سایر خبرها
گپی نوروزی با مجید یاسر و همسرش
در واقع همین حضور در عرصه هنر باعث آشنایی و ازدواج آنها شده است و دختری زیبا به نام آریسا دارند که در کنار هم یکی از موفق ترین خانواده های هنری را شکل داده اند. لذت شادی اجباری رابطه ام با عید نوروز عالی است. من سال نو را خیلی دوست دارم و در آن حس دوباره زنده شدن دارم. یک جورهایی آن حسی را که باید در روز تولدم داشته باشم در اول عید دارم. یک چیز جالب در عید هست و آن اینکه آدم ...
حاشیه هایی ویژه و خواندنی از کاروان سرزمین برادری: شیعه پاس داد؛ سنی گل زد
کاروان برایش به راه افتاده است. * شیعه پاس داد، سنی گل زد سرشلوغی حاج رضایی به چشم همه اعضای کاروان هم آمده. بیرون از مدرسۀ قبا، وقتی که کاروان عازم دفتر آیت الله نورمفیدی بود، حاج آقای نواب به حاج رضایی درباره ظرفیت ورزش برای کارهای فرهنگی گفت. حاج رضایی در جواب گفت اصلا فوتبال نماد وحدت است؛ و بعد آرسنال را مثال زد که از 9 ملیت فوتبال بازی می کنند؛ همه هم برای یک هدف: پیروزی ...
از شعار هنر برای هنر تا سرمایه گذاری در کارخانه اسلحه سازی
توانست یک سالن نمایش کوچک تأسیس کند و به مرور نیز این سالن نمایش را توسعه داده توانست سینماهای زنجیره ای لوئه در سراسر آمریکا راه اندازی کند. سال 1905 مارکوس لوئه تبدیل به تاجر موفقی شده بود و سال 1919 او کمپانی تولید فیلم خود را داشت که از شهرت خاصی برخوردار بود. یک سال بعد او کمپانی مترو پیکچرز را خریداری کرد و کمی بعد نیز تمامی سهام و امیتازات مربوط به کمپانی گلدن پیکچرز ...
مهناز افشار:رأی دادم تا برجام پایدار بماند
بگویم مردم وقتی در خیابان مرا می دیدند، می پرسیدند چرا با ارژنگ این کارها را می کنی؟ من هم می گفتم؛ به خدا من این کارها را نکردم. به من می گفتند این کارها را انجام بده. در میان این تجربه ها، گریزی هم زدید به فیلم های متفاوت مثل طبقه سوم که این تفاوت و دور بودن کاراکترها می تواند چالش های جذابی برای هر بازیگر باشد. چطور با حس متفاوت کاراکترهای مختلف به خصوص موقع خواندن فیلمنامه ارتباط ...
وزیر بهداشت: دیگر وزیر نمی شوم
گرد و خاک خوزستان. اینها که دقیقا مرتبط است؛ مردم در منا کشته شدند. در آن ماجرا عربستان به هیچ یک از وزرایی که مستقیماً کارشان به موضوع ارتباط داشت، ویزا نداد، به من اما ویزا داده شد. چه تصوری آنها داشتند را من نمی دانم. ما که بین آنها نبودیم. اما وقتی ویزا دادند، دولت اختیارات را به من تنفیذ کرد. چه باید می کردم؟ نمی رفتم؟ اگر نرفته بودیم، 485 جنازه ای که آمد، الان در همان کشور دفن شده ...
خالق افسانه های خزان از دنیا رفت
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، این نویسنده شنبه در پاتاگونیای آریزونا چشم از جهان فروبست. هنوز دلیل مرگ او به رسانه ها اعلام نشده است. هریسون رمان افسانه های خزان را سال 1979 نوشت. این رمان بعدها دست مایه ساخت فیلمی به همین نام قرار گرفت که راه برد پیت برای تبدیل شدن به یک سوپراستار هالیوودی را هموار کرد. این رمان داستان یک خانواده ساده اهل مونتانا را در دوران جنگ جهانی اول و پس از آن ...
چاووشی: ماجرای عشقی خاصی نداشتم
خواننده که به همراه من آلبومش را برای مجوز ارائه داده بود مجوز گرفت خوشحال شدم که پس من هم می گیرم. روزی که قرار بود دکتر مهدوی مجوز کار من را صادر کند از کار اخراج شد یا جا به جا شد. دقیقا نمی دانم. بعدها وقتی پیگیری کردم گفت آنجا نیستم و نمی توانم پیگیری کنم و از این موضوع ناراحت بود. بعد از چند روز دوباره رفتم آوای باربد. یکی از دوستان به نام سعید هاشمی آنجا بود و گفت من می توانم شما را آشنا کنم ...
از جذب سالانه 5 هزار عضو هیات علمی تا توسعه تحصیلات تکمیلی
یکی از پایه های اساسی اعتلای کشور و مسیر راه سند چشم انداز 20ساله است که موفقیت در اجرای این چشم انداز و اسناد بالادستی در گرو موفقیت نیروی انسانی کارآمد است که محور اصلی آن، افزایش تحصیلات تکمیلی و تسهیل در روند این تحصیلات است. دانشگاه آزاد اسلامی با توجه به برندی که در بخش بین الملل پیدا کرده و رنکینگی که در میان دانشگاه های دنیا دارد، با فراهم آوردن امکان دسترسی افراد در همه شهرها به ...
وزیربهداشت:شرکای مابه تعهدشان عمل نکردند
از گام های موفق به نظر من دسترسی به خدمات است که یکی از آنها موضوع پزشک بود. ما حدود 10 هزار پزشک که 2 هزار تن از آنان پزشک عمومی و بقیه متخصص هستند، توزیع کردیم. حالا معتقدیم که در حوزه بهداشت هم موفق بودیم ولی موضوع بهداشت به دلیل اینکه زمان بر است، مشهودات آن در کوتاه مدت ممکن است خیلی قابل توجه نباشد ولی همین که به ازای 3 هزار نفر یک مراقب سلامت گذاشتیم، به ازای هر 12 هزار و 500 نفر یک پایگاه ...
جوایز خواب تلخ در خانه خاک می خوردند/ معترض سیاسی نیستم
اسمی و یادی از خواب تلخ مانده به دلیل محبت و احساس مسئولیت همه بچه های مطبوعات است که نگذاشتند نام این فیلم فراموش شود. اگر امروز خواب تلخ با تماشاگر بدون تقسیم بندی عام و خاص که من به این غلط بزرگ در تقسیم بندی مخاطب اعتقاد ندارم و به طور کلی با تماشاگری که بلیت می خرد و به سینما می آید، ارتباط برقرار می کند یک اتفاق مثبت است. مساله مهم دیگری که باید به آن دقت کرد این است که ...
ارشادی ها سواد تاریخی ندارند/ وقتی حقایق فرهنگ و تاریخ را به مردم نگویید، اغیار برایشان کتاب می نویسند/ ...
یادبودها را زنده نمی کنند؟! این تاریخ دان با اشاره به سوابق میهن دوستی مردم آذربایجان، اعلام کرد: بعد از مرگ شاه طهماسب اول صفوی، دولت عثمانی تبریز را گرفت و حتی زنان تبریزی را مجبور می کردند با سربازان عثمانی ازدواج کنند اما خود مردم هنگام حمله قزلباش ها، قیام کردند و همین زنان ریش شوهران عثمانی را گرفته و تحویل ایرانی ها می دادند؛ جای سوال است که چرا رسانه های اردبیل، ارومیه و تبریز ...
اعداد مرگ و زندگی در برگه آزمایش
به گزارش باشگاه خبرنگاران؛ وقتی نگاهی به برگه آزمایش می کنیم اعداد و ارقام همچون راز و رمزهایی به هم پیوسته در جلوی چشم ما قد علم می کند اما به راستی این اعداد تا چه حد می توانند سلامتی ما را نشان دهند؟ بازی با این ارقام، فکر فرد را عجیب در گیر می کند گویی مبارزه ی بین احساس و بیماری، فرد را به میدان جنگ می کشاند اما باید هر ناگفته ای گفته شود تا هر کسی مسیر زندگی خود را در بین این ...
مرا در صندلی خودم بگذارید لطفا!
کودک از روی صندلی بیفتد و دچار آسیب شود. آمار نشان می دهد از هر 10 کودکی که به بیمارستان آورده می شوند، 2 نفر از روی صندلی افتاده اند. به محض آنکه کودکان قدرت نشستن پیدا می کنند، یعنی تقریبا از 6 تا 8 ماهگی دوست دارند در تمامی فعالیت ها همراه اعضای خانواده باشند. صندلی مخصوص غذا خوردن برای کودکان 6 ماهه تا 2 تا 3 ساله مناسب است. صندلی ها در سه جنس، چوبی، فلزی و پلاستیکی موجود است ...
ممنوع الچهره، ممنوع الکار وممنوع الهمه چی
. پرسیدم جریان چیه؟ گفتند مرحوم ممنوع التصویر و ممنوع الچهره و ممنوع الکار بوده، نه میشه اسمش رو به کار برد، نه میشه عکس رو نشون داد گفتم پسی باید چشم بسته بشوریمش! روی تابلوی اعلانات زده بود ثبت نام برای تست بازیگری ، دویدم سمت دفتر کارگزینی. یک برگه دادند تا پرک کنم. پرسیدم: فیلمش چیه؟ کارگردانش کیه؟ گفت: خودشون باهاتون تماس می گیرن. خوشحال از اتاق بیرون آمدم که یکی از بچه ها با تعجب و تمسخر ...
زمانی درهای حوزه هنری به روی ما بسته بود/ خاطرات تلخ از سیاست
داشتم مدرسه می رفتم تو راه به ذهنم رسید من هم یکی از مخاطبان امام هستم. به همین راحتی تصمیم به رفتن گرفتم در حالی که خیلی آن ذوق و شوق حماسی بچه های دیگر در من نبود اما فکر کردم چون واجب کفایی است لابد شامل حال من می شود. * خانواده راحت با این انتخاب و تصمیم شما کنار آمدند؟ نه به این راحتی. تمام آن روز طراحی کردم چطوری این موضوع را برای آنان مطرح کنم. غروب که با پدرم به مسجد می ...
فرزند عامل سردی رابطه زن و شوهر!
باعث دورشدن زن و شوهر از یکدیگر می شود. خیلی از مردان و زنان بعد از بچه دار شدن، در جواب این که همسرتان را بیشتر دوست دارید یا فرزندتان را، با جواب قاطعی فرزند را انتخاب می کنند و هیچ وقت به این موضوع فکر نمی کنند که اگر همسری نداشتند قادر به بچه دار شدن نبودند. این موضوع تا آن جایی اهمیت دارد که خیلی از روان شناسان معتقدند اگر این میزان از علاقه کنترل نشود، آسیب های جدی به ...
رویدادهای شام و عراق و روایات آخر الزمانی
کسانی دنبال طرحی برای ایجاد تحول و استفاده از عامه مردم بر اساس معتقداتشان هستند. این افراد می توانند انگیزه های مختلفی داشته باشند. برخی در راه سوار شدن بر ملت اند، برخی از این ابزار برای شوراندن مردم علیه زورگویان استفاده می کنند که نمونه هایی حتی در جریان حمله مغول داریم، کسانی هم دچار توهم شده، براستی در خود یا دیگری، زمینه ای برای بروز و ظهور می یابند و تلاش می کنند آن را محقق سازند. در کنار این ...
جهان در اولین هفته فروردین 95
گرفته است. هویت عامل انفجارِ انتحاری روز گذشته استانبول شناسایی شد با انجام آزمایش های دی.ان.اِی، هویت عامل حمله انتحاری روز گذشته در شهر استانبول شناسایی شد؛ به گفته مقامات ترک وی عضو داعش بوده است. پزشکی قانونی ترکیه با انجام آزمایش دی.ان.اِی توانست هویت عامل حمله انتحاری روز گذشته به خیابان استقلال شهر استانبول را شناسایی کند. به گفته مقامات ترک، نام ...
سلوک سیاسی آیت الله العظمی بروجردی(ره)؛ پیش درآمد نهضت حضرت امام خمینی
نزد شیعه، چنان شهرت دارد که الوردی، دانشمند معاصر اهل سنت، نیز طاغوت ستیزی را از مشخصات شیعه برشمرده است (الوردی، بی تا، ص293؛ عمید زنجانی، 1368، ج2، ص122). دیدگاه آیت الله بروجردی درباره رابطه دین با سیاست و موضوع ولایت فقیه آیت الله بروجردی در درس خارج نماز جمعه، به اجمال، به ادلّه نقلی و عقلی ولایت فقیه پرداخت، ولی پیش از ورود به اصل بحث، به صورت مجمل و مقدمه، درباره ضرورت ...
روایت تنها خبرنگار یهودی در تهران از روز انتخابات/عکس
. شعار مرگ بر آمریکا و تمسخر اوباما و ترسیم چهره او در کنار یک چهره ظالم معروف تاریخی. اوباما شادی خود را نمادی از امید و تغییر ببیند اما اینجا در قلب خاورمیانه می فهمم که احساسات او یکطرفه است". این خبرنگار یهودی در ادامه می نویسد:"زخم های جنگ ایران و عراق هنوز باز هستند یک زخم بزرگ بر پیکر ملت ایران. هر کسی که با او دیدار داشتم از این موضوع اندوهگین بود. در روز سوم سفرم به بهشت زهرا ...
نماز صبح با طعم ترکش/ اعتصاب غذا برای عمل جراحی
احساس کردم به سمت بالا پرتاب شدم و بر زمین افتادم و ترکش به من اصابت کرد. آن زمان که شما مجروح شدید، چه کار کردید؟ به کجا منتقل شدید؟ شدت ضربه به حدی بود که به سمت بالا پرتاب شدم، احساس کردم دارم شهید می شوم، شهادتین را گفتم، شهید رمضان نژاد که سال ها بعد بر اثر عارضه شیمیایی به شهادت رسید، با بند پوتین بالای محل زخم را بست و مرا به همراه چند تن از مجروحین دیگر به دهلران و از ...
گزارش "نیویورک تایمز" از شیرینی حاج خلیفه/عکس
می نویسد:"در آن زمان افطار را با برخی از زنان خویشاوند رییس جمهوری اصلاحات باز کردم مادر او و سه نفر از خواهرانش و دوستان خانوادگی حصور داشتند. پس از صرف چای با هل و شکر شیرینی ای آورده شد که تولید فروشگاهی به نام حاج خلیفه علی رهبر بود. این شیرینی توسط سه نسل اولیه این خانواده تولید شده است و بهترین شیرینی یزد شناخته می شود. معروف است که فرح دیبا همسر محمدرضا پهلوی شاه مخلوع ایران و ملک فیصل ...
عضو شورای شهر کرج از رؤیاهایش می گوید
با نام مردی که از بچگی همه رؤیاهایش را به تصویر کشید و برایشان یک جای مخصوص در نظر گرفت؛ من رؤیاهایم را مثل یک فیلم می دیدم. وقتی یک چیزی را می خواهی باید صدایش را بشنوی. باید چشم هایت را ببندی و هیچ صدایی را نشنوی و هیچ چیزی را نبینی جز تصویر زیبای رؤیایت را. من از کمبودهایم برای خودم رؤیا می ساختم. رؤیاهایم را می دیدم. صدای دست ها و تشویق ها را می شنیدم. بوی مزرعه و باغ ها را حس می کردم ...
هشدارهایی جدی به اصلاح طلبان و اصولگرایان
، مثلا همین بحث اشتغال زنان، در جامعه ما هم اصل بر اشتغال می شود و کسی هم منکر اشتغال نیست و امام (ره) مخالفت کرد با کسانی که می گفتند زن در خانه بنشیند و شان اجتماعی نداشته باشد، از طرفی خانم ما برایش کار مهم است، و از طرفی خانواده و بچه برایش مهم است، این خیلی وقت ها برای خانم ها حتی برای خانم های معتقد و مذهبی ما تعارض است چون یک فشار بیرون هست و یک طرف هم اعتقادات و ریشه های خودش هست. حالا اینکه ...
برخی جاها مواد مخدر و سلاح را می شد مثل نان خرید
چون بمباران و موشک باران و خمپاره باران، راه ها را چند قرنی به عقب برگردانده بود، شاید بتوانم بگویم راه های مواصلاتی افغانستان به دوره ماقبل عصر نقل و انتقال برگشته است! راه ها حالا تبدیل شده است به مجموعه ای از حفره های عمیق که بین هر دو حفره، یک حفره ی سوم وجود دارد! گروه بین الملل [...] چون بمباران و موشک باران و خمپاره باران، راه ها را چند قرنی به عقب برگردانده بود، شاید بتوانم بگویم راه های مواصلاتی افغانستان به دوره ماقبل عصر نقل و انتقال برگشته است! راه ها حالا تبدیل شده است به مجموعه ای از حفره های عمیق که بین هر دو حفره، یک حفره ی سوم وجود دارد! گروه بین الملل مشرق – در قسمت قبل این نوشتار (که ترجمه ای است از سفرنامه ی فهمی هویدی به افغانستان طالبان در سال 1377 شمی با عنوان طالبان، سپاهیان خدا در نبردی اشتباهی! ) ماجرای چگونگی آغاز سفر نویسنده به افغانستان را خواندیم و ایراداتی که به او گرفته می شد تا از این سفر منصرف شود را مرور کردیم. همچنین دیدیم که نویسنده چطور خود را به پاکستان رساند و از آنجا چطور برای وارد شدن به افغانستان به سمت مرز حرکت کرد. ماجرای مواجه با اولین نیروی طالبان و آخرین نیروی طالبان هم ذکر شد. بخش دوم این خاطرات را با هم می خوانیم: حالا ما داخل یک دولت، در دلِ دولت پاکستان هستیم. روی نقشه اگر بخواهی حساب کنی، هنوز از پاکستان بیرون نرفته ایم، و هنوز داخل مرزهای آن هستیم. اما در حقیقت امر، داستان طور دیگری است. این نقطه که حدودا 55 کیلومتر را در بر می گیرد، در اصل تحت سلطه ی حقیقی حکومت پاکستان قرار ندارد. یک جورهایی می توانی بگویی یک منطقه آزاد است. مسئولین این منطقه و اداره کنندگان امورش، شیوخ مشهور قبایل باتان هستند که در دوطرف مرز (یعنی هم در پاکستان و هم در افغانستان) پراکنده اند و حضور دارند. از آنجا که این منطقه، منطقه ی آزاد است، به همین دلیل هرچه در پاکستان ممنوع است، در اینجا مجاز است. از تجارت سلاح گرفته تا تجارت مواد مخدر. از این بگذریم که اینجا، ایستگاه اصلی قاچاق به هر دو کشور است. این اطلاعات برای من تازه نبود، بیست سال پیش هم که در سفرم به افغانستان از اینجا دیدن کردم، مواد مخدر در پیاده رو هم فروخته می شد. سلاح هم –که بخشی از آن در همان منطقه تولید می شد- مثل نان در کنار جاده ها در دسترس بود! از همان جهت که این منطقه منطقه ای آزاد است، در طول سال های گذشته جریان برق را به صورت مجانی از حکومت پاکستان دریافت می کرد، آبش را هم از چاه های همان منطقه به دست می آورد. به دلیل فشار بحران اقتصادی ای که کشور به آن دچار بود، حکومت اسلام آباد تصمیم گرفت برای برقی که به این منطقه می داد، مبلغی را تعیین کند. این چیزی بود که موجب تحریک شیوخ قبائل بر علیه حکومت و اعلام شورش آنها شد. و بستن و حمله به راه های تجاری این منطقه یکی از نشانه های این شورش است و همین، چیزی بود که موجب شد نیروهای حکومتی در پیشاور، دیروز به ما اجازه عبور به طورخان را ندهند. در آن ساعات اولیه صبح، با وجود هیبت و هراس انگیز بودن کوه ها[ی سر به فلک کشیده]، جاده، آباد و آرامش بخش به نظر می رسید. شدت حرکت در آن زیاد بود و کاروان ماشین های پر از کالا، با سرعت کم و احتیاط از لبه های کوه در حرکت بودند. البته می ترسم کلمه پر ، نتواند منظور مرا برساند، چون ماشین های باری ای که من می دیدم در اصل در حکم یک سری تپه و کوه متحرک بودند، از بس که جنس در آن گذاشته بودند و ابعاد ماشین را (طولی و عرضی و ارتفاعی) بزرگ کرده بودند! دلیل مسئله این بود که هر کالای صنعتی و تولیدی ای که افغانستان چند میلیون نفری (که حالا بیش از بیست میلیون نفر جمعیت داشت) لازم داشت از طریق پاکستان وارد می شد، حالا یا خود پاکستان هم از خارج وارد کرده بود یا ساخت پاکستان بود. این مطلب نشانگر میزان سودی بود که اقتصاد پاکستان از ادامه ی به هم ریختگی اوضاع در افغانستان و توقف ماشین تولید (در همه ی زمینه ها) در آن کشور می برد. این مطلب تقریبا می توانست تأییدی باشد بر حرف برخی آدم های خبیث که می گویند سودی که پاکستان از جنگ در افغانستان می برد کمتر از استفاده ای که می خواهد در سایه ی صلح به آن برسد، نیست. این نکته هم از چشم آدم مخفی نمی ماند که وانت هایی که به افغانستان می رفتند جنس های صنعتی یا کنسرو بود، اما ماشین هایی که داشت از افغانستان برمی گشت یا آدم سوار کرده بود یا مواد خام بار زده بودند (یا چوب یا تولیدات کشاورزی، از قبیل انگور و سیب و انار) یا آنکه خالی بودند و آمده بودند تا از نو جنس بار زده و به افغانستان ببرند. *** وقتی چشم مان افتاد به لشگری از مگس ها که در هوا می چرخیدند، و سر و صدا و هیاهوی بلندی به گوشمان رسید، و حجم انبوهی از افراد پیاده را دیدیم، و پلیس لاغری را که داشت با عصایی بلند دختربچه ای را به جلو می راند، و دستفروش هایی که در دو طرف راه هرچه خوردنی و نوشیدنی که ممکن بود می فروختند، و ارزفروش هایی که برای جلب نظر، پشت میزهای چوبی بلندی نشسته بودند، دیگر آن موقع لازم نبود کسی خبرمان کند که حاجت روا شده و به طورخان رسیده ایم، دروازه ی ما برای ورود به امارت اسلامی افغانستان . در بین این چیزها، هیچ کدام برای من جدید به نظر نمی رسید. من خودم اهل کشوری بودم که با این قبیل تصاویر مأنوس بود، از مگس ها گرفته تا سر و صدای مردم و جمعیت عظیم آدم های پیاده، و حتی چوب پلیس و فحش هایش. چیزی که بیش از همه ی اینها در آن صحنه نظرم را جلب کرد، چیز دیگری بود که برای اولین بار در زندگی ام می دیدم: صف طولانی ای از بچه های کوچک به چشم می خورد که از پنجره ی ماشین، شبیه صف مورچه هایی بود که در سکوت روی زمین راه می رفتند و اول صف، که داخل خاک افغانستان بود (پشت پست بازرسی ای که چیزی نبود جز یک سری آهن که راه را قطع کرده بود) دیده نمی شد. آخر صف هم با حرکتی یکنواخت و آرام، جلوی چشم همه به سمت عمق اراضی پاکستان پیش می رفت. هر بچه ای روی دوشش یک تکه آهن گرفته بود. برخی آهن ها بزرگ تر یا بلندتر بودند و آنها را دو بچه، هن هن کنان و عرق ریزان، حمل می کردند. پرسیدم داستان چیست، گفتند این بچه ها برای برخی تاجران اجناس اسقاطی و قراضه کار می کنند. می گفتند این تاجرها توانسته بودند از طریق تجارت با بقایای سلاح های روسی خراب که بی صاحب در تمام افغانستان ریخته شده بود، ثروت های هنگفتی به جیب بزنند. چون جا به جایی صدها تانک و توپ سنگین سخت بود، این تجار تصمیم گرفته بودند آنها را به تکه های کوچک تقسیم کرده و بعد به داخل پاکستان قاچاق کنند و بعد آنها را بفروشند. این تکه ها در پاکستان ذوب، و برای مصارف دیگر به کار گرفته می شد. تعجبم وقتی بیشتر شد که فهمیدم این صف ها، از اوایل دهه ی نود میلادی به صورت منظم و مستمر ادامه دارد، چون حجم عظیمی از سلاح های شوروی خراب شده در خاک افغانستان وجود دارد. ممکن نبود به ذهن کسی خطور کند که آخر کار سلاح های شوروی که برای به زانو درآوردن و سرکوب افغان ها به آن کشور فرستاده شده بود به اینجا بکشد، هر چند این سرنوشت، بعد از سرنوشتی که خود اتحاد شوروی به آن دچار شد و ممکن نبود به ذهن بشری خطور کند، دیگر چندان عجیب به نظر نمی رسید. با نیشگون همراهم به خودم آمدم، تذکر داد نیامده ایم اینجا که بمانیم، آمده ایم که از اینجا رد شویم و داخل افغانستان برویم. حرفش را پذیرفتم. جلو راه افتاد و رفتیم به ساختمانی که در آن چند پلیس پاکستانی با هیکل های قشنگ و قامت های بلندشان نشسته بودند. کاری که باید می کردیم را انجام دادیم و بعد از پله پایین رفتیم و وارد اتاق دیگری شدیم. در آن اتاق خلایقی را دیدم که انگار ریش را با ترازو به مساوات بینشان تقسیم کرده بودند، و از چهره شان سرسختی و تندی پیدا بود. نمی توانستم در بینشان رئیس را از مرئوس تشخیص دهم، کما اینکه نمی توانستم کارمند را از ارباب رجوع تشخیص دهم. همراهم که متوجه حیرتم شده بود در گوشم گفت: اینها جماعت طالبان اند! آمدن از یک طبقه به طبقه ی دیگر، شبیه رفتن از عصری و زمانی به عصر و زمان دیگری بود. سریعا به کسانی که نشسته بودند سلام کرد، با تعجب نظرشان به سمتم جلب شد. خطوط چهره شان وقتی گذرنامه ام را دیدند و فهمیدند عرب و مسلمانم باز شد. سریعا آمدند به سمتم و با خوشحالی آشکاری شروع کردند به خوشامدگویی و دست دادن، انگار دوستانی باشیم که بعد از مدت ها دوری باز همدیگر را ببینیم. ناگهان با جوان های طالبان رو در رو شده بودم و این، باعث شوک و حیرتم شده بود، جوان هایی که از وقتی در افق افغانستان ظاهر شدند همه ی دنیا را به خود مشغول و مردم را حیران کرده اند. البته تعجب و شوکم خیلی طولانی شد، چون بعد از آنکه گذرنامه ی مرا مهر کردند یکی شان گذرنامه را به دستم داد و به فارسی گفت: خداحافظ حالا باید سریع می رفتیم سوار ماشین مان می شدیم تا به کابل برویم. انسان کلی عذاب می کشد تا به کابل برسد. وقتی هم به آنجا می رسد، شوکه می شود. و خیلی خوش شانس خواهد بود اگر بعد از مدتی ماندن در آنجا افسردگی نگیرد! به دلیل اینکه فرودگاه کابل تعطیل، و در تیررس سلاح های احمد شاه مسعود –فرمانده مخالف طالبان که در پایگاهی در 25 کیلومتری پایتخت مستقر است- قرار دارد، کسانی که می خواهند به کابل بیایند راهی ندارند جز آنکه از ماشین و راه های زمینی استفاده کنند. مشکل اینجاست که ماشین در دسترس است ولی آنچه راه خوانده می شود، اصلا اینطور نیست! اینکه یک راهی روی نقشه ترسیم شده باشد، لزوما به این معنی نیست که الان در عالم واقع هم بر روی زمین وجود داشته باشد! بله، در افغانستان، راه هایی قبل از سالهای جنگ داخلی وجود داشت، اما به طول انجامیدن 20 ساله ی جنگ موجب شد که دو طرف درگیر یعنی هم کمونیست ها و هم مجاهدین [1]، راه ها را اهدافی نظامی در نظر بگیرند که می شد با نابود کردن آنها جلوی حرکت دشمن را گرفت یا محاصره اش کرد. هیچ کدام از طرف های درگیری هم در انجام این کار کوتاهی نکردند! من گواهی می دهم که در این مأموریتشان پیروزی بزرگی به دست آوردند، شاید اصلا این نابود کردن راه های مواصلاتی، بزرگترین پیروزی طرف های درگیر بوده باشد! ضمنا به این دلیل که جریان بمباران و موشک باران و خمپاره باران، راه ها را چند قرنی به عقب برگردانده بود، شاید بتوانم بگویم راه های مواصلاتی افغانستان به دوره ماقبل عصر نقل و انتقال برگشته است! راه ها حالا تبدیل شده است به مجموعه ای از حفره های عمیق که بین هر دو حفره، یک حفره ی سوم وجود دارد! مسئله به همین جا ختم نمی شود، چرا که قسمت هایی از راه ها که از سر تصادف از آسیب خمپاره باران جسته، باران ها و سیل ها به سروقتش آمده و این هم همراه شده با اهمال و عدم صیانت از راه ها، از همین رو آنجا ها هم خود به خود و در سکوت، به سریال حفره های خمپاره باران ها پیوسته است! با توجه به مجموعه این دلایل، حالا راه ها هیچ نقشی ندارند جز آنکه به ماشین ها نشان دهند که در صحراهای وسیع افغانستان باید به کدام سمت برانند. در این وضعیت، عاقل کسی است که به جای حرکت بر روی این جاده، از کنارش حرکت کند و حرکت بر روی کوه و تپه ها را بر حرکت بر روی این جاده ترجیح دهد. بدشانس کسی که باور کند که این جاده است و از روی آن حرکت کند یا اینکه در برخی اوقات مجبور بشود از روی آن حرکت کند. البته در هر حال، هر دویشان قربانی این وضعیت اند. چون سفری که قاعدتا باید دو ساعت یا سه ساعت طول بکشد، حالا هشت یا حتی نُه ساعت به طول می انجامد. چون ماشین ها در این مسیر با سرعت متوسط بیست کیلومتر یا حتی احیانا ده یا حتی پنج کیلومتر در ساعت می رانند. حالا اگر این ماشین، یک وانت یا کامیون حامل اجناس باشد که دیگر باید با نهایت آهستگی و احتیاط و لاک پشتی حرکت کند! روی همین حساب، رسیدن از یک شهر به شهر دیگر، با مسافتی که بینشان هست سنجیده نمی شود [مثلا گفته نمی شود بین این شهر تا آن شهر 50 کیلومتر فاصله است] بلکه با ساعت هایی که مسافر باید بین این دو شهر در راه باشد سنجیده می شود. [مثلا گفته می شود از این شهر تا آن شهر 5 ساعت راه است!] مثلا فاصله بین طورخان (در مرز با پاکستان) تا کابل 300 کیلومتر است و در شرایط عادی، می تواند حداکثر طی سه ساعت طی شود، ولی در آن اوضاع که ما می خواستیم مسیر را طی کنیم، 12 ساعت طول کشید! و مجبور شدیم در بین راه، شب را در جلال آباد توقف کنیم و فردا صبحش باز به مسیرمان ادامه دهیم. عذاب راه فقط در سختی هایش و ساعت های طولانی که آدم باید در جاده باشد خلاصه نمی شود، بلکه خستگی و کوفتگی ای که آدم (از کثرت بالا و پایین رفتن ماشین و گیر کردنش و تکان های شدیدش در طول مسیر) به آن دچار می شود هم هست. مسئله ای که باعث می شود آدم وقتی به مقصد مورد نظرش می رسد بیشتر شبیه جسدی بی جان باشد! ممکن نیست بتوانی سختی راه و رنج هایش را بفهمی مگر اینکه اوضاع جغرافیایی افغانستان را بشناسی. شمال افغانستان منطقه ای دشتی است که عبارت است از دامنه ی کوه های پامیر و هندوکش. در جنوب غربی افغانستان هم منطقه ای دشتی که البته رود هلمند که از کوه های هندوکش جاری است به آن نفوذ می کند. اما وسط این دو، منطقه ای پر از بلندی هاست که دوسوم وسعت کشور را در بر می گیرد و امتداد بلندی های پامیر محسوب می شود که جغرافی دانان، آن را سقف دنیا نامیده اند و کوه های مشهور هیمالیا از آن منشعب می شود. شاخصه ی اساسی آن هم کوه های سر به فلک کشیده ی هندوکش است و شاخه های آن. ممکن نیست کسی بتواند این کوه ها را تخیل و تصور کند مگر وقتی که خودش با چشم آنها را ببیند و شدت هیبت و سرسختی ای که دارد را درک کند، کوه هایی که در برخی موارد ارتفاعشان به 7620 متر می رسد! تقدیرمان این بود که همین منطقه ی مرکزی کشور محل مورد نظر ما و هدف اولمان باشد. پایتخت کشور و مقر حکومت، کابل، در قلب همین منطقه واقع شده است، اگرچه قندهار (محل استقرار رهبر طالبان که به او امیرالمومنین می گویند) در ارتفاعات جنوبی واقع شده است. چیزی که در راه مابین پیشاور و طورخان دیده بودیم را باز در مسیرمان در فاصله ی طورخان و جلال آباد و حتی کابل مشاهده کردیم. ماشین های باری پُر و ماشین های سواری [اتوبوس یا مینی بوس های] رنگارنگ با پرچم های سیاهشان که خیال می کردند با آنها چشم زخم را از خود دور می کند، در برخی موارد هم راننده، یک میمون کوچک (که به آن نسناس میگویند) بالای ماشینش بسته است، شاید معتقد است خوش شانسی می آورد. البته تصویری که در این موضوع در افغانستان دیدیم از سه جهت با تصویری که در پاکستان دیدیم فرق دارد: جهت اول اوضاع بسیار وحشتناک و بد جاده هاست که به آن اشاره کردیم. دوم اینکه جاده های افغانستان هنوز در بین صحنه های نبرد قرار دارد و تانک ها و توپ های سوخته، بالای صخره ها و شن ها دیده می شوند و اتاقک ماشین ها در جای جای مسیر افتاده است. البته ساکنین و مسافران هم با این مسئله سازگاری پیدا کرده اند و مثلا اتاقک ماشین ها تبدیل شده به سایه بان هایی که در پناه آن در سایه بنشینند و گاهی هم این اتاقک ها تبدیل شده به مغازه های کوچکی که به ساکنین چادرها[ی آوارگان] جنس می فروشد. در مورد بقایای تانک ها و توپ ها هم بچه ها را می دیدم که رویش می پرند یا پشتش مخفی می شوند، آن هم در بین گله های بز و گوسفند که آنها هم در حرکت و پریدن روی این وسایل با بچه ها همراهی می کنند! سومین تفاوت بین مسیر در افغانستان و پاکستان هم خود را در شکل محل های استقرار آوارگان نشان می دهد. در طول سال های جنگ اوضاع شهرهای اصلی افغانستان به کلی بهم ریخت و برخی از ساکنین آنها ترجیح دادند برای پناه جویی به جنوب کشور بروند و سازمان های بین المللی در آغاز برای سرپناه یافتن آنها چادرهایی برپا کردند که در ادامه تبدیل شدند به خانه های فقیرانه ی آنها که بیشتر شبیه جعبه های گلی چیده شده کنار هم به نظر می رسند. این خانه ها بعد از آنکه ساکنینش به دیار خود برگشتند همچنان باقی ماند و تا الان هم برجاست و شاهدی است از آن دوره. تا وقتی به ورودی کابل نرسیده بودیم برخوردی با نیروهای طالبان نداشتیم. آنها، پنج تایشان برای استراحت کنار جاده نشسته بودند و چای سبز می نوشیدند و پشتشان یک وانت دوکابینه بود که پشتش مسلسل سبک کارگذاشته بودند. چون ماشین گرد و خاک گرفته بود و به جای اینکه پلاک داشته باشد، سلاح داشت، راننده سریعا فهمید که ماشین، ماشین حکومت است، فلذا به محض دیدنش ضبط ماشین را خاموش کرد و نوار کاست را به آرامی در جیبش گذاشت. آن موقع داشتیم به آوازهای زیبایی از یکی از مشهورترین خوانندگان زن افغان به نام نغمه گوش می کردیم که بعد از وارد شدن طالبان به کابل و ممنوع شدن آواز و موسیقی توسط آنان به پاکستان رفته بود. برایم تعریف کردند که صدای شیرین او و خواننده ی محبوب پشتون عبدالله مقری با نوار کاست هنوز در همه ی خانه ها پخش می شود، نوارهای کاست این دو هم در حجم عظیم از پاکستان به افغانستان قاچاق می شود. آواز نغمه که گوش می کردیم می گفت: آقای ملای من، به دادم برس. معشوقم تب کرده و منتظر دعایی است که تو برایش بنویسی، شاید جان را به تنش برگرداند! صحنه خالی از پارادوکس هم نبود، نغمه داشت با آواز مخاطب خودش ملا را صدا می کرد، و کمی بعد چند نفر از ملاهای طالبان در جاده پیدا شدند! [در زبان افغان ها، به نیروهای طالبان ملا هم گفته می شود.] ادامه دارد ... پی نوشت ها: 1- مجاهدین ، به نیروهای اسلام گرایی گفته می شد که با گرایش های سیاسی و بینشی مختلف، در دوران حکومت کمونیستی و حضور شبه اشغالگرانه ی ارتش سرخ شوروی در خاک افغانستان (از اواخر دهه ی 50 شمسی)، به عنوان جهاد ، شروع به جنگ با آنان کردند. در بین این نیروها، هم نیروهای دارای گرایش های بازترسیاسی دیده می شد و هم نیروهای اسلام گرای سنتی و هم برخی نیروهای سلفی. مجاهدین از احزاب و گروه های مختلفی تشکیل شده بود که پس از پیروزی بر کمونیست ها و اخراج شوروی از افغانستان در سال 92 نتوانستند بین خود به توافق برسند و جنگ داخلی بین خود آنان آغاز شد که در نهایت موجب به وجود آمدن حرکت طالبان و شکست همه ی مجاهدین از این حرکت تازه تأسیس گردید. از سران مجاهدین می توان به احمد شاه مسعود، برهان الدین ربانی، گلبدین حکمتیار، عبدرب الرسول سیاف و شهید عبدالعلی مزاری نام برد. قسمت های قبل: مقدمه قسمت 1 Let’s block ads! (Why?) منبع: مشرق کد مطلب : سایر اخبار ...
پادشاهی که در دیگ به احترامش برخاست/ تلاش شاه عباس برای صادرات قالی و منسوجات به اروپا
، مرد و زنی جولاهی زندگی می کردند زن جولاه که به علت بیماری غذا از گلویش پایین نمی رفت به محض آنکه خبر یافت که شاه برای سفیر هدایایی خوردنی فرستاده است شوهرش را به خانه سفیر فرستاد و از خدمه خواهش کرد که برای رضای خدا کمی از مریای خانه شاه بدو بدهند و معتقد بود این مربا شفابخش است، عجب آن که بعد از بردن و خوردن مربا مریض احساس بهبودی کرد و سه چهار روز بعد از بستر بیماری برخاست. این بینوایان یقین ...
خاطره ای تلخ تر از رحلت امام(ره)/ سال اول جنگ نابرابرترین سال های نبرد بود/ ما نه بر سر خاک بلکه به خاطر ...
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا به نقل از آناج ، باید پای صحبت هایشان بنشینی و بی واسطه از زبان خودشان بشنوی که اسارت یعنی چه وگرنه خواندن در کتاب ها هرگز نمی گذارد این باور در من و توِ نسل سومی شکل بگیرد که ده سال دور از وطن در بدترین شرایط زندگی کردن و همچنان بر روی آرمان و اعتقادات استوار یعنی چه؟! چه آنکه ما فرزندان نسل رفاه و آرامشی هستیم که بهایی به عظمت خون پدرانمان داشته است. ...
خون آشام قاتل
به طور کلی در حدود 7 روز طول می کشد ولی جای جوش ها و زخم های آن تا مدت ها روی بدن باقی خواهد ماند مخصوصا اگر خارانده شوند. بزرگترین خطری که تعدادی از مبتلایان را تهدید می کند، عفونت های شدید به خاطر گزش پشه های کثیف و آلوده است که به خاطر آنکه محل گزیدگی به شدت عفونی می شود ممکن است به مرگ بیمار منجر شود. به غیر از پشه گفته می شود که این ویروس از طریق انتقال خون و یا از مادر ...
رحمان رضایی: داشتن تابعیت کشور ایتالیا شایعه است
. تسنیم:چه شد که به فوتبال ایتالیا و تیم پروجا ترانسفر شدید؟ در اولین بازی رسمی تیم ملی ایران در استادیوم آزادی مقابل تیم ملی عربستان یک سری از مسئولان و مدیران باشگاه پروجا ایتالیا برای تماشای این دیدار به استادیوم آمده بودند که در آنجا هم بازی مرا دیدند و خوششان آمد که یکی دو روز بعد نیز با این تیم قرارداد بستم و به این ترتیب راهی تیم پروجا ایتالیا شدم. تسنیم: ...
19 روز از ربایش کودک 6 ساله خاشی گذشت/ نیروی انتظامی: پرونده در حال بررسی است
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا ؛ به نقل از عصرهامون ، روز گذشته جمعی از شهروندان خاش با در دست داشتن پلاکاردهایی مبنی بر "آدم ربایی تا کی؟" جلوی فرمانداری این شهرستان تجمع کردند. در تماسی که یکی از شهروندان این شهرستان در خصوص این تجمع با عصر هامون داشت، گفت: 18 اسفند ماه کودک 6 ساله ای به نام علی ربوده شده که تا کنون خبری در خصوص سرنوشت این کودک داده نشده است. وی ادامه داد: برخی ...