سایر منابع:
سایر خبرها
تشریح نزاع مرگبار در پارک
به گزارش جام نیوز به نقل از جام جم، روز گذشته با انتقال متهم به نام رضا به دادسرای امور جنایی او با انکار قتل گفت: سه سال قبل با دختر یکی از همسایه ها عقد کردم، اما به خاطر بیکاری نتوانستم ازدواج کنم. سال 90 با مرگ برادر کوچکم دچار بیماری روانی شدم و از آن زمان تحت نظر روانپزشک هستم و روزی هشت قرص می خورم. چندماهی در کار جوشکاری بودم و با پس انداز اندک توانستم ابتدای مهر ازدواج کنم. ...
روایت مایلی کهن از درگیری با محمدرضا رحیمی
کارت را انجام بده. شما همسن پسر من هستید. الان شما خودتان ناراحت شدید. یهو گفت برو بگو وکیلت بیاد. من گفتم من وظیفه ندارم بگویم. شما زنگ بزن بگو تشریف بیاورند. رفتم نماز بخوانم. به باجناقم گفتم کاری نکنی که من در بیام. من می روم زندان. آقا ما رفتیم و آمدیم یهو گفت شما می توانی بری. گفتم باید چیزی بگذاریم. گفت نه. دیدم باجناقم با اینکه قسمش داده بودم، ضمانت گذاشته که من کلی با ایشان دعوا ...
قتل پدر میانسال در زیر ضربات مشت و لگد پسرش
وقوع قتل با پدرم در منزل تنها بودم، به دلیل مصرف مشروبات الکلی و خوردن چند قرص آرامبخش حالت عادی نداشتم؛ به همین خاطر بر سر پول با پدرم درگیر شدم و با ضربات شدید مشت و لگد او را به قتل رساندم. بعد از انتقال پدرم به بیمارستان نیز به مادرم گفتم اگر جواب پزشکی قانونی اعلام شد تعجب نکنید چون من پدرم را به قتل رسانده ام. با اعتراف بهرام به قتل پدرش، وی به دستور سجاد منافی آذر؛ بازپرس شعبه سوم دادسرای جنایی تهران برای ادامه تحقیقات در اختیار اداره دهم پلیس آگاهی قرار گرفت. انتهای پیام/ ...
قتل مرد 68ساله پس از شکنجه در غرب تهران
نگران شدم و با آتش نشانی تماس گرفتم و پس از باز کردن در با جسد عمویم روبه رو شدم. با ادعاهای این پسر، پلیس رسیدگی به این جنایت مرموز را در دستور کار خود قرار داد.مرد 68 ساله درحالی که در اتاقش و روی تختش خوابیده بود از سوی افراد ناشناس مورد شکنجه قرار گرفته بود چرا که با طناب دست و پایش بسته و در دهانش یک گاز وجود داشت.تحقیقات کارشناسان پزشکی قانونی نیز حاکی از آن بود که 4 روز از مرگ مرد تنها گذشته است. بنابراین گزارش با بدست آمدن این سرنخ ها پلیس تجسس های خود را ادامه داد تا عاملان این جنایت خونین شناسایی شوند. ...
ساواک ؛ دستگاه سرکوب و شکنجه/ روابط موساد با ساواک چگونه بود؟
.... از میان 10 اداره ساواک، به طور مشخص اداره کل سوم ساواک، قدرت و اختیارات بسیاری در توقیف ، بازجویی و شکنجه و در یک کلام، سرکوب مبارزین داشت. مقر سابق ساواک در خیابان سلطنت آباد (پاسداران فعلی) تهران قرار داشت. سه سال پس از کودتای 28 مرداد 1332، سازمان اطلاعات و امنیت کشور در اسفند 1335 با تصویب مجلس شورای ملی تأسیس و به عنوان یکی از زیرمجموعه های نخست وزیری تأسیس شد. تا پیش از تأسیس ...
فوق سری های علی اکبر صالحی
... درست مانند اینکه داریم شطرنج بازی می کنید نباید خودمان را در یک وضعیت کیش و مات قرار دهیم.خیلی سخت است باید همه جوانب را بدانید.ضمن اینکه با منطق و استدلال جلو می روید.این کار را خیلی سخت می کند چرا که بحث علمی است ونه تعارف پروتکلی.درواقع شاکله و وکل صنعت هسته ای ما را دربرمی گیرد و ما مجاز نبودیم که صنعت هسته ای اما را با کندی روبه رو کنیم یا خدای ناکرده متوقف کنیم.این صنعت باید پابرجا ...
قتل فجیع هوو به خاطر حسادت
گناهی خود اصرارکرد اما سرانجام، قامتش در برابر فشار کابوس های قتلی که مرتکب شده بود فرو ریخت تا با دست خود، برگه بازجویی را از جزییات ماجرای آن روز سیاه کند. اعترافات شهناز پس از چند روز ضمیمه پرونده شد و در کیفرخواست دادستان جاخوش کرد. وقتی صبح دیروز او را به شعبه هشتم دادگاه کیفری استان تهران به ریاست قاضی حسین اصغرزاده آوردند تا رو در روی اولیای دم و شوهرش محاکمه شود، در ذهن همه چیز و ...
کارگردان خانه ای در خیابان چهل و یکم مطرح کرد: نمی خواستم بیننده آه و ناله کند
آنها به همراه مادر خانواده در شرایط پیچیده ای قرار می گیرند، نمی خواستیم بیننده دچار آه و ناله شود، بلکه هدفمان این بود که بیننده شخصیت ها را دنبال کند و به جای گریه و زاری او را بیشتر به تفکر واداریم. در واقع تلاش کردم فضای احساسی فیلم را کم کنم و آن را به سمت تعقل پیش ببریم. قربانی همچنین با اشاره به حضور خوب دو بازیگر خردسال و نوجوان اش در فیلم به سکانس پایانی فیلم خانه ای در خیابان چهل و ...
تراژدی مرگبار یک زن صیغه ای علیه رقیب عشقی
به گزارش شفاف ، نرجس متهم است 16 مهر سال گذشته وارد خانه شوهر صیغه ای خود شده و به خاطر حسادت همسر او را به قتل رساند تا تراژدی عاشقانه ای را رقم بزند. متهم دیروز در جلسه دادگاه در حالی منکر قتل شد که در تمام مراحل تحقیقات به تشریح جنایت خود پرداخته بود. قتل به خاطر حسادت در جلسه رسیدگی به این پرونده که در شعبه هشتم دادگاه کیفری و به ریاست قاضی حسین اصغرزاده برگزار شد، کرمی ...
عامل جنایت در پارک فلاح:مرتکب قتل نشده ام
...> سابقه داری؟ نه. ازدواج کردی؟ بعد از 4 سال دوران عقد نزدیک به یک سال است که ازدواج کردم. مقتول را می شناختی؟10 سال است که بچه محل هستیم. چرا ابراهیم را کشتی؟من نکشتم و حتی چاقو هم نداشتم. از روز حادثه بگو؟ ساعت یک و نیم ظهر بود که به خاطر بی پولی مجبور به فروش حلقه های عروسی ام شدم و به همین خاطر به منطقه امام زاده حسن رفتم اما طلافروشی بسته بود. وقتی به ...
هدیه ای که خواننده سرطانی به یک بیمارستان داد
فرسای جنوب به پشت بام خانه می رفتم و در حالی که یک پتو روی سرم می انداختم ساز می زدم. به قدری از این موضوع خوشحال بودم که گرمای هوا و شرایط سخت را فراموش می کردم تا اینکه یک روز پدر متوجه شد و من و سازم را مورد عنایت قرار داد. سرآغاز موفقیت حاضر نبود به علاقه اش پشت پا بزند برای همین به هر دری می زد تا در دنیای موسیقی گام بردارد. می گوید: در همان سال عضو گروه سرود مدرسه شدم و ...
انکار قتل هوو در جلسه دادگاه
اتهام معاونت در قتل بازداشت شده بود، از اتهام تبرئه و آزاد شد. به این ترتیب پرونده برای رسیدگی به شعبه هشتم دادگاه کیفری استان تهران فرستاده شد. روز گذشته نماینده دادستان در جایگاه حاضر و خواستار صدور حکم قانونی شد. در ادامه وکیل مدافع متهم نیز جزئیات قتل را توضیح داد و خواستار مجازات قصاص برای متهم براساس خواسته موکلانش شد. وقتی نوبت به متهم رسید، او اتهام قتل را انکار کرد و گفت ...
محمدعلی بهمنی: فریدون مشیری مرا به سرودن ترانه ترغیب کرد
کار می کرد و من با برادرم به آنجا می رفتم تا در خانه و محل نباشم. مجله ستون شعرهایی به اسم هفت تار چنگ داشت که آقای فریدون مشیری مسئول آن بود. من هم به دلیل اینکه شعر را دوست داشتم و آن جا هم شعر نیمایی چاپ می کرد، به شعبه حروف چینی با سرب می رفتم تا زودتر شعرها را بخوانم. اشعار را که می چیدند، منتظر می ماندند تا آقای مشیری نظر بدهند. من هم در آن زمان، آقای مشیری را نمی شناختم. یک روز که تصادفاً ...
موسیقی لری فقط جنگ و تفنگ نیست
موسیقی ما - آرش نصیری، آیدا امیری مقدم: گفتگوی ما با استاد ایرج رحمانپور از کودکی اش و زمینه های گرایشش به موسیقی و ترانه های قوم لر شروع شد، آنجا که پدری تحصیلکرده و علاقمند، بستر آشنایی ایشان با موسیقی های خوب را فراهم کرده بود و در آن سال ها که در کمتر خانه ای رادیو و گرامافون و کتاب پیدا می شد، همه این ها را در دسترس این نوجوان علاقمند قرار داد، اما دوست نداشت فرزندش به سمت موسیقی برود، چون ...
خاطرات همراه امام از نوفل لوشاتو: خلخالی حتی حکم اعدام خودش را امضا کرده بود
سوی دیگر همه علمای سراسر کشور را در جریان این توطئه قرار دهند و سوم اینکه این جلسات تا حصول نتیجه ادامه پیدا کند. من در سال 1342 به تهران آمدم، در کارخانه برادرم در میدان سید اسماعیل سرای حاج هادی مشغول بکار شدم، در همین دوران به مسجد امین الدوله که نزدیک محل کارم بود جذب شدم. امام مسجد، آیت الله میرزاکریم حق شناس از شاگردان خوب امام خمینی بود. آیت الله شیخ احمد مجتهدی هم بودند که عصرها ...
مرگ دو پیرمرد تنها، به دست سارقان سنگدل
مسیر تنفسی و قتل شده است. دختر پیرمرد در مورد علت مرگ پدرش گفت: پدرم مرد پولداری بود که چندین مغازه و خانه داشت اما در یک اتاق 6 متری زندگی می کرد. ماهی چندبار به پدرم سر می زدم و کارهایش را انجام می دادم. روز جمعه برای دیدن پدرم به خانه آمدم اما در را باز نکرد. ابتدا فکر کردم جایی رفته باشد. به همین خاطر به خانه بازگشتم. ساعتی قبل برای دیدن پدرم دوباره به خانه اش آمدم اما این بار هم ...
این دخترِ قهرمان را از دست ندهید
خواهرش در گذشته، خدشه دار کرده است. این تعبیر را قبول دارید؟ یادم هست صحنه پشت بام خانه را در آبادان فیلمبرداری می کردیم و منتظر بودیم تا نور آماده شود و دم غروب این صحنه را بگیریم؛ صحنه ای که دختر با تلفن حرف می زند و قرار است دو لنج روی شط دیده شوند. برای این صحنه روی پشت بام پرده های توری نصب کرده بودیم و از پشت این پرده ها، پالایشگاه با چراغ ها، فلزها و لوله هایی تو در ...
جنایت زنانه؛ جنجال هووی قاتل در دادگاه
، خانه شان را به آتش کشیدم و فرار کردم. آن روز شوهرم برای انجام کارهایش به عسلویه رفته بود. اظهارات ضدونقیض و بازسازی صحنه قتل این اعترافات درحالی مطرح شد که زن جوان در ادامه اظهارات ضدونقیض دیگری را مطرح کرد. او این بار به ماموران پلیس گفت: من به درخواست شوهرم و به خاطر این که شماره پلاک خودرو مقتول را از خانه اش بردارم، به آن جا رفتم ولی در خانه با مقتول روبه رو شدم و با هم ...
مطمئن باشید ما خمینی را نمی کشیم تا امامزاده درست شود
. واقعه 15 خرداد پشت ما و هر مسلم غیرتمندی را می شکند. پس از مدتی پدرم را به منزلی در قیطریه که تحت نظر ساواک بود منتقل کردند و از این تاریخ به بعد اجازه ملاقات و ارتباط مستقیم با پدرم را یافتم . از این زمان تا حدود پنج ماهی که پدرم در آنجا به سر می برد در خدمت ایشان بودم و به طور مستقیم نقش رابط بین رهبر و ملت مسلمان ایران را ایفا می کردم. هنگامی که پدرم را از زندان به خانه محصوری در تهران ...
چگونه روشنفکران یک جمع را خلق می کنند
است و ذهن او بیش از حد نگران و مراقبِ مورد پذیرش قرار گرفتن خویش است؛ مثل برنارد هنری لوی [4] . با این حال آن توجّه به ایماژ و سبک، و مخاطب و مقبولیت نه تنها می تواند با رسالت روشنفکر عمومی در تناقض نباشد ، بلکه ممکن است عملاً به آن کمک هم بکند. روشنفکر عمومی در جایی مابین دو رسالتی که وبر مطرح می کند قرار دارد، چراکه او می خواهد نوشته هایش برای دنیا کاری انجام دهند. ازرا پاوند [5] دربارۀ لنین ...
فیلمبرداری از دختران در مخفیگاه شیطان
خواست سوار شوم. بعد از سوار شدن او کیفم را روی صندلی عقب گذاشت. در طول مسیر دوباره درخواستش را تکرار کرد که عصبانی شده و در بزرگراه همت از ماشین خارج شدم. خواستم با خانه تماس بگیرم که متوجه سرقت دو گوشی تلفن همراهم از داخل کیف شدم. پسر جوان به بهانه قرار دادن کیفم روی صندلی عقب، گوشی های تلفن همراهم را سرقت کرده بود. ماموران در ادامه پاشا را شناسایی و به پایگاه دوم پلیس آگاهی منتقل ...
شهید مدافع حرم: چرا باید در سوریه جنگید؟
به گزارش میبدخبر به نقل از فارس: رضا شاعری؛ شهید سید محمد حسین میردوستی از رزمندگان و مدافعان حرم حضرت زینب(س) بود که در عملیات محرم و در روز تاسوعا توسط تروریست های تکفیری به شهادت رسید. از این رو جهت مصاحبه با این خانواده یه منزل شان رفتیم. در همان لحظات اول با روحیه بالا و قابل ستایش پدر شهید سید محمد حسین میردوستی مواجه شدیم. پارچه سبز روی شانه پدر شهید میردوستی نشان از سادات بودنش داشت. دستی به محاسن سفیدش کشید و ما را با احترام مضاعف به آپارتمان ساده اش دعوت کرد. در بین صحبت هایشان مدام به پیش وند نام شان که همان عبارت سید که آن را شناسنامه خانواده شان می دانستند تاکید داشتند و در لحظه به لحظه مصاحبه، شهیدشان را با نام کامل آقا سید محمد حسین خطاب می کردند. سید محمد یاسا فرزند شهید که در یک سالگی پدر را از دست داده در خانه مشغول بازی بود. چند دقیقه بعد مادر شهید(زینب میرشاهی) و همسرش (راضیه سادات میردوستی) به جمع مان ملحق شدند و مصاحبه ما با این عزیزان شروع شد که در ادامه متن آن را خواهید خواند: *شهید میردوستی اولین شهید دهه هفتادی ما چهار فرزند داشتیم و فاصله سنی همه آن ها بین دو تا سه سال بود. دختر اولمان متولد سال 62، آقا سید قاسم متولد سال 64، دختر بعدی مان متولد 68 و محمد حسین هم آخرین فرزند ما و به قول معروف ته تغاری بود. سید محمد حسین 13 تیر ماه 1370 به دنیا آمد که فکر می کنم پسرم اولین شهید دهه هفتادی مدافع حرم باشد. *شیطنت هایش خاص خودش بود محمد حسین خیلی سرزنده بود و شور و حال خاص و شیطنت های به خصوصی داشت و به خواهرش که یک سال و نیم فاصله سنی داشتند خیلی وابسته بود. یک جورهایی عین خواهر و برادر دوقلو همه جا با هم می رفتند. یک روز در حین بازی وقتی بالای رختخواب ها رفته بودند شهید میردوستی از آن بالا افتاد و زبانش کمی آسیب دید و پاره شد. از همان نوجوانی با همین خواهرش پنج شنبه ها بر سر مزار شهید احمد پلارک و دیگر شهدای بهشت زهرا(س) می رفتند. *دوره کامل پزشک یاری عملیاتی را در هفت ماه گذراند سید محمد حسین بسیار فعال و پر تکاپو بود و در سال 90 به عضویت بسیج ویژه صابرین در آمد. او در کنار آموزش های نظامی آموزش پزشک یاری هم دیده بود و مطالعات آزاد در این زمینه داشت. به قول معروف او یک پزشک یار عملیاتی بود و در طی هفت ماه این دوره را فرا گرفته بود و کارهایی مثل بخیه، حجامت، سرم زدن را به طور کامل مسلط شد. حتی گاهی موارد برخی از بیماری ها را هم به خوبی تشخیص می داد. ما برای دیپلم گرفتن آقا سید قاسم خیلی سختی کشیدیم (خنده) اصلا دل به درس نمی داد اما محمد حسین وقتی در دبیرستان وارد شد و قصد داشت انتخاب رشته کند مدیر دبیرستان خیلی از او تعریف کرد که احساس غرور کردم. اولویت اول انتخاب رشته اش هم ریاضی و فیزیک بود. مسئولین مدرسه تاکید داشتند تا در آنجا بماند و این رشته را بخواند ولی فرزندم به رشته کامپیوتر علاقه وافری داشت و به همین دلیل در دبیرستان فنی و حرفه ای ثبت نام کرد. وقتی هم برای ثبت نام در رشته کامپیوتر به مدرسه رفتیم مدیر مدرسه گفت این پسر که نمراتش خوب است به نظرم ببرید همان ریاضی را بخواند اما با اصرار شهید در رشته کامپیوتر ثبت نام اش کردند. *می گفتم تو برای خودت به ما محبت می کنی پدرش مدتی بود که دائما سرفه می کرد. شب ها این این عارضه حادتر می شد و سید محمد حسین برای آقای میردوستی یک لیوان آب می برد. همیشه می گفت: من موظفم به شما خدمت کنم، وظیفه فرزند این است که به پدر و مادرش خدمت کند این جز مسائل اخلاقی مهم است که نباید ساده از کنار آن بگذریم . می گفت: اگر محبت به پدر و مادر زیاد باشد انسان طول عمر پیدا می کند. من هم به شوخی به او می گفتم پس تو برای طول عمر خودت به ما محبت می کنی. *مادر بزرگش نام او را انتخاب کرد پدر بزرگ همسرم نود و هشت سال سن داشت و در تمام عمر نماز شب اش به نماز صبح متصل بود و از نظر اعتقادی خاص بود. مادر شوهرم تنها فرزند این مرد مومن و اهل خدا بود. وقتی محمد حسین به دنیا آمد از من درخواست کرد اگر اجازه بدهی نام پدرم را روی پسرت بگذارم. من هم با کمال میل و با اشتیاق قبول کردم. او هم روی اسم کاملش یعنی سید محمد حسین خیلی حساس بود و کلا عاشق اسم اش بود، اگر کسی محمد خالی صدایش می کرد حتما تذکر می داد. *این پسر من هم یک خشوی دیگر است محمد حسین برخی از تکه کلام های کودکی اش را حفظ کرده بود و در صحبت هایش به کار می برد. مثلا به خرگوش می گفت خَشو و یا به جریمه کردن می گفت: الان پلیس جمیله اش می کنه. گاهی به محمد یاسا هم می گفت این پسر من یک خشوی دیگر است. *با پودرهای سفید محدودشان می کردم محمد حسین و خواهرش که پشت هم بودند خیلی شیطنت می کردند و بعضی اوقات خیلی خسته می شدم، تنها راه چاره ای که پیدا کردم این بود که آن ها را می نشاندم گوشه ای از خانه و با این پودرهای سفید رنگ، یک دایره دورشان می کشیدم و می گفتم نباید بیرون بیایید با این ترفند در همان جا بازی می کردند و فقط وقت هایی که می خواستند دستشویی بروند بیرون می آمدند(خنده) اما بعد دوباره به محدوده ای که برایشان ترسیم کرده بودم بر می گشتند. وقتی کوچک بود عین چارلی چاپلین راه می رفت، می گفتم محمد یاسا هم عین خودت راه می رود. چند روزی بود که بعد از شهادت پدرش اصلا همان چند کلمه را هم که می گفت ادا نمی کرد. وقتی رفقای پدرش برای سر سلامتی آمدند منزلمان محمد یاسا خوشحال شده بود. حس می کردم پدرش را در جمع دوستانش می بیند، خیلی رفتارش تغییر کرد و سرحال شد. شاید این مطلب خیلی شعاری باشد اما ما غائل به این هستیم که شهدا زنده اند و وقتی رفتار محمد یاسا را بعد از چند روز سکوت دیدم بیشتر به این آیه ایمان آْوردم. *شهادت فرزندم بدترین داغ بود اما مطمئنم بهترین راه است برادرم شهید شد و داغ مادر هم دیده ام اما هیچ داغی مثل داغ اولاد نیست. با این حال افتخار می کنم که فرزندم در راه اسلام به شهادت رسیده است. درست است که شهادت و نبودن فرزندم بدترین داغ است اما مطمئنم بهترین راه را انتخاب کرده ایم. *چرا باید در سوریه بجنگیم پدر شهید میر دوستی در ادامه این مصاحبه گفت: پدرم روحانی و اصالتا اهل استان گلستان بود. او با گروه فدائیان اسلام همراهی می کرد و در دوران انقلاب اسلامی نیز فعالیت های چشمگیری داشت. بنده معتقدم شهادت محمد حسین جان برکتی برای خانواده ماست و این شهید برای عموم ملت ایران و متعلق به اسلام است. برخی در این روزها می گویند چرا ما باید به صورت نیابتی در سوریه بجنگیم و باید در جواب این هم وطنان تاکید کنم که قطعا مرزهای ما امروز مرزهای جهان اسلام است و هر جا اسلام تهدید شود وظیفه ماست که در آنجا حضور داشته باشیم و خدمت بکنیم. بنده خودم پاسدار هستم الحمدالله در زمان جنگ هم توفیق جانبازی داشتم و در آن دوران با شکوه با پدر و برادرانم به جبهه می رفتیم و برادرم آقا سید مجتبی میردوستی در عملیات بازی دراز به شهادت رسید و علی اصغر میرشاهی برادر همسرم نیز قبل از عملیات بیت القدس 6 به شهادت رسید. شوهر خواهرم که از رزمندگان غواص بود نیز در عملیات فاو به شهادت رسید. به نظرم برجسته ترین شاخصه آقا سید محمد حسین اخلاق او بود و سپس بحث تحصیلی او که خداروشکر وضعیت مطلوبی داشت. اما از ویژگی های او علاقه خاص اش به بسیج و هیئت بود. ولایت مداری و پاکار نظام بودن در ایام فتنه 88 هم نباید از قلم انداخت. وقتی درگیری های سال 88 به اوج خود رسیده بود شهید میردوستی آمد و گفت می خواهم با بچه های پایگاه برای سرکوب این آشوبگران بروم و خودم او را به حوزه معرفی کردم و اتفاقا به مسئول حوزه سفارش کردم که محسن از پس درگیری برمی آید و از او در مناطق درگیری که سخت تر است می توانید استفاده کنید. بلافاصله سید محمد حسین برادر بزرگترش هم آمد و به اتفاق هم رفتند. *در راه شهادت گوی سبقت را از من ربود قدیم ها در منزلمان یک هیئت هفتگی داشتیم و پسرانم نوجوان بودند. شهید میردوستی به دلیل اینکه کوچک تر بود به قول بچه هیئتی ها خارج سینه می زد. در همان عوالم کودکی و نوجوانی محمد حسین رفت بیرون هیئت و برادر کوچکش سید محمد حسین را دعوا کرد و گفت: وقتی نمی توانی با جمع هماهنگ سینه بزنی خب سینه نزن. داداشش می گفت ما که تو هیئت منظم سینه میزدیم جا موندیم اما او از ما جلو زد. بنده سال ها سابقه جنگ دارم و همیشه آرزوی شهادت داشته و دارم. به هر حال به لحاظ سن و سال و سابقه هم حساب کنید من از پسرم بیشتر در فضای جنگ بودم. الغرض! آقا سید محمد حسین توی هیئت منظم سینه نمی زد اما به قول آن شعر که حضرت آقا خواند ما مدعیان صف اول بودیم، از آخر مجلس شهدا را چیدند... فرزندم که حدود 30 سال از من کوچکتر بود گوی سبقت را ربود و به این مقام عظیم دست یافت. حکایت محمد حسین و من حکایت آیه السابقون و السابقون اولئک المقربون است. *آقا جان برایت آب آوردم یکی از خاطرات خوبی که از آقا محمد حسین به یاد دارم این است که به علت عارضه ای که داشتم شب ها درخواب سرفه های مکرر داشتم و در آن مدت تا صدای سرفه من را می شنید با یک لیوان آّب بالای سرم حاضر می شد و می گفت: آقاجان برایت آب آوردم . *آرروی شهادت در آخرین روز زندگی محمد حسین جوان و پویا بود و آرزوهای زیادی در سر داشت. برای خانه ای که به تازگی از مسکن مهر گرفته بود برنامه هایی جهت زیبایی نمای داخلی خانه آشپزخانه داشت. آپارتمان جمع و جوری که با هزار مشقت برای رفاه حال خانواده اش تهیه کرده بود وسایلی نظیر کابینت و برخی از وسایل گرمایشی نداشت. قبل از سفرش به همسرش گفته بود وقتی برگشتم آشپزخانه را کابینت می زنم و باقی کارهای که نیمه تمام را تکمیل می کنم. حالا همین جوان که این آرزوها را داشت یک شب قبل از شهادت به رفقایش گفته بود: من دیگر آرزویی جز شهادت ندارم او در آخرین روزها به نقطه ای می رسد که هیچ آرزوی دنیایی نداشت و خدا را شکر همچون مولایش حضرت ابوفاضل در روز تاسوعا به شهادت رسید. موقع رفتن فرصتی برای دیدار نبود و تلفنی زنگ زد و خداحافظی کرد. وقتی پیکرش را آوردند صورتش خیلی سالم بود احساس می کنم برای اینکه ما دوباره ببینیم اش چهره اش سالم مانده بود. نحوه شهادتش هم این طور که می گویند موشک به همسنگرش شهید امجدیان اصابت کرده و پیکر آن شهید عزیز کاملا متلاشی شده بود سپس ترکش هایش به محمد حسین خورده و پیکرش آسیب شدیدی خورده بود. وداع با پیکر شهید امجدیان همزمان با سید محمد حسین ما در تهران انجام شد اما شهید امجدیان را به زادگاهش کرمانشاه بردند و در آنجا دفن کردند. خانواده شهید امجدیان ساکن کیان شهر هستند. *مایه قوت قلب همرزمان همرزمان شهید می گفتند: آقا سید، محمد حسین شما روحیه بالایی داشت صحبت هایش و حضورش باعث قوت قلب بچه ها بود. وقت هایی که می خواستیم با خانواده هایمان تماس بگیریم شهید میردوستی الویت تماس را به دوستانش اختصاص می داد و در این زمینه ایثار می کرد. بنده به عنوان پدر محمد حسین معتقدم که پسرم از من سبقت گرفت و به من نشان داد که هنوز باب شهادت باز است. من در پیچ و خم این دنیا گیر کردم و به این سعادت بزرگ که آرزویش را داشتم نرسیدم. گاهی اوقات هم کارهایی می کرد که جای دعوا کردن داشت اما چون رفتار هایش با شوخ طبع خاصی همراه بود، اصطلاحا دلم نمی آمد و نمی توانستم تنبیه اش کنم. *آماده جهاد هستم در یگان نظامی آن ها بین رزمندگان تی شرت توزیع کرده بودند و به شهید میردوستی ذکر یا اباالفضل(ع) افتاده بود و مثل حضرت عباس(ع) در روز تاسوعا به شهادت رسید. در طول جنگ تحمیلی چند تن از پسرعموها، برادرم و الان هم پسرم را از دست دادم اما هیچ وقت از عملکردم پشیمان نبودم و ان شاءالله به وقت نیاز حتما خودم برای جهاد می روم. *سید محسن خدمتگزار جمهوری اسلامی است با توجه به اینکه جانباز بودم و 36 ماه سابقه جنگ دارم، آقا سید محمد حسین بخش عمده ای از خدمتش را معاف شد. حدودا هفت ماه خدمت کرد. با فرمانده پادگان آشنا بودم. یک هفته بعد از اینکه شهید میردوستی در محل خدمتش مستقر شد زنگ زدم پادگان تا جویای احوالش بشوم. مسئول پادگان که از دوستانم بود گفت: آقا سید اگر زنگ زدی اینجا سفارش محمد حسین را بکنی باید بگویم رفتار و اخلاقش مورد تایید ماست. با اینکه خیلی جوان است اما خیلی مردانه برخورد می کند در همین مدت کوتاه خودش را ثابت کرده و به معنای واقعی کلمه خدمتگزار جمهوری اسلامی است. شهید میردوستی سرباز نمونه تشکیلات بود و از همان جا جذب نیرو ویژه صابرین شد. خیلی مسئولیت پذیر بود و همیشه در تلاش می کرد مسایل و مشکلات زندگی اش را خودش سر و سامان بدهد. بیست ساله بود که گفت می خواهم ازدواج کنم. گفتم کمی تحمل کن اما مصر بود و همان موقع دست به کار شدیم و دخترعمویش را خواستگاری کردیم. *محمد یاسا پاک و دور از گناه همسر شهید میر دوستی: محمد حسین پسرعموی من بود. ما هفتم مهر سال 90 عقد کردیم و یک سال بعد هم به خانه خودمان رفتیم. برای انتخاب نام محمد یاسا کلی تحقیق کردیم. یاسا به معنی پاک و دور از گناه است. همسرم به ندرت عصبانی می شد و اگر هم به آن نقطه می رسید پس از ناراحتی و عصبانیت برای اینکه از دلم در بیاورد هرکاری از دستش بر می آمد انجام می داد و جبران می کرد. اما وقتی عصبانی و ناراحت می شد. کمی طول می کشید تا دلش را به دست بیاوری. او با برادرش آقا سید قاسم باجناق هم بود. سید محمد حسین به شوخی می گفت: من هر کاری بکنم از دست سید قاسم نمی توانم فرار کنم. او برادرم بود حالا چند سال ست باجناق هم شده ایم، اخیرا در سپاه هم همکار شدیم و متاسفانه به هیچ وجه از دست قاسم نمی توانم راحت بشوم . دفعه اولی بود که به سوریه رفت قبل از این سفر در مبارزات و جنگ هایی که با گروهک های تروریستی زاهدان، شمال غرب کشور بود حضور فعال داشت حتی در این عملیات ها دستش آسیب دید و گچ گرفته بود و برای اینکه اختلالی در سفر سوریه اش پیش نیاید گچ دستش را باز کرد. *اگر نروم هزاران کودک یتیم می شوند وقتی گفت می خواهم بروم سوریه خیلی بی قرار شدم. محمد حسین گفت: اگر امثال من برای جنگ نروند هزاران محمد یاسا یتیم می شوند و خدای ناکرده اگر جنگ به اینجا کشیده شود فرزندان ما مثل کودکان سوری قتل عام و آواره می شوند . طبیعی ست که هیچ کس دوست ندارد اول زندگی و در جوانی همسرش را از دست بدهد اما به خاطر این حرف هایش قبول کردم و با این صحبت ها متقاعدم کرد. توی همان دست نوشته مختصرش که چند وقت قبل از شهادتش نوشته با محمد یاسا درد و دل کرده و از نبودنش معذرت خواهی کرده و تاکید داشته که به پسرش بگوییم به چه دلیل این راه را انتخاب کرده است. *خانم ها در معراج الشهدا پیکر شهید را تشییع کردند وقتی رفتیم معراج الشهدا با همه نزدیکانم گفتم وقتی پیکر محمد حسین را آوردند اگر داد و فریاد و ناله بزنید مدیونید. محمد حسین دوست ندارد. لطفا وضو بگیرید و برایش دعا بخوانید. وقتی چهره اش را دیدم احساس کردم از همه زمان هایی که دیده بودمش خوش سیماتر و زیباتر شده بود. رفتیم بالای سرش نشستیم و دعای توسل خواندیم. جالب است که بدانید پیکر و تابوت محمد حسین را در معراج الشهدا خانم ها و محارم اش مانند عمه ها و خواهرهایش تشییع کردند. *درایت و مدیرتش در امورات خانه مایه قوت قلبم بود زمان ازدواج شهید میردوستی بیست سال بیشتر نداشت اما در مسائل اقتصادی خیلی خوش فکر بود. همین که اول راه بودیم و پس انداز خاصی نداشتیم طبیعتا خرید وسایل زندگی و بحث مسکن و تشکیل زندگی کار دشواری بود. اما با درایت و برنامه ریزی همسرم این مسائل حل می شد. همیشه در تنگناهای مالی خیالم از بابت محمد حسین راحت بود با رفتارهای مردانه اش خیلی امیدوارم می کرد به او ایمان داشتم که مشکل را حل می کند و تا جایی که ممکن بود نمی گذاشت شرایط سخت شود. کار در آژانس و یا در سوپرمارکت و کارهای متنوع از جمله این موارد بود. *تاسیس سوپرمارکت برای تامین مخارج در مناسبت های متنوع یک وسیله که نیاز خانه بود می خرید. مثلا وقتی محمد یاسا به دنیا آمد وقتی بیمارستان آمد هدیه برایم نخریده بود و من خیلی ناراحت شدم اما وقتی به خانه رفتیم دیدم یک کارتون بزرگ آوردند و من که متعجب شده بودم دیدم که یک ماشین ظرفشویی خریده است. برای تامین هزینه های خانه در سوپرمارکت، آژانس و دیگر مکان ها کار می کرد. حتی همین چند وقت پیش یک مینی سوپر دم منزل مان باز کرده بود. *بی قراری پسر در شب شهادت محمد حسین خواهر شوهرم که به همسرم خیلی وابسته بود همیشه به من دلداری می دهد. همیشه می گوید حس می کنم داداشم هست اما گاهی دلم برای جر و بحث های خواهر و برادری مان تنگ می شود. محمد حسین به محمد یاسا خیلی وابسته بود برای دندان در آوردنش کلی ذوق کرد و خودش را می زد. (خنده) گوشی هوشمند داشت آن را به من داد و می گفت در طول روز از کارهایش برایم عکس و فیلم بگیر تا ببینم و شب ها با چه لذتی نگاه می کرد. این روزها که همسرم نیست احساس می کنم محمد یاسا خیلی دلتنگی پدرش را می کند. به خصوص وقت هایی که کودکان هم س ...
از مبادله پایاپای تا تلاش برای ساخت بیمارستان
به گزارش خبرگزاری فارس از شهرستان ساری، نام جعفر لشگری زرینی برای خیلی از ساروی ها ناآشناست به این دلیل که از زمان حضورش در پست فرمانداری ساری تاکنون بیش از 30 سال گذشت، در این گفت وگو سعی داریم که از این چهره شاخص استان که در سال 60 بر مسند فرمانداری ساری نشست، بیشتر صحبت کنیم. با یکی از همکاران مطبوعاتی موقع ظهر بود که به منزل نخستین فرماندار بعد از انقلاب اسلامی ساری مراجعه کردیم ...
پایان محاکمه سه متهم پرونده فساد نفتی/ قاضی صلواتی: دادگاه در اولین فرصت مطابق قانون حکم را صادر می کند
ایر الان در سواحل باهاما باشم و اینگونه مورد هجمه ناعادلانه قرار نگیرم و مطمئن باشید که دست هیچ کس به من نمی رسید. وی افزود: اگر بیت المال را حیف و میل کرده بودم به طور قطع آنقدر عقل و شعور داشتم که به ایران نیایم. م.ش با بیان اینکه زنجانی در تاریخ 21 مردادماه سال 91 به لوزان سوئیس رفته و با صلاحدید آقای ج و وزیر وقت نفت رابطه کاری خود را با مجموعه نفت آغاز کرده است، افزود: دو ...
نیم نگاهی به خدمات مرحوم صحفی از زبان خودش
کنارم بود پرسیدم ایشان کیست: گفت مدیر شعبه 4 دیوان عالی کیفری است، معلوم شد از آنهایی است که سرش به تنش می ارزد، این جا بود که عنایت خدا را بالعیان دیدم، وقتی خدا بخواهد دفاع کند، خیلی راحت از بین همان ها کسی را مامور می کند که دفاع کند. *دنیایی به نام نویسندگی اولین اثر من، ترجمه لهوف سید بن طاووس بود که به نام زندگانی امام حسین (ع) ، پنجاه سال پیش منتشر شد و چندین بار تجدید ...
مرد همسرکش در حبس می ماند
... متهم در شرح حادثه گفت: شب حادثه وقتی وارد خانه شدم، همسرم مشغول کار در آشپزخانه بود. گفتم که برایش هدیه گرفته ام و می خواهم او را غافلگیر کنم. خواستم چشم هایش را ببندد و دست هایش را جلو بیاورد. وقتی این کار را کرد با چاقویی که پشتم پنهان کرده بودم به او ضربه زدم و از رفتارش خلاص شدم. وقتی پرونده برای رسیدگی روی میز هیئت قضایی شعبه 113 دادگاه وقت کیفری استان تهران قرار گرفت، خانواده ...
معمای مرگ مرموز کودک معلول
معمای مرگ مرموز کودک معلول در حمام خانه، با گزارش پزشکی قانونی پیچیده تر شد. به گزارش جام جم ، چهارشنبه گذشته ماموران در تماس با بازپرس ویژه قتل از مرگ مشکوک کودک سه و نیم ساله معلول در حمام خبر دادند که بازپرس ویژه قتل دستور انتقال جسد کودک معلول به پزشکی قانونی را صادر کرد تا علت مرگ مشخص شود. پزشک جنایی پس از معاینه جسد کودک اعلام کرد، پسر معلول به نام حمید به علت انسداد راه تنفس ...
دغدغه آقا درباره نفوذ دهها سال قدمت دارد
را داشته باشم. ایشان همیشه مرادم بودند. بعد از زندان کاری به من نمی دادند. پدرم یک خانه کلنگی داشتند و آن را در اختیارم گذاشتند. حاجی تبریزیان هم 100 هزار تومان به من داده بود که این را بسازم. این خانه نزدیک خانه آقای قمی بود. آقا هر روز تشریف می آوردند و به مدرسه نواب می رفتند. من همیشه منتظر می ماندم که آقا بیایند و چند دقیقه با ایشان حرف بزنم، چون احساس می کردم بعد از زندان کنترل زیاد است و لذا ...
فرهنگ در رسانه
مقاومت و مقابله به مثل در ذهن شکل می گیرد. دهه 60، دهه ای بود که مردم با جنگ شهرها یعنی موشک باران روبه رو شدند؛ جنگی که باید در یک کارزار باشد، به داخل خانه های مردم کشیده شد و پشت جبهه ادامه پیدا کرد. چون سیاست تعیین می کند به جای اینکه در خط نبرد و جبهه این درگیری ها اتفاق بیفتد، جنگ را به درون شهرها ببریم. به جایی که مردم عادی و زن و بچه زندگی می کنند. کسانی که توانایی جنگیدن داشتند به جبهه ...
از کل کل های دوستانه تا جنایت در درگیری
شده که شاهدان دیده اند وقتی چاقوی مقتول از دستش افتاد، آن را برداشتی و به مقتول ضربه زدی؟ زمانی که مجید (مقتول) به طرفم حمله کرد، هیچ کس نبود. شاهدان وقتی رسیدند که من با فریاد کمک می خواستم. از جزئیات درگیری بگو؟ آن روز من از خانه بیرون رفتم تا 2حلقه طلایم را بفروشم. مدتی بود که بیکار شده بودم. ناگهان مجید را دیدم. او درحالی که دستانش در جیبش بود به سمتم آمد. در ...