سایر منابع:
سایر خبرها
مردی از بهشت
را می جویدم. دستم را پشت سرم قایم کردم و گفتم: چشم. ننه جان نگاهم کرد؛ بدجور که نه؛ ولی او هم از ناخن جویدن من خوشش نمی آمد. رفتم کنار دستش نشستم. صورتم را بوسید. مشغول بافتنی هایش بود. همیشه زمستان بساط میل و کامواهایش به راه بود. بافتن را به من هم یاد داده بود؛ اما من زیاد حوصله نمی کردم. صدای در آمد. بابا بود. دراز کشیدم روی زمین. خسته بودم. خیلی مشق نوشته بودم. ننه جان گفت ...
عصر شیرین بندری ها با رئیس جمهوری
نداشته باشند. این صحنه بیشتر شبیه عروسی های بندری است که با آداب و رسوم خاص خودشان برگزار می شود. برمی گردم و پشت سرم اتوبوس خط واحد سفیدرنگ را می بینم که شده است محل امانات مردم. زن ها کیف هایشان را تحویل می دهند. دلم نمی خواهد کیفم را تحویل بدهم چون مجبور می شوم ریکوردر و موبایل را همزمان بگیرم توی دستم و با یک دست دیگرم مراقب باشم چادر از سرم نیفتد. بی خیال تحویل کیف می شوم و با خودم می گویم ...
روایت عاشقانه های یک برادر پس از 42 سال
دوباره برای آخرین بار به کردستان اعزام شد، پس از آن جنگ در جنوب کشور آغاز شد، هر چه اصرار کردیم که نرود قبول نمی کرد، عازم جبه های جنوب شد. برادر بزرگ تر با گریه از ماجرای شهادت برادر کوچک ترش می گوید: مدتی در رفت و آمد بود تا سال 1360 عملیات فرمانده کل قوا که با عزل بنی صدر همراه بود، شروع شد، چند مرتبه در همان عملیات زخمی می شود اما باز اعتنا نمی کند تا در نهایت روز بیست ویکم خرداد تیری ...
روایت بازگشت از ام الرصاص در کربلای4/فرهنگ غواصی واژه اسارت ندارد
معذب نشوند. این شهید، به کسی اجازه غیبت در جمع نمی داد. بعد از شهادت عباس، وقتی با دوستان جمع می شدیم، اگر کسی می خواست غیبت کند می گفتیم به قول عباس غیبت ممنوع! ما در قدم اول در استخرها آموزش می دیدیم. شنا بلد نبودیم. کار هم نوبتی بود. دوساعت به دوساعت برنامه زمانی داشتیم. داشت نوبت کلاس ما می شد. وقتی نزدیک استخر رسیدیم، دیدیم یکی از بچه های گردان از سازه استخر بیرون رفته و میلگرد کناره ...
روایتی از مغازه دار نابینایی که با روشنایی دِلش کار می کند + فیلم
خبرگزاری فارس مازندران مهرآسا جانعلی پور| صبح که چشم باز می کرد، همه قشنگی های دنیا را رنگ به رنگ و جزء به جزء می دید. سبزی طبیعت در بهار، میوه های خوش رنگ و لعاب تابستان، برگ های نارنجی و قرمز پاییز و سفیدی و زلالی برف زمستان برایش خوشایند بود. جلوی آیینه که می ایستاد رنگ لباسش را با حال و هوای همان روز هماهنگ می کرد اما دست سرنوشت برایش تقدیر دیگری رقم زد و روزهای رنگی علی جایش را به ...
بخوانیدش شهیدی بزرگ از حاشیه های کمرنگ یک شهر + عکس
...> چهره پدر، اما حالا دربهتی عجیب فرو رفته می پرسم چکاره هستید؟ می گوید کارگری و بنایی می کردم از چند سال قبل که از داربست زمین خوردم کمرم درد می کند و کمتر کار می کنم. حالا دو پسرجوان خانواده نان آور خانه هستند. مادرمی گوید: میلاد خوش قدم بود برایمان قبل از تولدش یک بارداری منجر به سقط داشتم، اما وقتی پسرم را باردارشدم زمین این خانه را خریدیم، آن موقع ما راین زندگی می کردیم. ...
سازوکار ایجاد مشارکت حداکثری در انتخابات
کسی نباید بگوید چون افراد را نمی شناسم رأی نمی دهم بلکه همه باید با اتکا به خداوند وارد میدان شوند و رأی دهند. 2- شرایط اجتماعی ایران در آستانه انتخابات این یک سؤال مهم، جدی و بنیادی است که جامعه ایران در سال 1402 شمسی چه وضعیتی دارد؟ ما با چگونه جامعه ای مواجه هستیم؟ امروز بعد از گذشت دو سال از انتخابات ریاست جمهوری و پس از حاکم شدن جریان انقلابی بر دو قوه مجریه و ...
پای صحبت های مهری قربانیان درباره سرطانش/ همه اش لطف خدا بود
توانیم برای آن غده ها هم اقدام کنیم. وقتی دکتر ماجرا را برایم روشن کرد همه آن هشت ماه گذشته از جلو چشمم رد شد. با خودم فکر کردم به من آن همه آمپول تزریق شد، آن همه سختی کشیدم ولی باید دوباره از نو شروع کنم! و چون از نظر جسمی هم بسیار خسته بودم گفتم دیگر ادامه نمی دهم. این دیگر نمی روم را خودم به خودم گفتم. وقتی از مطب دکتر برگشتم با خودم خلوت کردم. با خودم فکر کردم من آن همه هزینه کردم، رفتم ...