سایر خبرها
ساله را از منطقه با عصا آورده بودند تا درمان شود. ما برگه اعزام برایش نوشته بودیم که به تهران برگردد. عملیات شروع شد و این پسر منصرف شد و می خواست دوباره به منطقه برود. هرچه گفتیم تو باید به عقب برگردی و درمان شوی .می روی دست وپاگیر مردم می شوی گفت: شما چه کار داریی به من؟من خودم می دانم چه کار کنم . شما فقط برگشتن من به عقب را کنسل کنید.وقتی که اصرار کردم باید برگردی حرفی زد که تنم را لرزاند ...
به پسر پهلوی بگو زرق و برق دنیا ما را فریب نمی دهد. ما تا آخرین قطره خونی که در رگ هایمان جریان دارد با تو دشمن اسلام می جنگیم، یا ما به دست تو کشته می شویم که در این صورت به شهادت که آرزوی دیرین ماست می رسیم یا قدرت پیدا می کنیم و مغز تو دشمن اسلام را متلاشی می کنیم. البته امام جمعه تهران با یک پیشنهاد ویژه به دیدار نواب رفته بود: اعلیحضرت برای تجلیل از مقام فضل و کمال آقای نواب صفوی ...
خط مقدم قدم می زدیم که باز حرفم را تکرار کردم: علی! بیا برو مرخصی. برو آماده حج شو! بعد سر به سرش گذاشتم و گفتم: مطمئن باش تو به حج می روی آن وقت اینجا عملیات شروع می شود. تو هم وقتی از حج برمی گردی می بینی عملیات تمام شده و ما هم شهید شدیم. علی آن شب جدی بود، گفت: به خدا قسم! اگر احساس کنم عملیاتی در پیش هست، به حج نمی روم. آنجا زیارت خانه خداست، امااینجا خدا را می شود دید اگر.... ...
مسئله باعث شد که زودتر به هدفش برسد. حاج احمد آرزو داشته به دست شقی ترین بندگان روی زمین به شهادت برسد. رویای صادقه خواهر من به طور ویژه ای این برادرم را دوست داشتم و با او ارتباط نزدیکی داشتم. همان شبی که او را اسیر کردند خوابی دیدم. شب 14 تیرماه بود، خواب دیدم که کلاغی از سمت اسرائیل آمد و دستی را با خودش آورد که ساعت احمد هم همراهش بود. همچنین خواب ...