سایر منابع:
سایر خبرها
مژگان بختیاری: عکس های آرنولد را دیدم و بدنساز شدم!
فرق دارد .کات های خیلی عمیق، بدن های رگ دار و ... همه به خاطر تزریق هورمون است. *شما به چیزی که می خواستید رسیده اید؟ هنوزخیلی مانده. خودم دوست دارم از نظر آکادمیک هم بخوانم هر چند الان هم خیلی تحقیق کردم و مقاله های زیادی خواندم ولی خودم هنوز خودم را کامل نمی بینم. دوست دارم پیشرفت کنم. به نظر من بدنسازی انتها ندارد تا وقتی در آن هستی می توانی غرق شوی مگر این که اتفاق خاصی ...
گفتگو با لیلا حاتمی و علی مصفا درباره سینما و زندگی
شناسایی کنند و این اتفاق به یک جریان تبدیل شود. چقدر فکر می کنید این رشدِ کمّی از وضعیتی طبیعی برخوردار است؟ - مصفا: فکر می کنم شکل گیری گروه هنر و تجربه خیلی اتفاق خوبی بود و آن پاتوقی را که شما می گویید به شکل حداقلی درست کرده و در کنار آن سلیقه مخاطب هم عوض شده. 10 سال پیش هرگز فکر نمی کردیم فیلمی مثل ماهی و گربه اصلا ساخته شود و بعد هم جایی برای اکران داشته باشد و مخاطب از آن ...
آتش بس پایدار در سوریه راه سخت و دشواری دارد
هم عبور خواهد کرد. اما عربستان در حوزه عربی، کشور بزرگ و تأثیر گذاری است و کشورهای کوچک را هم با خود همراه کرده است. بله اما شما ببینید بعد از همین حادثه ای که در پی اعدام آیت الله شیخ نمر در مقابل سفارت عربستان در تهران اتفاق افتاد، عربستان تلاش زیادی کرد که کشورهای مهمی را به قطع رابطه با ما ترغیب کند؛ اما در نهایت چند کشور کوچک -که البته ما احترام خاصی برای آنها قائلیم- به ...
از حاشیه های در حاشیه تا رزمی کار تپل!
که سکوی پرتاب شما بشود؛ ولو اینکه مردم آن را دوست داشته باشند. مهم است شما برای چه کارگردانی هم بازی می کنید؛ مثلا تا قبل از آنکه پرویز پرستویی برای کمال تبریزی فیلم لیلی با من است را بازی کند کسی فکرش را هم می کرد که او توانایی و استعداد بازی در نقش و کار طنز را هم داشته باشد؟ مهم است چه کسی در چه کاری از شما استفاده می کند. جواد: من هم موافقم. چون خودم هم گاهی از جواد رضویان تکراری ...
چند سکانس خواندنی از زندگی سیدصادق طباطبایی؛ سیاستمدار خوش چهره ای که زیاد می دانست
بازرگان گفت که ماشاءالله بازار سخنرانی های شما در روزنامه ها و رادیو و تلویزیون گرم است، قطب زاده هم که رفیقت است و چک سفید امضا داری. اشاره کنم که قطب زاده با دولت موقت خیلی بد بود. این عبارت طنز آقای بازرگان پرمعنی بود. خلاصه ایشان گفت: حالا که روزنامه ها و رادیو و تلویزیون حرف هایت را منتشر می کنند، این حرف ها را به نام دولت بگو. پرسیدم: حرف هایی که من تا الان زده ام، عقاید خودم است. آیا ...
رهبری را فدارکارترین فرد ایران می دانم که خود را از بسیاری از مواهب طبیعی و به حق، منع کرده است/مجبورم ...
امسال عید هم باید با محافظین عزیز و پرتلاش راهی مسافرت می شویم! نوه دارهم شده اید؟ بله شکر خدا دختر پسرم بنام سارا خانم تنها نوه عزیزی است که بسیار دوست داشتنی و محبوب بنده است. ایام عید از آن زمانهای چاق شدن است دید و بازدید، شکلات و شیرینی و آجیل و میهمانی رفتن خیلی ها را در این ایام چاق می کند شما ایام عید چاق می شوید؟ خوشبختانه علاقه زیادی به غذا خوردن ندارم. یعنی برای ...
روایت باهنر از واکنش لاریجانی به عدم کاندیداتوریش
خارجی را دنبال می کنم. البته سینما هم می روم. سریال تلویزیونی نگاه می کنید؟ بله نگاه می کنم. چه شخصیتی در ذهن شما از قهرمانان سریال ها باقی مانده است؟ سریال های همین حالای تلویزیون را خب می بینم. کیمیا، در حاشیه، پشت بام تهران، اینها را می بینم. اقتصاد خانواده دست شما است یا همسرتان؟ اقتصاد خانواده دست خودم است. یعنی حتی ...
می خواهم روی پای خودم بایستم
از این مقدمه که بگذریم و بخواهیم به طور اخص به موضوع نوشته بپردازیم باید گفت راه های ورود به بازیگری در دنیای امروز بسیار زیاد و غیر قابل طبقه بندی است. از زیبایی چهره گرفته تا ارتباط نزدیک رسمی و غیر رسمی با یکی از عوامل سینما و نلویزیون و داشتن سرمایه باد آورده.. یکی دیگر از عوامل ورود یک بازیگر به این عرصه که البته نمی توان نام غیر اصولی را برآن نهاد ، متولد شدن در یک خانواده هنری و سینماییست. عموماً هنرمندان سینما و تلویزیون به ورود فرزندانشان به این وادی بی تمایل نیستند و کمتر هنرمندی را می توان یافت که این فرصت را به فرزند خویش نداده باشد و یا با این مقو ...
عبدی: به احمدی نژاد اجازه بازگشت داده نمی شود
بنا باشد بر مبنای همان دو قطبی تحلیل کنیم به نظر می رسد که بعد از سال 92 آقای روحانی بیشتر، جامعه هدف خود را همان طبقه متوسط شهری انتخاب کرده است. برخلاف احمدی نژاد که روی طبقه پایین کار می کرد. این را می توان از روی اقدامات آقای احمدی نژاد و آقای روحانی به خوبی فهمید. شما این رفتار آقای روحانی را چگونه تحلیل می کنید؟ بله، حتما این گونه است که شما می گویید. خب، این دو دلیل دارد. یک دلیلش این ...
وقتی یک ایرانی، برادران کوئن را سوال پیچ می کند!
گفت . چندماه بعد، یک شب موقع شام خوردن با ایتن متوجه شد دوست او مدام به پیش بند خود نگاه می کند. برولین می گوید. من نگاه کردم و دیدم مشغول خواندن کتابی است که زیر میز پنهان کرده است . پیش خودم گفتم: ای بابا! در این عصر توییتر و اینستاگرام کارگردان های فیلم های کلاسیک پرطرفداری همچون لبوفسکی بزرگ ، خون ساده و بزرگ کردن آریزونا هنوز در عرصه خصوصی راحت تر هستند و وقتی حرف مصاحبه مطبوعاتی به ...
با همزاد شاه بیشتر آشنا شوید+تصاویر
به گزارش گروه تاریخ مشرق؛ خبر خیلی کوتاه بود؛ “اشرف پهلوی، خواهر دو قلوی محمدرضا پهلوی آخرین شاه ایران، روز پنجشنبه 17 دیماه[1394] در سن 96 سالگی در مونت کارلوی فرانسه درگذشته است.” این خبر بسیار سریع در همه خبرگزاری ها پخش شد و هر کسی از ظن خود یار آن شد و هر چه خواست [...] به گزارش گروه تاریخ مشرق ؛ خبر خیلی کوتاه بود؛ “اشرف پهلوی، خواهر دو قلوی محمدرضا پهلوی آخرین شاه ایران، روز پنجشنبه 17 دیماه[1394] در سن 96 سالگی در مونت کارلوی فرانسه درگذشته است.” این خبر بسیار سریع در همه خبرگزاری ها پخش شد و هر کسی از ظن خود یار آن شد و هر چه خواست نوشت و تحلیل کرد. یکی دست به توهین زد وی را هرزه و دزد و قاچاقچی نامید و دیگری وی را فردی طرفدار حقوق زنان خواند و آزادیخواه و وطن پرست نامید و دیگران در بین این دو سر تحلیل متضاد، مطالبی نگاشتند. ولی اشرف که بود؟ اشرف در واقع هم اینهایی که نوشته اند بود و هم نبود. شاید تعجب کنید یعنی چه؟ بله جای تعجب هم دارد. در جایی که خاندان پهلوی بنا به قانون حق دخالت در سیاست را نداشتند وی در سیاست دخالت می کرد و چه آشکار هم دخالت می کرد. وی مثل بقیه خاندان علاوه بر این ویژگی دست درازی هم در اقتصاد داشت. نه اقتصاد از نوع مشروعش، بلکه اقتصادی که به قول امروزیها ناشی از آقا زادگی و وابستگی به رانتهای قدرت و ثروت است. در این میان همزادی وی با شاه هم مزید بر علت بود که بتواند بیش از دیگر اعضای خاندان سلطنت در برخی از اموری که شاید در شأن آنان نبود دخالت نماید. زندگی آزاد و بنا به قولی بی بند و بار وی شاید علت اصلی نوع نگاه هرزه نگارنه برخی نویسندگان به نوع زندگی اوست. البته وی همیشه دوست داشت که در این جنجال خبری بماند و هیچگاه فراموش نشود. جنجالهای خبری ای که گاه مثبت بود و البته بیشتر منفی. بیست سال پیش روزنامه نگاران فرانسوی به من “پلنگ سیاه” لقب دادند و باید اعتراف کنم که تا اندازه ای از آن لقب خوشم می آمد، و از بعضی جهات اسم بامسمایی است. طبیعت من هم مانند پلنگ سرکش و یاغی و آکنده از اعتماد به نفس است. اغلب به سختی می توانم خوداری و متانتم را در میان جمع حفظ کنم. اما راستش را بگویم گاهی آرزو می کنم که به چنگ و دندان پلنگ مجهز بودم تا می توانستم به دشمنان سرزمینم یورش آورم. با این همه اشرف پهلوی نقشی گاه پر رنگ و گاه کم رنگ در کل دوره سلطنت برادرش داشت. اشرف همواره در همه جا خود را در درجات کمتری نسبت به برادر و خواهرش می دید و خود کاملاً بر این امر اذعان داشت. شمس و اشرف وقتی پنج ساعت بعد به دنیا آمدم، اصلاً از آن هیجان و جوش و خروشی که تولد برادرم به وجود آورده بود خبری نبود. گفتن اینکه من ناخواسته به دنیا آمدم شاید کمی تندروی باشد، اما خیلی هم دور از واقعیت نیست...هر چند خانواده من پرجمعیت بود، دوران کودکی ام اغلب در تنهایی گذشت. شمس به عنوان بچه اول، دختر محبوب و عزیز کرده بود. برادرم البته، به عنوان پسر اول و ولیعهد مورد محبت و احترام همه بود. خیلی زود متوجه شدم که من غریبه ای هستم که باید جایی برای خودم دست و پا کنم. در سالهای بعد خرده گیران و منتقدان من می توانستند بگویند که من در این راه افراط کرده ام، و حضور من در همه جا آشکار بوده است. اما به هر حال در بچگی کمتر مورد توجه قرار گرفتم. شاید همین کم توجهی کلی خانواده نسبت به او در دوره کودکی و نوجوانی موجب شد که در آینده تلاشهای زیادی نسبت به ورود به امور سیاسی و سپس اقتصادی گردید که نقش وی پر رنگ تر از سایر خواهران و برادرانش شد. شاید اولین نقش وی در امور سیاسی را در سفرش به شوروی بتوان دید. سفری که در خصوص مسائل و مشکلات آذربایجان بود و شاه وی را بعد از سفر مهم قوام به آنجا فرستاد که شاید بتواند از ظرافتهای زنانه وی برای نرم کردن دل به ظاهر سنگ استالین استفاده نماید. بنا به گفته خود اشرف- که شاهدی هم به غیر از خودش نداریم- این سفر، سفر موفقی هم بود. تاج الملوک به همراه اشرف و شمس با تمام شور و هیجانی که در خود سراغ داشتم تقاضا کردم که به حمایت روسها از جمهوری آذربایجان خاتمه دهد و کوشیدم استالین را متقاعد کنم که این دولت پوشالی بر روابط میان دو ملت ما در سالهای آینده آسیب خواهد رساند. ملاقاتی که قرار بود ده دقیقه باشد دو ساعت و نیم طول کشیده بود، و وقتی که ملاقات به پایان رسید استالین با من دست داد و تا دم در بدرقه ام کرد. پیش از اینکه از او خداحافظی کنم دستش را روی شانه ام گذاشت، به چشمانم نگاه کرد، و گفت: مراتب احترام و سلام مرا به برادرتان، شاهنشاه ابلاغ کنید و به او بگویید اگر او ده نفر آدم مثل شما داشت، هیچ جای نگرانی نداشت. رو کرد به مترجم و در حالی که با دست به من اشاره می کرد گفت: آنا پراودا پاتریوت، ایشان یک وطن پرست واقعی اند...حال که کار سیاسی ما به پایان رسیده بود، استالین میزبانی مهربان و دقیق و مراقب شده بود. پیش از آنکه با یک شخصیت مشهور ملاقات کنم، همیشه تکلیفم را انجام می دهم و هر چه اطلاعات مربوط به زندگی و شرح حال او گیرم بیاید می خوانم. در مورد استالین، می دانستم که هرگز از شاهزاده خانمی پذیرایی نکرده است و حتی هیچ علاقه ای هم به حکومت سلطنتی ندارد. اما آن روز تشریفات بی اندازه دلواپس من بود، مکرر به من نگاه می کرد و می پرسید که راحت هستم یا نه، چای و کیک تعارف می کرد... پیش از آنکه روسیه را ترک گویم، استالین کت پوست سمور بسیار گرانبهایی برایم فرستاد. این هدیه چنان جلب توجه کرد که نام مرا در سرخط روزنامه ها و مجلات جا داد، اما من هنوز آن را به عنوان یادگاری از نخستین مأموریتم در سیاست خارجی گرامی می دارم. اشرف و شمس پهلوی در نوجوانی آخرین باری که اشرف در امور سیاسی به صورتی کاملاً آشکار شرکت کرد و خود بارها نسبت به آن افتخار می کرد به روزهای پیش از کودتای 28مرداد باز می گردد. این ایام درست مصادف با روزهایی بود که شاه در اوج ضعف و ناتوانی قرار داشت و اشرف نیز به عنوان کسی که در کارهای مختلف دخالت می کرد با درخواست دکتر مصدق از شاه به شکلی کاملاً جدی از ایران اخراج شده بود. در این ایام که زندگی وی با توجه به ریخت و پاشهای نامعمولش به سختی می گذشت از سوی سازمانهای جاسوسی امریکا و انگلیس مأمور شد که حامل پیامی از سوی آنان برای شاه ناامید باشد. وی در خصوص زندگی محنت بارش در پاریس پیش از کودتای 28مرداد می نویسد: در زندگی من این تنها باری بود که از نظر مالی شدیداً دست و بالم تنگ بود، و اصلاً به عقلم نمی رسید که در یک مملکت بیگانه، که دستم از تمام امکاناتم کوتاه شده بود، چطور این مشکل را حل کنم. نومید و سرگشته و بی قرار شدم. من همیشه، حتی وقتی که بچه بودم، مشکل خواب داشتم، اما حالا تمام شبها را با بیداری و کلافگی به صبح می رساندم. در این گیرودار بود که کم کم شبهایم را درکازینوها سپری کردم که وسیله ای برای لذت بردن نبود بلکه به همان دلایلی بود که گاهی مردم را وا می دارد برای فرار از واقعیت بیش از حد مشروب بخورند یا به مواد مخدر پناه ببرند ولو آن که تهیه آنها برایشان بسیار سخت باشد. به زودی تمام پولی را که برایم مانده بود باختم، و ضربه این کار چنان شدید بود که مدتهای مدید دور میز قمار نگشتم. اشرف در کنار محمودرضا پهلوی در سفر به شمال با تمام این احوال تنها چیزی که وی را نجات داد نه قمار و مشروب بود بلکه سرنگونی دولت ملی ایران بود. تابستان گرم پاریس سال 1332برایش با ملاقات با دو تن از عوامل سازمان جاسوسی غربی خوشیمن بود. نخستین پیشنهاد به وی رساندن پیامی دلگرم کننده به شخص شاه از طریقی مطمئن بود که آن شخص می توانست اشرف باشد. اشرف این کار را پذیرفت و این عملش را همیشه به عنوانی عملی قهرمانانه برای خود استفاده می کرد. و شاید پر بی راه هم نبود. زیرا زمینه ساز این شد که سالهای بعد دست بالا را نسبت به سایر اقوام در امور داشته باشد. سفر چند روزه و غیر قانونی وی به تهران که از چشم حکومت دور نبود در تهران سر و صدای فراوانی به پا کرد. هر چند که پس از چند روز وی مجبور به ترک تهران و بازگشت به اروپا شد ولی نامه دلگرم کننده به شاه رسید هر چند که چند روز بعد شاه و همسرش ثریا فرار را بر قرار ترجیح دادند ولی قرار کودتا به سرانجام رسید و اشرف هم پس از چند ماه به ایران بازگشت. هر چند در سالهای پس از کودتا شاه که تازه طعم قدرت را چشیده بود دیگر نمی خواست شریکی حتی در مسائل جزئی برای خود بپذیرد. چنین بود که پس از کودتای 28مرداد دیگر پای اشرف از این امور کوتاه شد.ولی وی با تأسیس سازمانهایی مانند شاهنشاهی خدمات اجتماعی و یا در سالهای پایانی سلطنت برادرش با تأسیس بنیاد اشرف همچنان به صورتی کامل در سایه، با نام سازمانهای خیریه و غیره ردپایش در سیاست اجتماعی کشور دیده می شود. اشرف و شمس در دو طرف عروس و داماد از خانواده راسخ بعد دیگر زندگی اشرف زندگی خصوصی وی است. زندگی ای که با سه ازدواج-مانند برادرش- عجیب و غریب توأم بود که دو تای آن به طلاق انجامید و آخرینش هم زندگی ای بود که هر چند گرم آغاز شد ولی با توجه به روحیات هر دو – اشرف و بوشهری- به شکلی غیر طبیعی ادامه یافت. ازدواج اول اشرف، ازدواجی به شکل کاملاً سنتی و بر خلاف ظاهر حکومت غربی ماب رضاشاه اجباری بود. یعنی دو جوان از دو خانواده مطرح و صاحب نام برای شمس و اشرف انتخاب شد. علی قوام برای شمس و فریدون جم برای اشرف. و البته جالب ترین این بخش هم مبادله این دو همسر به دستور رضاشاه و بنا به درخواست شمس دختر دردانه شاه بود! تغییر همسری که همواره مورد نکوهش و ناراحتی همه دوران زندگی اشرف بود. بدین لحاظ اشغال ایران به دست متفقین اگر برای همه ضرر داشت برای اشرف سودی فراوان داشت و آن خلاص شدن از این ازدواج اجباری بود. ازدواج دوم وی با فردی مصری به نام احمدشفیق بود که به یکباره و سریع انجام شد. ثمره آن دو فرزند علاوه بر فرزندش از علی قوام بود. اشرف خود همیشه از اینگونه ازدواجهای نامتعارفش یاد کرده و خود را چندان پای بند این گونه تعهدات سخت نمی بیند. چنانکه به هنگام جدایی از شفیق و پیوستنش به بوشهری به آن اشاره می کند: پس از تبعید و بیماری طولانیم به نظرم از اینکه دوباره در ایران پیش برادرم بودم چنان خوشحال بودم که خانه جدیدم همانطور که بود به نظرم خیلی عالی می آمد... پیش از ترک فرانسه، با مهدی[بوشهری] به تفاهم رسیدم: من از شفیق درخواست طلاق می کردم و هر چه زودتر با هم ازدواج می کردیم. علی ایزدی و اشرف پهلوی در بازید از یک مرکز اجتماعی وقتی با شفیق سخن از طلاق به میان آوردم او با طلاقی آرام و بی جنجال موافقت کرد به شرط آنکه چند سالی صبر کنیم تا بچه هایمان بزرگتر شوند. من هم قبول کردم. هیچ وقت مادر متعارفی نبوده ام، درست همانطور که هرگز همسر متعارفی هم نبوده ام. اما با این همه رابطه بسیار بسیار نزدیک و مهر آمیزی با بچه هایم داشته ام. چون احساس می کردم که همسری بوده ام که نتوانسته ام به ازدواج آن چنان توجه و مراقبتی را مبذول بدارم که هر ازدواجی برای پرو بال گرفتن و موفق بودن به آن نیاز دارد، وقتی شفیق گفت که اگر طلاق را به تعویق بیندازیم بچه ها کمتر صدمه می خورند، قبول کردم که حق با اوست. تأخیر در طلاق برایم دشوار بود، اما به نظرم کم کم داشتم درک می کردم که به خاطر انتخاب زندگی اجتماعی باید بهای آن را هم بپردازم...هرگز از خودم در آینه خوشم نیامده بود، حتی به رغم اینکه مردانی به من گفته بودند که جذاب هستم. همیشه در آرزوی چهره کسی دیگر بودم(دقیقاً نمی دانم چهره چه کسی)، پوست روشن تر و هیکلی بلندتر. همیشه خیال می کردم معدود آدمهایی دراین دنیا از نظر قد از من کوتاهتراند طوری که وقتی کسی را می دیدم که ریز نقش و کوتاهتر از من است کمی احساس رضایت می کردم. مهدی[بوشهری] به من گفت که من نقص ندارم، و چون او بهترین دوستم بود، مرا بر آن داشت که خودم را آدمی کم نقص ببینم...به عنوان زنی که همیشه درگیر و گرفتار کار است، در زندگی خصوصی ام سعی کرده ام آزاد باشم و راه خود را بروم. واضح است که چنین نگرشی با ازدواجهای بسیار موفق سازگار است. من جفتهایم را عوض کرده ام، پیر شده ام-اما عوض نشده ام. سومین ازدواج من نیز، پس از آغاز شبهه انگیز خود، کم کم نشانه هایی از تنگنا و دست انداز از خود بروز داد. در چند سال اول شوهرم سخت کوشید که زندگی اش را با برنامه پرتقلا و پر جنب و جوش من سازگار کند...باری، آن نوع سازگاری که مهدی در ابتدای ازدواجمان از خود نشان داده بود نتوانست به طور نامحدود ادامه یابد ومن بیشتر از آن به او احترام می گذاشتم که چنین کاری را از او بخواهم. لذا هر چندعمیقاً هر کدام زندگی جداگانه ای را برای خود در پیش گرفتیم. در عوض دوستان بسیار خوبی برای هم شده ایم. هر وقت امکان داشته باشد وقتمان را با هم می گذرانیم، و می دانیم که وقتی مشکلی پیش بیاید می توانیم به هم پناه بیاوریم. البته همسران اشرف، خصوصاً دو همسر آخرش از مزایای این ازدواج بهره کامل را بردند و در مشاغل حساس و پر آب و نانی مشغول کار شدند که می توانستند از همه معایب این شازده خودسر چشم پوشی کنند. همانطور که گفته شد اشرف که دستش را در سیاست کوتاه می دید در یک سری کارهای خیریه و اجتماعی از قبیل سازمانهای زنان و سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی و نهایتاً تأسیس بنیاد اشرف پهلوی متمرکز کرد. سازمانها و اعمالی عوام پسندی که هیچگاه از چشم شاه دور نبود و در بسیاری از مواقع شاه در تنهایی خود همراه وزیر دربارش از آن به تمسخر و کنایه یاد می کرد. هر چند که بنا به نوشته های علم هیچگاه کار جدی ای در خصوص جلوگیری از این اعمال از سوی شاه انجام نگرفت. یک بار که شاه از دست اشرف شکار شده بود، اسدالله علم وادار به اینگونه نوشتن شد: “نسبت به امور والاحضرت شاهدخت اشرف دستور سختگیری شدید صادر فرمودند. یقین دارم والاحضرت سخت برخواهند آشفت. اگر خودکشی نکند خوب است. چون اخیراً هم کسالت عصبی پیدا کرده اند وحشت دارم ولی چاره نیست. بیچاره شاه می فرمودند، این خواهر و برادران من همه هر کدام یک نقص دارند. عرض کردم، خدا به آنها نقص داده که شما را کامل کند و درست می گفتم، تعارف نبود.” کیش، اشرف و محمدجعفر بهبهانیان وی حتی پای فراتر نهاد و با کمک برادر تاجدارش به سازمان ملل رفت و رئیس کمیته ایرانی حقوق بشر شد و همواره از سوی یکی از دیکتاتورترین حکومتهای خاورمیانه به دفاع از آزادیهای سیاسی و حقوق اولیه انسانها زد. کار کمیک و خنده آور که مورد تمسخر بسیاری از روزنامه ها و مجلات غیر وابسته غربی را فراهم می کرد. هر چند شاه با بسیاری از این ادا بازیهای اشرف به ظاهر مخالفت می کرد ولی به نظر می رسد از اینکه فردی از خاندان پهلوی که نامشان به بدنامی در حقوق اولیه انسانها شهره اند بتواند در سازمانهای مختلف بین المللی به دفاع از آنان بپردازد و شاه به کمک این راه برای خود کسب وجهه ای نماید تا حفظ ظاهر نماید، ولی چه سود که اشرف با بلند پروازیهایش که گاه به شوخی می ماند پای از گلیم حد و حدود خود بیرون می کرد و حتی شاه را هم وادار به عصبانیت می نمود. به عنوان مثال زمانی که اشرف داعیه ریاست بر مجمع عمومی سازمان ملل را داشت و در این راه شکست خورد خواستار نمایندگی دائمی ایران در این سازمان شد، بحثی چنین بین شاه و علم درگرفت: از آنجا که والاحضرت اشرف شانس انتخاب شدن برای ریاست مجمع عمومی سازمان ملل را ندارد، حالا در کله اش فرو رفته که به عنوان نماینده دائم ایران در سازمان ملل انتخاب بشود. شاه گفت:این خواهر دوقلوی من روز به روز دیوانه تر می شود...حرص و آزش برای مال اندوزی ارضا شده حالا در پی افکار احمقانه و جاه طلبانه است... اگر یک سر سوزن قابلیت مدیریت داشت با کمال میل پیشنهادش را بررسی می کردم، ولی چون خواهر من است خیال می کند می تواند از بالای سر وزارت خارجه کارهایش را انجام دهد. جاه طلبیهای او حقیقتاً نامعقول است. دستور داد تا فوری او را از نیویورک به تهران فرا بخوانم. زنان دربار؛ از راست: فاطمه، اشرف، فرح دیبا، فریده دیبا، شمس و شهناز پهلوی ولی به هر روی اشرف با همه این به ظاهر ناملایمتی برادر کارهای خود را به پیش می راند و برادر با همه غرولندش در حضور علم مجبور به اجابت بسیاری از خواسته های وی می شد. اعمال و رفتار اشرف در اروپا و در محافل داخلی بین مردم وسیاستمداران چنان آشکار بود که گاه این اخبار با درج شدنشان در مطبوعات غربی جنجالی برای حکومت ایران به پا می کرد که دود آن هم مسلماً بیشتر به چشم شاه می رفت.چنانکه چندین بار جنجالهای مختلف در اروپا نام ایران و اشرف را بارها بر سر زبانها و تیتر اول مطبوعات کرد. اخباری که به ندرت با سانسور داخلی ایران به گوش مردم می رسید ولی همه سردمداران از این گونه وقایع اطلاعات کاملی داشتند. در سال 57که مجدد موج اعتراضات مردمی در کشور شدت گرفت برای بار دوم اشرف به نوک تیز تبلیغ مخالفان نظام پهلوی تبدیل شد. نوک تیزی که به هدف اصابت کرد و همه می دانستند این هدف پاشنه آشیل شاه است. شاه هم این را خوب می دانست و حفظ نظامش از اوجب واجباتش بود، چنانکه اشرف خود می نویسد:”آخرین باری که ایران را دیدم اوت 1978[مرداد57]بود. از کنفرانس سازمان بهداشت جهانی در روسیه برگشته بودم و کشور را در اوج بی نظمی فزاینده دیدم. برادرم اصرار کرد که کشور را ترک کنم و من چنین کردم.” این بار نه یک مخالف شاه دستور به خروج وی از ایران داد- چنانکه مصدق این کار را در دهه سی کرده بود- بلکه به دستور نزدیک ترین فرد به خود مجبور به این کار شد. وی آخرین منظره ای که در ایران دید اینگونه بود: وقتی از بالای بنای یادبود شهیاد پرواز می کردم، دیدم که یک گوشه ای آن پایین کاملاً سیاه است، لحظه ای بعد متوجه شدم که این توده سیاه توده ای از زنان ایران است، زنانی که به یکی از بالاترین سطوح آزادی در خاورمیانه دست یافته بودند. در اینجا همان چادر مشکی هایی را سر کرده بودند که مادر بزرگهاشان در مراسم عزاداریها به سر می کردند. فکر کردم، خدایا، کار به اینجا رسیده است؟ برای من این صحنه به دیدن کودکی می مانست که بزرگش کرده بودم و اکنون ناگهان بیمار شده و رو به مرگ است. نصب نشان بر سینه برادر سال 57 نیویورک میزبان تتمه زندگی اشرف بود و او در 37 سالی که در این شهر زندگی کرد شاهد مرگ آخرین فرزندان رضاشاه-البته بجز غلامرضا- بود. منابع 1-پهلوی، اشرف. چهره هایی در یک آئینه. تهران، فرزان روز، 1377٫ 2-حدیدی، مختار. پهلویها. تهران، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران.1391٫ ج2٫ 3٫علم، اسدالله. یادداشتهای علم. تهران، مازیار، 1387٫ج6و7٫ Let’s block ads! (Why?) منبع: مشرق کد مطلب : سایر اخبار ...
پایان تراژدی تهران
آتلیه ی نقاشی بهرام دبیری جای خوبی است برای نشستن، گپ زدن و گفت وگو، حتی اگر موضوع گفت وگو ربطی به هنر و نقاشی نداشته باشد که البته این گفتگو داشت. اگر چه محور گفتگو شهر بی هویت شده ای تهران بود و این که در این به اصطلاح کلان شهر (که من دنگال شهر می خوانمش) هیچ حسی از زیبایی لطافتی که در فرهنگ و هنر ایران نهفته است وجود ندارد. شهری که درجایی از گذشته گم شده و به جای آن هیولایی از آهن و سیمان و شیشه برآمده است بی هیچ چشم اندازی از هنر و زیبایی و مهر. ...
ما سه نفر بودیم
دوست دارند و این محتوایی که در حال تولید است، اصلاً ربطی به نت فلیکس ندارد. سرویس فیلیمو برعکس بقیه سرویس هایی است که رقیب های بین المللی به آسانی می توانند در حوزه آنها عرض اندام کنند. تنوع ارائه خدمات برای این نیست که مبادا یوتیوب باز شود و آپارات مخاطب خود را از دست بدهد؛ بلکه با این هدف است که تیم شرکت ما به دلیل حس جست وجوگری، نمی تواند یک جا آرام گیرد. ظاهراً برای راه اندازی ...
زندگی بابک حمیدیان تازه داماد سینمای ایران
حضور نداشتم، دلیل خاصی ندارد. صرفا می خواستم کمی از فضای جشنواره دور باشم و به خودم برسم وگرنه فیلم های خوبی در جشنواره داشتم که سیانور ، نیمرخ ها و بادیگارد بود؛ هرچند نقش من در بادیگارد هنگام تدوین کوتاه شده بود و بخشی از زحمات من از بین رفت ولی با این حال عدم حضور من در جشنواره صرفا به خاطر این بود که می خواستم بیشتر به خودم برسم و حال بهتری پیدا کنم. دوست نداشتم در جشنواره حاضر شوم و ادای آدم ...
مهراوه شریفی نیا؛ قبل از کیمیا، بعد از کیمیا (2)
اینترنت نمی گذارد ساز بزنم، با آدم ها معاشرت کنم، غذا بپزم و ... بیشتر آدم نوشتاری هستیدتا اینکه بخواهید عکس بگیرید. وبلاگ پرباری هم دارید. - وبلاگ را خیلی دوست دارم ولی این فضای اینستاگرام یک زمانی خیلی وقتم را می گرفت. در حین سریال، اصلا بعضی ها گزارش لحظه به لحظه می دادند. از یک جایی به بعد دیگر هیچ کدام را نخواندم. زندگی حقیقی ام داشت از دست می رفت. فکر می کنید ...
هفت چهره در بهار!
کردن در اوایل دهه ی شصت خورشیدی، معمولاً همین طور بوده است. از همان روزها به ترجمه فکر می کردید؟ بله، از همان زمان دوست داشتم نویسنده یا مترجم شوم و در زمینه ی کتاب فعالیت کنم. من همیشه خیلی کتاب دوست داشتم. در مدرسه با دو نفر از دوستانم، روزنامه تهیه می کردیم. روزنامه ای که در سه نسخه تولید می شد و هر سه نسخه ی آن، مطالب متفاوت داشت. بعد آن ها را به هم دیگر می ...
مرحوم سلحشور به فساد در سینما انتقاد داشت و درمقابل سینما او را تحریم کرد/ مسئولان پس از اطلاع از بیماری ...
درستی نیست والا خودشان دراین عرصه فعالیت نمی کردند بلکه می گفتند باید پشتوانه بسیار بالای علمی و معنوی پیدا کنید بعد با کمک ان فعالیت هنری داشته باشیم. نمی شد هم طلبه بود هم سینماگر مانند برخی از طلاب که همین گونه هستند؟ بله اما باید سالهای سال در حوزه طلبگی کرد و درس خواند تا پشتوانه معنوی لازم را به دست آورد که ما هنوز به خودمان اطمینان نداریم ازاین پشتوانه کامل بهره مند ...
مینای زعفرانی از ستایش دورم کرد
.... زعفرانی قالب طنز دارد و هم برای خودم یک تجربه متفاوت است هم برای بینندگان. اتفاق خوبی است که بازیگر با یک سریال برند شود اما نباید در یک نقش خلاصه شده بماند. محمدی اشاره کرد: مجموعه میلیاردر که بعد از ستایش بازی کردم طنز بود اما محتوایش فرق می کرد. مینای زعفرانی سراسر شیطنت دارد و فکر می کنم بیشتر از ستایش به شخصیت خودم نزدیک باشد چون نشاطی که در این کاراکتر هست باعث می شود خودم ...
فیلم های روانکاوانه جذابیت بیشتری دارد
، به قتل مجید وکیل سعید می پردازیم که نقش آن را علیرضا آقاخانی بازی می کند. مهکام بر این باور است که وکیل تنها شخصیتی است که می تواند کشته شود، چراکه می تواند همخوانی خوبی با واکنش های سعید بعد از آزاد شدنش از کانون اصلاح و تربیت داشته باشد. او باز هم تاکید می کند که این فیلم یک فیلم روانشناسانه است و یک فیلم پلیسی به شمار نمی رود، چرا که اگر می خواست یک فیلم پلیسی بسازد حتما فیلم دارای گره های ...
حرف و حدیث پشت سرم زیاد است
زیاد زده شده. واقعا چرا به غایب این دوره از انتخابات تبدیل شدید؟ دلایل متنوعی وجود داشت که این بار تصمیم گرفتم نامزد نشوم. من به شوخی به برخی دوستان می گویم، شما بیایید 28 سال یک راه را بروید؛ ببینید حوصله دارید که سال بیست و نهم هم همین راه را بروید! یعنی بعد از این دوره دیگر هیچ وقت نمی خواهید نامزد مجلس شوید؟ نه، این طور نگفتم چون تضمینی برای آینده نداریم. ...
شایعه جدایی و طلاق لیلا حاتمی و علی مصفا
. این که دو نفر با هم زندگی می کنند یا نه حاشیه محسوب نمی شود، جریان اصلی زندگی شان است. و در پاسخ به این که شما جلوتر از داوری های بیرونی مراقبت های لازم را برای کانون خانوادگی تان دارید؟ توضیح می دهد: من چون این طوری فکر نمی کنم، اسمش را مراقبت نمی گذارم. یک چیزی یا هست یا نیست. آن دیگر بستگی به دو فرد دارد. با مراقبت کار درست نمی شود. مصفا: (باخنده) بله چون ما بازیگریم ...
در تست باشگاه خبرنگاران دو بار مردود شدم/ بازی تراکتور - نفت تلخ ترین اجرایم بود/ همسرم سرِ سفره عقد ...
؟ بله صد در صد.هم فیلم های سینمای ایران و هم خارج از ایران را می بینم. در سینمای ایران فیلم های حاتمی کیا را بسیار می پسندم. آناج: دلیل حضور برخی سایت ها در برنامه موج فوتبال چیست؟ جالب است برای شما بگویم که سایت ها به راحتی می توانند با روابط عمومی سازمان هماهنگ شوند و در هر برنامه ای که دوست دارند، حضور داشته باشند. آناج: از شبکه های سراسری پیشنهاد برای ...
میرلوحی:ثبت نام حداکثری اصلا در برنامه ما نبود/ دوست داریم به نمازجمعه برویم/استراتژی انتخاباتی ما در ...
نمی تواند ایرادی داشته باشد؟ بله. به نظر من یک ایراد دارد که مربوط به این انتخابات نیست. ایراد این است که در کشور ما ساختار حزبی وجود ندارد و باید آن مشکل را حل کرد. اما غیر از این ایراد، به نظر من یکی از برکات و نشانه های بسیار ارزشمندی است که حتما در آینده باید به آن افتخار کنیم. اتفاقاتی که به نتیجه انتخابات هفتم اسفند منتهی شد واقعا جای افتخار در آینده خواهد داشت زیرا 12 هزار نفر ...
جانبازی که پرستاری همرزمانش را بر عهده دارد
تثبیت فرایند انقلاب به ذهن من کمک زیادی می کرد. به همین دلیل تا پیروزی انقلاب در بهمن 57 در راهپیمایی ها پا به پای خانواده ام حضور داشتم. فاش نیوز: با توجه به اینکه آبادان شهر مرزی بود، شما تحرکاتی حس می کردید که وقوع جنگ را پیش بینی کند؟ - بله، گرچه جنگ در 31 شهریور 59 علنا" شروع شد، اما حقیقت این است که بعد از پیروزی انقلاب به دلیل وجودگروهکهای ضد انقلاب که سعی می کردند سهمی ...
می خواهم فریاد بزنم؛ بابا حرف های ما فقط شوخی است!
معتقدم بهترین گزینه پیمان قاسم خانی بود . من یک روز سر صحنه رفتم و فیلمنامه را هم خواندم، به نظرم کار خیلی بامزه شده... اصولا تو و پیمان قاسم خانی دو نوع قلم متفاوت در نگارش سریال طنز دارید ؟ بله... معمولا نگاه و خط و ربط شما در نگارش و جنس روایت طنز متفاوت است ، چطور با هم در این سال ها همکاری داشته اید؟ من سال های سال است که با پیمان و مهراب کار کرده ام. الان آنقدر به ...
صندلی داغ طرفداری: آرمان آزاد نیا، از شهر باران تا پسرکی با موهای ماکارونی!
طرفداری- آرمان آزاد نیا چهارمین مهمان از سری دوم صندلی های داغ طرفداری در بهار، در عید و روز چهارم سال 1395 خواهد بود. اهل رشت، شهر باران است و آنطور، مثل همه رشتی هایی که می شناسم، خون گرم است و می شود از این موضوع سو استفاده کرد و برای مثال ساعت سه صبح برایش با تحریف تاریخ توضیح داد که برای مثال در دربی شمال غرب، در دهه شصت چه اتفاقاتی افتاده و بعد اینطور باشد که در جواب به اخیرا اشاره کند و دوره الکس فرگوسن و شاید هت تریک برباتوف و اینگونه باشیم که "لبخند" و چشم هایی که از بدجنسی می خندند. آرمان آزاد نیا، پسر خوب طرفداری این روزها سرگرم درس هایش است اما آرنولد وا ...
خلخالی از اعدام ها پیشمان بود
در حال اسباب کشی است و تنهاست شما بروید و کمکش کنید. آن روز ما به ایشان کمک کردیم که وسایل را جابجا کند. بعد از آن من به مشهد برگشتم چون ساکن قم نبودم. اما آقای هاشمی از همان تاریخ ورود امام خمینی به آن منزل با ایشان آشنا شد و رفاقتش شروع شد. اخوان مرعشی، از عالمان آن دوره که آشیخ اکبر هاشمی در منزلش بود هم کم کم رفت و آمدشان با امام شروع می شود. بنابراین آشنایی من با امام از سال 34 است. اما ...
معرفی یک فرهنگیار (مرحوم محمدمهدی مظلوم زاده)*
کردم – می گویند من خودم دست به این کار زده ام، اما خودم به خاطرم نمی رسد ، زیرا همان طور که گفتم هرچه می کردم نمی فهمیدم فقط وقتی به هوش آمدم که روی تخت بیمارستان افتاده بودم. هیچ جای بدنم سالم نبود و حتی مهره های پشت (ستون فقرات) من شکسته و مغز حرام (نخاع) آن آسیب دیده بود . فلج شده بودم که هنوز هم فلج هستم . خلاصه بعد از 24 ساعت بستری مرا به شیراز بردند و در بیمارستان سعدی بستری شدم و کمرم را جراحی ...
سلبریتی ها به چه درد می خورند؟
.... بعد، همه مچ ها یا کف دست ها را محکم به هم می زنند که یعنی موفق باشی. خانم ساندی گوشی همراهش را دست من می دهد و دعوت می کند که به یکی از کارهای ضبط شده اش گوش بدهم. خیلی بهتر از چیزی است که انتظار داشتم؛ البته درست نمی دانم چه انتظاری داشتم. خانم ساندی، نمی توانم به او بگویم شکسپیر، قبل از اینکه ترانه تمام شود، متوجه هیاهویی در انتهای صف می شود و ناگهان مرا رها می کند. راهش را باز می ...
تراکتورسازی ویترین است/ وضعیت بازیگری اسفناک می باشد/ کار تئاتر در وضع موجود یعنی سفاهت
مارلون براندو، آل پاچینو، هافمن، نیکلسون، این ها همه تاپ هستند و نمی توان مقایسه کرد. اما من آنتونی کوئین را بیشتر دوست دارم. همفری بوگارت را هم علاقه دارم. اما در بین بازیگران ایرانی، حتما آقای بهروز وثوقی الگوی من خواهند بود. سطح بازی ایشان بسیار بالا است. آقایان نصیریان، مشایخی، جعفر والی قبل از انقلاب فوق العاده بودند. اما بعد از انقلاب نیز اکبر عبدی و پرویز پرستویی محبوب من بودند. این ها سقف ...