راض بابا و روایت زخمی از زخم های تروریسم
سایر منابع:
سایر خبرها
پدر از زبان دختر
، پوریا احمدی در اثر آمبولی ریه به شهادت رسید. چنین بود که پوریا احمدی دومین شهید اغتشاشات 1401 با اسم رمز زن، زندگی، آزادی گردید. دیدار با رهبر انقلاب 29 شهریور 1402 جمعی از پیشکسوتان و فعالان دفاع مقدس در حسینیه امام خمینی با رهبر فرزانه انقلاب اسلامی حضرت آیت الله خامنه ای دیدار کردند. برخی حاضران در این برنامه، از جمله بعضی خانواده های شهدا و... پس از پایان برنامه ...
خالکوبی این شهید چطور پاک شد؟ ؛ از قهوه خانه تا سوریه | جوان پرشر و شور یافت آبادی چطور عاقبت به خیر شد؟
می خورد. گفتم مجید گریه می کنی؟ اشک هایش را پاک کرد و گفت من روی تو حساب دیگری می کنم. مامان و بابا را به تو می سپارم. خواهرش گفت تو را به خدا نرو. اگر شهید شوی! مجید در پاسخ خواهرش می گوید قرار نیست بین 200 نفر همه شهید شوند. نهایت 12 - 10نفر. با مجید 13نفر فردای آن روز به شهادت می رسند. پدر شهید: دوستان مختلفی داشت و یک بار هم به اصرار دوستانش خالکوبی روی دستش زد. در روزهایی که در ...
تجربیات یک شاعر از فلسطینی بودن/خانه ام را با یک کتاب ترک می کنم
.... دارم با بوی سیب زمینی و گوجه حال می کنم که از یک شماره خصوصی با من تماس گرفته می شود. سلام مصعب. چطورید؟ این پدرهمسرم، جلیل است. با شنیدن صدایش چشمان مرام پر از اشک شد. او به ما می گوید که همه چیز خوب است، حتی اگر بدانیم که احتمالاً نمی تواند درست باشد. بعد مادرش به سمت تلفن می آید. مرام می گوید: مامان برای آنهایی که از دست دادیم متاسفم . صدای گریه مادرش را می ...
شهادت نوه و مادر بزرگ و در هم آمیخته شدن خون شیعه و سنی
ابراز کرد: دختر من با شهادت نام خود را در تاریخ ماندگار کرد و چونان نوه پیامبر اکرم که در کربلا شهید شد او نیز هرگز کشته نشده بلکه تا ابد زنده است و فرزند کوچک من هم که مظلومانه مورد حمله دشمنان قرار گرفت نیز با تأسی از فرزندان پیامبر، راه و روش آنان را ادامه داد. ای کاش که دست پدر خود را نیز بگیرد. شهداء انفجار تروریستی کرمان این پدر شهیده مظلوم و اما مقتدر پیام خود به داعش ...
معلولیت دو هزار نظامی صهیونیست در جنگ غزه
. کودکان دائم از بابا و مامان سخن می گویند. من نمی توانم به صراحت به آن ها بگویم که خانواده شان به شهادت رسیده اند. خواهر ایمان هم به سبب سوختگی در کتفش، از درد رنج می کشد. حتی مسکن هایی برای کم شدن دردهایش وجود ندارد. نمی تواند به مسکن ها و دارو هایی دست یابد که از این درد ها بکاهد و این سوختگی ها را درمان کند. رژیم اشغالگر اجازه نمی دهد دارو وارد مراکز پزشکی شود. دختر فلسطینی: دوست دارم به ...
اختصاصی فاش نیوز/ گفت و گو با کارگردان فیلم مستند دفاع مقدسی حسرتِ "آخرین خداحافظی"
. اما گفتیم چرا ما هم قلیان می کشیم. اما متاسفانه الان حال ایشان اصلا خوب نیست و می گفتند می خواهم وصیت کنم. دعا کنید. من هنوز با حاج خانم در تماس هستم و پیش از آغاز جشنواره به ایشان گفتم فیلم صَفَر را می خواهند در تهران نمایش دهند و ایشان هم به من گفتند "فرفری جان مواظب خودت باش". ایشان به خاطر مدل موهایم به من فرفری می گویند. ایشان بیماری آسم هم دارند و همان طور که در فیلم می بینید ...
همه عروسک هایم را برای دیدن بابایم می دهم
هایم کمتر شود. بابای مهربانم؛ به رسم هر نامه ای فکر می کنم که اول باید شما را از حال و احوال خودمان باخبر کنم. بابای خوبم؛ حال ما خوب است ولی دلمان برایت خیلی خیلی تنگ شده است. دل مامان و داداش هم برایت تنگ شده، برای محبت کردنهایت، شوخی هایت برای لحظه هایی که با من بازی می کردی و دست نوازش بر سرم می کشیدی. بابا؛ یادت هست که پشت در می نشستم تا تو از مأموریت بیایی و با من بازی ...
اینجا کرمان است میعادگاه نجابت و شهادت
دریافت خبرش را نیز می توانم مجسم کنم. صبح عید غدیر بود. تلفن خانه مان زنگ خورد. دایی ام بود. عبدالرضا. پسر یکی یک دانه خانه پدربزرگم! مادرم تلفن را جواب داد. همیشه شنیدن صدای او، قند در دلش آب می کرد. وابستگی عجیبی، بین خواهر و برادر بود. شاید مثل همه خواهر ها و برادرها. مادرم بعد از حال و احوال فهمیده بود، دایی ام این پا و آن پا می کند! نگران پرسید: چیزی شده؟ دایی حال پدرم را پرسیده بود. بعد ها ...
طوفان مقاومت آغاز پایان نظم سلطه گر
بنیان درست اصول و اهداف و منافع را با هم افزایی و ترویج و کنشگری محقق نکنیم، استکبار زخم خورده از میان خرابه های پیشین فعالانه تحولات را با ادبیاتی نو و اهدافی صریح و اقداماتی بی محاباتر به سمت نظمی جدید خواهد راند. این متن سه بخش دارد. ابتدا نظم پیشین را خواهیم شناخت که چه اندیشه و چه رفتاری با چه بزک هایی بر جهان حاکم بود. بعد از آن با مرور واکنش ها در برابر نظم پیشین داستان درگیری سلطه گر، سلطه ...
گر بگویم ز اباالفضل(ع) نشان داشت، رواست...
...؛ از آن سال ها تا همین حوالی موج انفجار من را گرفته بود، موجی که بعد از این همه سال هنوز اثرش مانده است و تحت درمان هستم؛ تعدادی ترکش هم توی دست وپایم دارم. همراه بابا به بیمارستان منتقل شدم. دیدم پای بابا ول شده و شاهرگش قطع شده است. راستش رد خون بابا تا مدت ها روی خاک توی خانه لای مخروبه ها مانده بود. گریه می کردم. بمباران اتفاق غیرمنتظره ای بود؛ تخریب صددرصدی خانه، شهادت بابا، وضعیت ...