سایر منابع:
سایر خبرها
همسر شهید: تا زمان شهادت شهید ستاری نمی دانستم او شیمیایی است
گذاشتیم که یکدیگر را ببینیم حتی گاهی تا نارمک مسیر را پیاده می آمدیم و درباره آینده نقشه می کشیدیم. البته تیمسار همه چی تمام بود در کنار کارهای فنی که انجام می داد به زبان روسی، ایتالیایی و انگلیسی به خوبی تسلط داشتند. آن روزها، تمام معلم ها بدون استثنا دوست داشتند همسر یک افسر باشند. اما شهید ستاری از نظر شخصیتی؛ ادب، نزاکت و اخلاق مرا به خود جذب کرده بود. زمان جنگ چه می کردید؟ ...
خوشحالم که در صحنه خاطره انگیز علی دایی نقش کوچکی دارم
... چندی پیش علی دایی هم گزینه مسابقه پیامکی 90 بود و مردم گل او به استرالیا را به عنوان خاطره انگیزترین صحنه از علی دایی انتخاب کردند. جالب این که در آن مسابقه نیز پاس گل علی دایی را شما دادید. در مورد علی دایی قبلا نظرم را گفته ام و باز هم می گویم که علی در فوتبال ما یک استثنا بود. به نظر من خیلی ها فوتبال ما را با علی دایی می شناسند و خوشحالم که در صحنه خاطره انگیز علی دایی نقش ...
سوگل طهماسبی: یک جنوبی خونگرم هستم!
از 8 سالگی با هم دوستیم. اتفاقا ماجرای آشنایی مان هم خیلی جالب است. ما در صحنه تئاتر با هم آشنا شدیم و در اولین برخوردمان دعوای سختی داشتیم و موی همدیگر را کشیدیم. (می خندد) ولی چند روز بعد با هم دوست شدیم و از همان دوران تابه حال صمیمی ترین و نزدیک ترین دوست هم هستیم. قدمت دوستی مان 21سال است. اتفاقا همین دیروز خانه شان بودم و امروز هم می خواهم آنجا بروم. (می خندد) بازی در نقش دختری که ...
من به محمد جواد تندگویان اعلامیه دادم/از پیکان سفید می ترسیدم
جوان از پشت مرا نگه داشتند و پرسیدند شما کی هستی؟ از شدت هول و وحشت، بی مقدمه گفتم من آدم هستم! گفت می دانم آدمی، اسمت چیست؟ مرا سوار پیکان سفید کردند و برای تحقیقات محلی به سمت منزل ما حرکت کردیم. هنوز نمی دانستم برای چه دستگیر شده ام. تنها خطای علنی که انجام داده بودم، بحث هایی بود که در ابتدای ترم تحصیلی در دانشگاه داشتیم. موضوع خاصی نبود، فقط می خواستند به طور غیر قانونی شهریه را ...
ماجرای مسلمان شدن یک مسیحی به دست شهید علمدار!!!
. آقا نگاهی به من انداختند و فرمودند علمدار همانی است که پیش شما بود همانی که ضمانت شما را کرد تا بتوانی به جنوب بیایی . به یک باره از خواب پرسیدم خیلی آشفته بودم نمی دانستم چکار کنم هنگام صبحانه به پدرم گفتم که فقط به این شرط صبحانه می خورم که بگذاری به جنوب بروم. او هم شرطی گذاشت و گفت به این شرط که بار اول و آخرت باشد. باورم نمی شد پدرم به همین راحتی قبول کرد. خیلی خوشحال شدم به مریم زنگ ...
هنوز عاشقانه به حرفه ام نگاه می کنم
دکتر کارو دکتر شمسا تدریس می کردند. یک نکته جالب اینکه همه امور اداری و آموزشی دانشکده در چند اتاق انجام می شد و ساختمان هفت طبقه فعلی اداری و 6-5 ساختمان اداری دیگر وجود خارجی نداشتند. نمی دانم امور اداری را چطور در چند اتاق اجرا می کردند؟ تمام مدیران دانشگاه با اتومبیل شخصی رفت و آمد می کردند و تنها اتومبیل اداری متعلق به رئیس دانشگاه بود. به هر حال بعد از داخلی و جراحی تعدادی دوره های کوتاه مدت ...
علی تجلایی به روایت همسر شهید به زودی در کتابفروشی ها
. فعالیت او در پادگان سیدالشهداء به عنوان مربی آموزش، مقابله با ضد انقلاب در کردستان، هجرت به افغانستان و جنگ با متجاوزان و تأسیس اولین مرکز آموزش فرماندهی مجاهدین افغانی و در نهایت حضور در جبهه جنوب و نبردهای دهلاویه و حماسه سوسنگرد، بخشی از تلاش های شهید تجلایی در سن 21 سالگی است. وی در سن 22 سالگی ازدواج کرد و بعد به جبهه های پیران شهر اعزام شد و در عملیات هایی نظیر فتح المبین ، بیت ...
دو بازیگر سرشناس هندی همبازی گلزار در سلام بمبئی شدند
به گزارش خبرگزاری فارس ،پس از حضور دیا میرزا و گلشن گروور بدمن معروف سینمای هند در پروژه سینمایی سلام بمئبی ، پونام دیلون و دالیپ تاهیل که از بازیگران سرشناس سینمای بالیوود به حساب می آیند نیز به اولین اثر مشترک سینمایی هند و ایران پیوستند تا حضور ستارگان سینمای هند در چهارمین اثر سینمایی قربان محمدپور متفاوت ترین ساخته او را رقم بزند. پونام دیلون و دالیپ تاهیل نقش مادر و پدر دیا میرزا ...
حضور وحشی در کتابفروشی ها
. بعد کم کم با صدایی مثل ناله کردن گفتم که خوبم و خواب می دیدم. مادر آهسته گفت: نگرانت شده بودم. چشم هایم را مالیدم و لبخند زدم. نور ماه از پنجره اتاق به داخل می تابید. من و من کنان گفتم: در جنگل برجس وودز توی غاری بودم و داشتم خرگوش می خوردم. مادر خندید. من هم خواب آلود با او خندیدم. دلم نمی خواست بیدارِ بیدار شوم. همه چیزِ خواب برایم واقعی بود. هنوز بوی وحشی توی دماغم بود. دست ...
خاطرات جنگ در بیمارستان امدادگران
.... گفتم: چرا، چون فقط مثل شما کلاه و دامن ندارم؟ اسم داروها رو از کجا یاد گرفتی؟ شنیده بودم در بیمارستان به بچه های نماینده ی فرماندار، به چشم جاسوس یا اعضای گروه های پاکسازی نگاه می کنند. هیچ چاره ای جز تواضع و شیرین زبانی نداشتم. با شیرین زبانی خودم را داخل بغلش جا دادم. بوسیدمش و التماس کردم که اجازه دهد وارد بخش شوم و گفتم: هرکاری از من بخواید انجام می دم ...
عکس های من!
دلباخته او شده بودم،امّا پس از گذشت چند ماه متوجّه شدم پدرم مرا زیر نظر دارد،به همین خاطر با ترس و لرز به حامد زنگ زدم و گفتم بهتر است همدیگر را برای همیشه فراموش کنیم. امّا او با خنده ای گفت:دلم را با خود برده ای و حالا آن را روی زمین رها می کنی، تا به ناگاه شکسته و نابود شود!حداقل بیا تا با هم خداحافظی کنیم. من پیشنهاد حامد را پذیرفتم و به همان پارکی که همیشه با یکدیگر در ...
از بسته های حمایتی دولت تا زمستانی امن برای کودکان کار؛
را از جیبم در آوردم و او هم پول را گرفت و رفت. کمی از من فاصله گرفته بود که با ذوق پول را نشان چند کودک دیگر داد و گفت برم یه چیزی بخرم. تازه متوجه شدم که 3کودک دیگر هم لابه لای بوته ها روی چمن نشسته اند و هر 4نفر آنها کودکان کار هستند. دوباره صدایش کردم و گفتم بیایید از این لباس ها هرکدام به دردتان می خورد بردارید. با حرف من دوستانش را صدا زد و همه به سمت لباس ها آمدند. لباس ها را زیر و رو می ...
تئاتر بینوایان در سالن تئاتر شهر مشهد به روی صحنه می رود
نمایش نمایشی مدرن است و همه چیز از جمله نور، صحنه، حتی بازی بازیگران در این نمایش کوچک انگاری شده است. کارگردان نمایش بینوایان تصریح کرد: در این نمایش تضاد طبقاتی حاکم بر قرن 19 به خوبی از طریق طراحی لباس، صحنه به بیننده نشان داده می شود و طراحی لباس و صحنه از رنگ پرچم فرانسه استفاده شده است. وی با اشاره به اینکه از این نمایش به عنوان پرهزینه ترین تئاتر خراسان یاد می شود ...
ابوشریف: حاج عماد مغنیه، بیشتر از فلسطینی ها، فلسطینی بود / انیس نقاش: مغنیه الگوی جوانان فلسطین است
هرچه تمام به آنچه می گفتم گوش میداد و آنها را به کار می گرفت. انیس نقاش با بیان این که از همان جا فهمیدم مغنیه، آینده درخشانی دارد، افزود: یادم است به او گفتم جنگ چریکی ساده است، وقتی شمشیر دشمن از شمشیر تو بزرگتر است، یاد باید فرار کنی یا یک قدم جلوتر قدم برداری. سال ها بعد عماد مغنیه کاری کرد که یک قدم جلوتر از رژیم صهیونیستی بود چرا که اطلاعاتی که حزب الله داشت را آنها نداشتند و از ...
لحظات نفس گیر نبرد در فاو
...، یکی از من نشانی آب را گرفته بود ولی به او جواب منفی دادم، لباس هایم را درآوردم و حسابی خودم را با پودر لباس شویی شستم، بعد هم لباس ها را قدری سر و سامان دادم و چلوندم و به یکی از سنگرها که دوستم آقای حجت ابراهیمی (پهنابی) بیسم چی گردان در آن حضور داشت، رفتم. از دیدن هم خوشحال شدیم، من که خیلی خسته بودم، بی آن که بدانم خوابیدم، چند نفری توی آن سنگر بودیم، راستش نمازم قضا شده بود ...
ارزیابی جنتی از جشنواره های فجر امسال
جشنواره امسال ساخته شد و به نمایش درآمد. وی ادامه داد: هر کاری یک سری اشکالاتی دارد، در همین زمینه برخی از فیلم های امسال نیز اشکالاتی داشتند که در مرحله صدور مجوز اکران حتماً به آنها توجه خواهد شد. جنتی همچنین در مورد جشنواره تئاتر فجر گفت: این جشنواره بسیار خوب بود و شاید کم حاشیه ترین تئاترها را امسال شاهد بویدم. وزیر ارشاد در ادامه در مورد بودجه فرهنگی سال 95 با تأکید بر اینکه این بودجه نسبت ...
گفتگو با طراح لباس بازیگر برنده سیمرغ جشنواره، پس از انتقادها و مقایسه کارش با لباس ساده و شیک فرش قرمز ...
در طراحی های صحنه ها و لباس های تئاتری که انجام می دادم آشنا بودم و حالا حدود سه سال است که به صورت حرفه ای طراحی لباس می کنم. من برای هنرمندان حوزه های دیگر از جمله تجسمی و روشنک گرامی هم لباس طراحی کرده ام. از طرفی قرار بود در جشنواره فیلم فجر امسال با دو بازیگر دیگر نیز همکاری داشته باشم که متأسفانه به دلیل مشغله کاری و سفری که برایم پیش آمد نتوانستم آن را انجام دهم. مخاطبان من مردم عادی نیستند ...
وحشی بافقی و ماشین زمان
یک دروغ بزرگ تاریخی است. گفتم نکند آن بنده خدا در مورد سند سازی ها راست میگفته. نکند سلسله صفوی هم یک دروغ است. نکند این همه آثار و نگاره های موجود از دوران صفوی همگی سند سازی هایی برای فریب دادن مردم بوده است به دست عوامل بدخواه. شک کردم که تمام آثار منسوب به دوران صفوی آثاری جعلی باشند. وگرنه حداقل یک نمونه پیدا میشد که لباسش شبیه لباس وحشی باشد. خدا رو شکر کمی منطق هنوز در وجودم هست و خیلی ...
مصطفی عاشق مبارزه با صهیونیست ها بود
مصطفی از من چیزی خواسته، خوشحال بودم که گفته بود برایم دعا کن. ** روزشماری می کردم تا خبری از مصطفی برسد "بعد از یک ماه هر روز را می شمردم تا خبری شود. می گفتم پس چرا زنگ نمی زند. تا اینکه به ماه دوم رسید. از ماه سوم دلم آشوب بود. برادرانش خبر داشتند حتی یکی از پسرها که از سوریه برگشته بود لباس های مصطفی را هم آورد. پرسیدم چرا لباسش را آوردی گفت: مصطفی خواسته این ها را بیاورم ...
تاوان استقلالم را داده ام
را تشویق کردند. برای من جالب بود. به نظرم پدر آن دیگری فیلم شریفی است. وقتی فیلم نامه به تصویر کشیده شد نتیجه کار تفاوت کرد. جدا از این، بازیگر نقش کودک (مهدیار عزیزی) هم از هوش زیادی برخوردار و به اصطلاح نبض تماشاگر در دستش بود. قبلا او را می شناختید؟ قبلا یکی، دو تیزر تبلیغاتی از ایشان دیده بودم. بعدا شنیدم زمانی که تست بازی می داده، وقتی متوجه داستان فیلم شده، به قول حرفه ای ها ...
افتخار پیامبر خدا به نیکوکار بودن نسبت به مادرش
تو بخشید که هیچ کس به دیگری نمی بخشد . و با تمام وجودش از تو نگهداری کرد و برایش مهم نبود که خودش گرسنه بماند و به تو غذا بدهد، خود تشنه باشد و به تو آب بیاشامد، خودش برهنه باشد و به تو لباس بپوشاند، خودش در مقابل آفتاب باشد و تو را زیر سایه نگهدارد، از خواب خود به خاطر تو چشم بپوشد . او تو را از گرمای تابستان و سرمای زمستان حفظ کرد . [مادر همه این رنجها را تحمل کرد،] تا تو برای او باشی . تو ...
موفقیت ایستاده در غبار مدیون فیلمنامه مهدویان است
وقتی مستند آخرین روزهای زمستان یکی، دو سال قبل در تلویزیون پخش شد چیزی که بیش از همه جلب توجه می کرد کارگردانی نکته بینانه اثر و در کنار آن طراحی صحنه و لباس بی نظیر کار بود که توانسته بود با فضاسازی درست و اجرای قدرتمند از سوی کارگردان مخاطب را با زوایای پنهان شهید حسن باقری آشنا کند. این اتفاق در سینما نیز تکرار شد و مخاطبان سینما توانستند در فیلم خانه کنار ابرها جزئیات یک فضاسازی موفق در سال ...
صیادی که سرنوشت عملیات "بیت المقدس" را تغییر داد
، غبار غمی دل مرا گرفت. در دل گفتم: خدایا، با این قاطعیتی که در ابلاغ دستور نشان دادم، با این شرایطی که توی جلسه به وجود آمد و بعد هم خودت حلش کردی، حالا اگر این طرح نگرفت، آن وقت چه کار کنیم؟ دفعه بعد، توی اتاق های جنگ، نمی شود این طور دستور داد. چون یاد صحنه های قبلی می کنند. آن طرحی که به عنوان جرقه امید و امداد الهی در ذهن خود احساس کردیم، این بود که گفتیم درست است ما بیست و پنج روز ...
نازدانه ای که با دستان مادر خاک شد / علی اصغر رخت دامادی به تن کرد
پرسی علت حضورم را جویا شدند که به آنها گفتم یک سالی از خدمت سربازی ام را باید در اینجا باشم، قرار گذاشتیم بعد از صرف شام به پیش آنها بروم که همین کار را کردم، خیلی خوشحال بودم که مدتی را هر چند کوتاه از تنهایی بیرون آمدم. صحبت های زیادی بین ما رد و بدل شد در رابطه با مجروح شدن شمسعلی غلامیان و حالا این که او در بیمارستان بستری است، آن طور که من متوجه شدم از ناحیه پا مجروح سختی شده بود ...
در جامعه ی ما فرهنگ دیدن تاتر وجود ندارد
جایی که واگویه های خود نرگس و ارتباط اش با پدرش است. پیریان در پاسخ به این پرسش که چگونه توانست گریه های واقعی در صحنه ی ارتباط اش با پدر داشته باشد اعتراف می کند: فوت پدرم بی تاثیر نبود. اصلا یکی از دلایل انتخاب نقش این بود که خیلی حس نزدیکی با این دختر داشتم؛ گرچه من همیشه در کنار پدرم بودم. وی می افزاید: فضای کار را دوست داشتم زیرا فضای متفاوتی است با بازی های متفاوت؛ و تا ...
همسرم جواز شهادت را از دعای دخترمان گرفت
شما راضی نیست. شما ها نمی خواهید من بروم. من هم سر نماز بودم، گفتم: راضیم به رضای خدا. نگران رفتن و نیامدنش نبودید؟ نگران که بودم. عزیزترین فرد زندگی ام بود. همه پشت و پناهم. یکبار به امیر گفتم: امیرجان! می گویی جهاد است، درست. اما اگر در راه انجام این جهاد بازگشتی نباشد چه؟ تکلیف من چه می شود؟ در جوابم گفت: خدای حسین نگهدار شماست. بهانه دخترم را آوردم. گفتم یسنا چه؟ گفت ...
برخی سختگیری ها باعث گرایش هنرمندان به نمایشنامه های خارجی می شود
فاخر قرار می گیرد؛ چرا که صرفا برای خنداندن تماشاگر به روی صحنه نمی رود. بلکه در لباس تاریخ دغدغه و حرف های جامعه امروز را بیان می کند و روایتگر زندگی آن گروه از مردمی است که همواره به دنبال آسایش و آرامش سلب شده شان هستند. تماشاگر نمایش مضحکه ای شبیه قتل نمایشی می بیند که حرف هایش در جامعه امروزی ما به ازا دارند. وی ادامه داد: متاسفانه برخی سخت گیری های شورای نظارت و ارزشیابی سبب شده ...
علیرضا افتخاری می خواست به خاطر احمدی نژاد خودکشی کند!!
این اتفاق و در آغوش کشیدن آقای احمدی نزاد در رسانه ها خبرساز شده و تبعات اجتماعی اش گریبان شما را گرفته؟ - حدود یک هفته بعد بود که همه چیز شروع شد. رسانه های خارج از ایران هم که اوضاع را خراب تر می کردند و فکر می کردند من برای بوسیدن آقای احمدی نژاد وقت گرفته ام! در آن لحظه چه دیالوگ هایی بین شما و آقای احمدی نژاد رد و بدل شد؟ - من روی صحنه که بودم، گفتم چشم 6 ...
نوجوان شاهنامه خوان
هم آموزش داده. من و خواهرم با هم شاهنامه خوانی می کنیم که خیلی برای بقیه جالب است. البته مادر و پدرم هم نقش بسیار زیادی در یادگیری ما دارند. علاوه بر خانواده و استادم، بانو مفتون نیز به من خیلی کمک می کند، امیدوارم روزی بتوانم زحمات او را جبران کنم. دوست دارم با نقالی و شاهنامه خوانی، بچه های همسن و سالم را با این میراث پر ارزش کشورم آشنا کنم. من تا آخر عمر نقالی می کنم و فردوسی این شاعر بزرگ ایران زمین را در قلبم زنده نگه می دارم. ...
رسولی که میهمان حضرت زینب (س) شد
. از آنجا که داعشی ها هم همیشه لباس مشکی می پوشند، گفتم، خودی ها شما را با داعشی ها اشتباه می گیرند و به طرف شما تیراندازی می کنند. در کل کسی که اولین بار وارد میان جنگی می شود ترس بر او مسلط می شود، اما رسول آن قدر شجاعانه وار شد و جنگید که من متعجب بودم. نقل دیگری هست که می گویند یکی از فرماندهان سوری زخمی می شود و همه نیروها هم عقب نشینی می کنند و رسول می ماند و دوستش و فرمانده سوری ...