سایر منابع:
سایر خبرها
با دیدن این عکس، باز هم از ایران مهاجرت می کنید؟
برترین ها: یکی از کابران توئیتر با انتشار تصویر زیر نوشت: اینجا نشستیم یک گوشه فرودگاه، دستم توی دست بابامه، من و بابا بغض داریم و مامانم داره در گوشم آواز می خونه. حالا 13 سال از اون روز گذشته من دیگه اون دست رو ندارم و نفس گرم مامان 12000 کیلومتر ازم دوره امشب پدر یکی دیگه از دوستانمون فوت کرده، توی پرواز بوده به عشق کنار پدر بودن در آخرین لحظات که پدر زودتر از اینکه پرواز پسرش بشینه ...
روایت مادر ایران از اتفاقی عجیب در سردخانه
. دیدی چطور شکلات پیچ کردنش و گذاشتنش سردخونه ؟ - کسی که به شهادت می رسه حیف نمی شه. چرا گریه می کنی؟ اگه تو می خوای بمونی بمون اما من هزار جور کار دارم. خداحافظ. - نه نه، یه کم دیگه بمون تا من طلب شفاعت کنم از این شهید. کشوی سردخانه را کشید بیرون. از بس که پارچه روی شهید را به حالت التماس چنگ زد و حاجت و شفاعت طلبید، به قول خودش پیچ بالای شکلات باز شد و صورت جوان ...
لب های دوخته زن صیغه ای در خانه مرد خودخواه !
نام خودم را که فقط در مدرسه برده می شد از یاد بردم. زمان گذشت و من از ترس برادرانم و فامیل بدون اینکه چشمم به چشم کسی بیفتد راه مدرسه را تا خانه طی می کردم تا از یک چهاردیواری به چهاردیواری دیگری برسم. در نهایت 16 ساله شدم که همه جرأت خود را جمع کرده و به همان پسری که یک بار در 12 سالگی نام مرا پرسیده بود، دل دادم. علی هم شده بود و هر روز با هم وقت بیشتری می گذراندیم اما حد و ...
سرنوشت تلخ نادیا دختر یک اعدامی
. منم با برادرام که می رفتم مدرسه و بعدش خونه.مادربزرگم کلی غر می زد. دعوامون می کرد. از دستش خسته شده بودم. شب که به مامانم می گفتم بدتر منو دعوا می کرد. کلی براش تو خونه کار می کردم ولی منت می ذاشت سرمون که من خونه مفت به شما دادم.کلافه شده بودم، معنی زندگی رو نمی فهمیدم، زمان برام بسختی می گذشت، درس و مدرسه برام مفهومی نداشت. 5 سال توی این شرایط بودم.تا اینکه سال گذشته یه ...
ما معنی مفقودالاثر را نمی دانستیم
افغانستان- کاشان زهرا رضایی از زندگی پدر و مهاجرتش به ایران می گوید: پدرم متولد سال 1348 بود. تحصیلات ایشان در حد ابتدایی بود ولی سواد قرآنی داشت و قرآن را بسیار زیبا تلاوت می کرد. ما اصالتاً افغانستانی و اهل (شهر مزارشریف) هستیم. پدرم در سن 18 سالگی در افغانستان ازدواج کرد و بعد به ایران مهاجرت کرد و در کاشان ساکن شد. دو سال بعد از مهاجرت پدرم، مادرم به ایران آمد و ابتدا به پابوس امام رضا (ع) رفتند از آنجایی که اقوام مادری من در مشهد ساکن بودند، پدر و مادرم در مشهد می مانند و برنمی گردند. ما ...
جهان کوچک مسئولان و دل بزرگ مهاجران
مدارس سخت است که هرچه بگویم کم گفته ام. بعد از اتفاقات سال 78 دوباره در سال های 1383 تا 1390 این اتفاق تکرار شد، خواهرزاده ام سال 1390 که برای ثبت نام به مدرسه رفت، نتوانست این کار را انجام بدهند و مجبور شد به مدارس خودگران برود. واقعا اسم این مدارس خودگردان که می آید، حالم بد می شود. آسیب های زیادی برای خانواده ها و دانش آموزان دارد. سخت ترین مشکل ماجرا این است که ما به عنوان یک شهرون ...
من 14 روز بی حجاب بودم/ دختری که دوباره حجاب را انتخاب کرد: پدرم نگفت چون حجابت را کنار گذاشتی، دیگر ...
.... آن روز هم موهایم را باز گذاشته بودم و خیلی از دور جلب توجه می کرد. وقتی ما را صدا زد، خیلی نگران شدم. با خودم گفتم: وای بدبخت شدم. چه کار می خواهد بکند؟ عجله هم داشتم. گفتم الان نگهمان می دارند. حالا بابا رو چه کار کنم؟... چون پدرم گفته بود: ببین بیتا! هر طور میل خودت است. دوست داری بی حجاب بروی بیرون، برو اما اگر مشکلی پیش بیاید یا گرفتار شوی، من قدمی برایت برنمی دارم. من آبرو دارم. باید ب ...
سیاست گذاری های ناکارآمد در حوزه مسکن
شهری شدن رانت مواجه شدیم. یک شعار عمومی در طرح برنامه چهارم توسعه بود که جنبه اقتصادی داشت: تعامل مثبت با جهان و اقتصاد دانش محور که بعد ها کنار گذاشته شد. نوستالژی توزیع را به اسم عدالت و به نام مسکن مهر راه انداختند. اگر در آغاز تکوین انقلاب تلاش می شد تا اقشار کم درآمد و و فرودست صاحب مسکن مناسب شوند، امروزه با گذشت بیش از چهار دهه از انقلاب، تهیه مسکن برای طبقه متوسط به یک رویا و واقعیتی ...
ای شهیدان غلتیده به خون باعث شد صادق آهنگران کاملاً شناخته شود
قبل از ازدواج ما می رسد. در ابتدا از خانواده آقای آهنگران عموی ایشان با خواهر بزرگ من، وصلت کردند و به عنوان داماد خانواده محسوب می شدند بعد از این بود که وصلت بنده با حاج صادق آهنگران صورت گرفت. وقتی ازدواج کردیم هنوز جنگ آغاز نشده بود، اما سه ماه بعد بعثی ها به خاک ایران حمله کردند بنابراین خردادماه ازدواج کردیم و شهریور شروع جنگ بود. آن ایام کم کم خبر پیچید و مساله زود آشکار شد که ...