سایر منابع:
سایر خبرها
خاطر ادامه ندادم و با لبخند صندلی را ترک کردم و به سمت پسرم رفتم و کنار او ایستادم تا نوبت ویزیتمان شود، همان لحظه بحث خاتمه یافت و همه چیز تمام شد. همسر شهید ادامه داد: بعد از ویزیت پزشک در حالی که به همراه پسرم در حال بازگشت از بیمارستان بودیم، ناگهان خواهر این خانم که او هم حجاب مناسبی نداشت، به سمتم آمد و گفت به چه حقی به خواهر من تذکر دادی؟ که من گفتم عزیزم چیزی نگفتم، تا خواستم جو ...
تمام به خانه اش رفتم و به او گفتم شما نان و نمک ما را خورده اید، ولی چادر از سر مادرم برمی دارید؟ او که ما را نمی شناخت حسابی تعجب کرده بود. بعد برایش تعریف کردم که دیروز همسرش برای گرفتن نان به خانه مادرم آمده و شما امروز چادر مادرم را کشیده ای. آن آجودان به قدری شرمنده شده بود که نمی توانست سرش را بالا بگیرد و مرتب عذرخواهی می کرد. با توجه به گذشت بیش از 80سال از واقعه کشف حجاب، کمتر ...
شده و ایشان... مهناز جان، هول نکنی ها! می گویند حاجی زمین خورده ولی... مهناز خانم باز هم نمی خواست باور کند برای حاج احمد اتفاقی افتاده، اما لحظه ای بعد که حسین و محسن پریشان به خانه آمدند، چشم های گریانشان آخرین نخ امید مهناز خانم را هم برید: مامان، بابا شهید شده... کوچک و بزرگ محله امامزاده حسن(ع) وقتی از سردار می گویند، بغض در گلوی شان گره می خورد و اشک روی صورتشان می ...
. حتی همین حالا هم شال سرش بود. با این حال، بدون اینکه چیزی بگویم، با دخترش هم با لبخند احوالپرسی کردم. خانم سرمدی اما برخلاف من در رفتارش، نیازی به ملاحظه و مراعات ندید. تا چشمش به دختر 9ساله ریزنقش من که شال عروسکی خوش رنگی سرش کرده بود، افتاد، انگار نه انگار بعد از 2سال مرا دیده، با لحن ناخوشایندی گفت: خانم رحمانی! این مسخره بازی ها چیه؟! رد اشاره انگشتش را که دنبال کردم، به شال دخترم رسیدم. با ...
است که با هم کردیم خیلی جا ها پایگاه هایمان را کنار هم گذاشتیم هم افزایی ایجاد کردیم اینکه بتوانیم دارو و تجهیزات ارسال کنیم که خدمت شما عرض می کنم چه میزان و بقیه همکاری های دیگر بلافاصله دو روز بعد دیدم که وزیر مخابرات عراق آمده ایران اصلاً انگار خود خدا جور می کرد با ایشان صحبت کردیم گفتیم خانم دکتر مثلاً ما آمبولانس هایمان می آید آنجا فرکانس برای بیسیم فرکانس می خواهیم یا مثلاً از این خط های ...
؛ باشد که مقبول افتد اندوه دلی شان. خواب آب و چادرِ مادرِ آب از حال و احوالِ قرار و سببِ قرار گفتم؛ عزاداری اهل دل برای حسین(ع) و اهل حسین، از اینجا به بعد نوبت همصحبتی با دل به مدد ایما و اشاره می شود، همصحبتی که بی صدا و با تلاقی چشم ها به ثمر می نشیند و حکایت از حرف های دردداری دارد که هزار دانهِ انار سرخ دلم را سرخ تر می کند و یاد صلاه ظهر آن روز را در یادم جا می دهد. ...
...> ربابه خانم به کنار تخت حاج قاسم می رود و با محبت صدایش می کند: حاج قاسم، سلام... خوبی؟ امروز چطوری؟ ببین همه بچه ها آمده اند، محمود، فرشته، دخترها، دامادت، تو نمی خواهی بلند شوی و آنها را ببینی؟ انگار حاجی همه چیز را خوب می شنود و متوجه می شود، اما توان حرکت و عکس العملی را ندارد. او 6 ماه پیش و بعد از عمل جراحی غده هیپوفیز به کما رفته و مدتی در سی. سی. یو و آی. سی. یو بستری بوده. چند ...
.... یا نیایید یا اگر می آیید تنها نباشید. یک بار مسیر 3 ساعته را 9 ساعت طول کشید تا برویم و برسیم. *رفتارش با فرزندتان چگونه بود؟ در ارتباط با آسیه به او توجه نشان می داد و مدت ها با او بازی می کرد. یک روز قبل از سقوط هواپیما سی _130 برای آسیه در مدرسه جشن تکلیف گرفته بودند. آن روز سپهدار ساعت 6 غروب به خانه آمد. آسیه گفت: بابا چادر منو ندیدی. سپهدار گفت: فردا می بینم بابا ...
منصوره اتحادیه، تاریخ نگار، نویسنده، همسر نظام مافی پدر طب هسته ای ایران و از نوادگان خانواده بزرگ فرمانفرماییان در گفت وگویی از دوران کودکی، دغدغه ها، اسناد تاریخی و خانوادگی، زنان و شگفتی های تاریخی و دیگر مسائل آنان صحبت کرده است.