیلی چیزی ازش پیدا کنید می خوام باهاش رفیق شم ملافیسنیت: این یارو منم وقتی تو شرکت همکارم داره خودشو می کشه که اذیتم کنه. حسین: چنجه چی میگه آرش: من واقعا به این مرد بابت آرامش و اطمینان خاطرش غبطه خوردم سینا: جدا از تظاهراتشون و خود مظنون ویدیو، منشن های ملت و دعواشون زیر ...
سایه در هندسه زمان - 15| رفاقت 40 ساله شهریار و ابتهاج در چند قاب
گرفت و دیگه خودی شده بودم براش. من کم می دیدمش. معمولاً در خونه رو خانوم، مادر شهریار باز می کرد. ای وای مادرم رو تو روزنامه خوندم. رشت بودم اون زمان. با خودم گفتم: وای خانوم، مادر شهریار مرد. شعرو که خوندم تو خیابون زار زار زدم به گریه . ... دیگر، نامه ای است که در آن شهریار همچون برادری دلسوز توصیه هایی به رفیق صمیمی اش می کند. استاد شهریار در اوایل دوستی سایه با ایشان، با ...
تنها مادرشهید ژاپنی چگونه اسمش را عوض کرد؟
بر آنان فرمانروایی می کرد. حضرت سلیمان او را به پرستش خدای یکتا دعوت کرد و ملکه تسلیم رأی سلیمان شد و با او ازدواج کرد. حالا من سلیمان و تو ملکه سبا. اگر خداوند فرزند دختری بهم داد، اسمش را بلقیس می گذاریم. پرسیدم اگر بچه من پسر شد چه؟ گفت: سلمان. من که با این تلفظ ها آشنا نبودم، گفتم: سلمان؟! سلیمان؟! مگر این دو تا با هم فرقی دارند؟! گفت: سلمان اولین ایرانی است که دین اسلام را پذیرفت. ...
خاطراتی جالب از چریک انقلابی به روایت 4 تن از نزدیکانش | این مردک 12 سال است که دارد ساواک را سر انگشتش ...
خطر را فوراً احساس می کرد. هیچ وقت هم سر ساعتی که قرار گذاشته بود، نمی آمد؛ یا زودتر می آمد یا دیرتر. بعد از مدتی که عموحسین، عموی بزرگم را دیده بود، یک شب به من گفتند: شیخی دم در خانه آمده است و با تو کار دارد. من روی سابقه ذهنی، تصور کردم عموعلی آمده است. با شوق و ذوق دم در خانه رفتم، ولی او نبود. چند شبی همین قصه تکرار شد. واقعاً داشتم از انتظار دیوانه می شدم! خیلی دلم برای عموعلی تنگ شده بود ...
پیشنهاد کتاب اینگرید برگمن – داستان زندگی من – در زادروز اینگرید برگمن
سر و دست تکان می دادند، ناامید شدم. دست کم می توانستند صبر کنند تا بازی ام را تمام کنم. نمی توانستم تمرکز پیدا کنم و دیگر هیچ چیز یادم نمی آمد. حالا چی باید بگم؟ این را زیرلبی به همبازی ام گفتم. اما قبل از اینکه او بتواند کمکم کند، رئیس هیأت داوران گفت: کافیست، خانم. مرسی. کافیست. نفر بعد. به پشت صحنه برگشتم. دیگر نه چیزی می شنیدم و نه چیزی می دیدم. سالن انتظار را طی کردم و وارد خیابان ...
طنز/ با تیترون
از مشکلات را این طور عنوان کردند: آقاجان، بحران های دشتستان تمومی نداره. ما نشسته بودیم که یهو خبر رسید مینی بوس دهرود چپ شده، مینی بوس رو بلند کردیم گفتند یه نیسان لیز خورده، نیسان رو راست و ریست کردیم، بیسم زدند یه پیرمرد تو شبانکاره گم شده، گشتیم پیرمرد رو پیدا کردیم، تازه می خواستیم نفسی چاق کنیم که گفتند یه تریلی تو مسیر کنارتخته، تش گرفته، دویدیم تریلی رو خاموش کردیم، گفتند بدو که سیل اومده ...
شانه هایش می لرزید...
ابوالقاسم محمدزاده به داداش ابراهیم گفتم؛ داداش! چته؟حالت مثل همیشه نیست؟ خندید و گفت: - چطور مگه..! مثل همیشه ام. طفره می رفت. خواهر بزرگ ترش بودم و می فهمیدم مثل همیشه نیست. بهش گفتم؛داداشی یه چیزی بگم. بغض تو گلو داشت و چشاش خیس بود. گفت؛ - بگو! گفتم؛ - داداشی! هنوزم هروقت کارت گیر می کنه به حضرت زهرا(س ...
راز سیاه خودکشی سحر 18 ساله / او 2 سال اسیر عشقی رضا بود + فیلم
از ظهر فرشید تماس گرفت که سحر را بردن بیمارستان با خودم گفتم حتما فشارش افتاده همسایه ها بردن بیمارستان .بعدش متوجه نشدم فرشید چی میگه .اجازه گرفتم و زود خودمو به خونه رسوندم .کسی نبود .با فرشید تماس گرفتم گفت بیا بیمارستان وقتی رسیدم فرشید خیلی ترسیده بود بهش گفتم سحر کو؟ چی شده؟ با کی آوردیش اینجا؟ شروع کرد به گریه و گفت اورژانس و پلیس. بدو بدو رفتم داخل اتاق سحر رو دیدم، پلیس، و چند ...
طوطی سخنگو
گفتم: رحیم آقا اولا شما تاج سری، مغازه مال شماست، دوما می دونید که هزینه ها امروزه خیلی بالاست، دون پرنده گرون شده، واکسن و دستمزد دامپزشک بالا رفته، امسال هم که پول برق و آب بالاست دستمزد کارگرهامون هم که دیگه نگو. حرفم رو قطع کرد و گفت: فهمیدم، می خوای پول خون بابات رو به حسابم بزنی. خندیدم وگفتم: این چه حرفیه؟ صحبت اینه که هزینه همه چی بعد از کرونا زده بالا، بخدا ساعتی قیمت ها داره ...
واکنش هنرمندان حوزه دوبلاژ به درگذشت منوچهر اسماعیلی
: اسطوره دوبله؛ عالی جناب منوچهر اسماعیلی چون آرش کمانگیر مرزهای دوبله را تا فراسوی باور برد و ساعاتی پیش این منزل را ترک کرد . افشین ذی نوری با انتشار عکسی از خودش، خسرو خسروشاهی و منوچهر اسماعیلی نوشت: یادمه اون روز به شما گفتم لطفاً توی این عکس بخندین، همه عکساتون جدیه؛ و شما گفتید به خاطر تو باشه؛ و چه خوش اقبال بودم من که حضور بی نظیر شما رو درک کردم. بدرود مرد استثنایی. بدرود عالی جناب ...