سایر منابع:
سایر خبرها
روایتی از دیدار مردم قم با رهبری/ آخرین نفری که به حسینیه وارد شد
که حرف من را تأیید کردند پیرزن کوتاه آمد و فقط یک صف جلوتر رفت نه بیشتر! گروه دومی که جالب بودند دهه نودی های سرتق بودند. پسربچ ۀ چاق ده یازده ساله ای می گفت: بابام فقط کارت دعوت داشت من این قدر اصرار کردم تا راضی شدند منم بیارند. راهم می دن مطمئنم. از آن طرف دختربچه های چادر عربی به سر بودند که اصرار داشتند هر چه زودتر بروند داخل و آقا را ببینند. این دهه نودی ها انگار شش ماهه تر از ...
روایتی از کارتن خوابی و اعتیاد زنان؛ یک گروه تن فروش اند، گروهی رحم اجاره می دهند
...: به من می گویند تو اگر مادر بودی ما را رها نمی کردی. نیلوفر بیشتر از همه از من عصبانی است. وقتی نوزاد بود، پدرش او را گذاشت سر راه. من رفتم او را پس گرفتم و 70 ضربه شلاق خوردم. از کمر تا نوک پا. دستش را روی کمرش می کشد. هنوز سوزش شلاق ها را حس می کند: مادر خدا بیامرزم تا یک ماه کمرم را چرب می کرد. بچه هایش در بهزیستی بزرگ شده اند. پسرش حالا در ورامین کار می کند و جواب مادر را نمی دهد: شاید آه ...
وقتی امام فرمود: خدایا من را با حاج عیسی محشور کن.
16 دی 1400 جان به جان آفرین تسلیم کرد. پیکرش یک روز بعد در روز جمعه 17 دی از مقابل مسجد امام حسن عسگری (ع) در قم به طرف حرم مطهر حضرت معصومه (س) تشییع شد و سپس به حرم حضرت امام خمینی(ره) در تهران منتقل شد و بعد از پایان نماز میت بر پیکر حاج عیسی که توسط حجت الاسلام والمسلمین سید حسن خمینی یادگار امام خوانده شد، در صحن آیت الله سید مصطفی خمینی دفن شد. کتاب حضور، جلد 10، ص 221 و 222 ...
قرار حیرت آور!
نمی گذشت که 2 موتورسوار جوان به سوی ما آمدند و مازیار از داخل جیبش مواد مخدر بسته بندی شده را بیرون کشید و به آن ها داد. حیرت زده و مبهوت نگاهش می کردم که گفت: از تو خواستم به این جا بیایی تا ماموران به من مشکوک نشوند! حالا هم از او متنفرم و فقط می خواهم با طلاق به فکر آینده ام باشم؛ اما ای کاش ... با توجه به ابعاد مختلف این ماجرای تاسف بار ، بررسی های قانونی و اقدامات روان شناختی در این باره با صدور دستوری ویژه از سوی سروان پاکدل (رئیس کلانتری پنجتن مشهد) در دایره مددکاری اجتماعی آغاز شد. ...
خانه ای به وسعت یک سنگر
حسینی به مادرم گفته بود که اگر آن چیزی را که من در قبر بچه ات دیدم را دیده بودی، لحظه ای ناراحت نمی شدی. حالا چه دیده بود را خدا عالم است! برادر شهید می گوید: با برادرم در عملیات محرم بودیم. این عملیات با شکست مواجه شد. باران عربی هم می آمد. مجبور شدیم عقب نشینی کنیم. به من الهام شده بود که برادرم شهید شده است. با خود فکر می کردم که جواب مادر را چگونه بدهم؟ برای همین دو رکعت نماز و یک ...
زیباترین اشعار شهریار
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم پدرت گوهر خود را به زر و سیم فروخت پدر عشق بسوزد که درآمد پدرم عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم سیزده را همه عالم به در امروز از شهر من خود آن سیزدهم کز همه عالم بدرم تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم تو از آن دگری رو که ...
خرده روایتی متفاوت از پرواز 752؛ شوق وصل به مجالس مذهبی در قلب اروپا
ر و عمر و عثمان و علی... بعدش را دیگه نمی دونم گفتم یزید، پسر معاویه خلیفه بعد از امام علی ایشون را کشت...تازه سر خودشون و همه فرزندانشون را هم جدا کرد... گفت جدی میگی ؟ تو این داستان را مطمئنی درسته؟ از کی شنیدی؟ گفتم این داستان را همه می دونند... می تونی بری تحقیق کنی ببینی درسته یا نه... هنوز باورش نمی شد که پسر حضرت زهرا را خلیفه مسلمین کشته باشه... خیلی دردناک بود برام اینکه می دیدم امام ...
بازخوانی زندگی مهدی نصیری سردبیر جنجالی
. اینجا جای تساهل و تسامح است. بارها گفته ام من هیچ وقت در کیهان به جریانات علیه بی حجابی، شل حجابی و بدحجابی میدان نمی دادم. استدلالم آن زمان این بود که ما آن قدر مسائل و مشکلات اقتصادی داریم که چنین مباحثی، مسئله دست چندم ما ست و اینجاها باید تربیتی و اصلاحی برخورد کنیم نه چکشی. گرایشات اقتصادی همه آن روزها چپ بود. منتها درباره مفاسد اقتصادی سخت گیر بودم. بد نیست به این اشاره کنم سال 69 بعد از ...